اینجا کاناداست

۱- من تنها عنصر ذکور در یکی از کلینیکهایی هستم که فقط جمعه ها و شنبه ها در آن مشغول به کار هستم.
امرور یک مریض داشتم که نیم ساعت قبل از وقت ویزیتش کنسل شد. از منشی پرسیدم که مریض چرا کنسل کرد.
گفت که این مریض یک کشیش است و یکی از خواهرهای کلیسا زنگ زد و کلی عذرخواهی کرد که زودتر کنسل نکردند و گفت یک مورد اورژانسی امروز پیش اومده و یک مریض در بیمارستان حالش وخیم هست و خانواده اش خواسته اند که پدرروحانی همین امروز بعد از ظهر بره برسر بالین بیمار.
پرسیدم آیا زمان دیگه ای برای ویزیت انتخاب کرد؟
منشی گفت بله فردا.
گفتم فردا که من وقتم کامل پر بود و چرا در طول هفته برای مریض وقتی رزرو نکردی؟‌
گفت چون پدر روحانی گفتند که نیاز به وقت فوری دارند و البته درخواست فرمودند که فقط با یک مرد براشون وقت ویزیت رزرو بشه نه با یک خانم.
 
۲- امروز مریضی داشتم که ۷۵ ساله که میگفت سال ۱۸۵۰ اجدادش از ایرلند به کانادا اومدند. میگفت جد اندر جد در شهر مولتون و برامپتون زندگی میکردند و همه کشاورز و مزرعه دار بودند. میگفت ۱۵ سال پیش از مولتون به بولتون (جایی که من کار و زندگی میکنم) نقل مکان کردند.
پرسیدم چرا جابجا شدی؟
گفت چون دیگه زبان محلی را نمیتونستیم صحبت کنیم.
با تعجب گفتم زبان محلی؟؟
با لبخندی کنایه آمیز گفت پنجابی (اکثریت ساکنین فعلی این شهرهای مالتون و برامپتون اهل پاکستان و هند هستند).
اصولا اینجور مکالمات در کانادا خیلی حساس هست و چون ممکنه بوی نژادپرستی بده خیلی ها سعی میکنند وارد این گفتگوها نشن. من هم نمیدونستم در واکنش به این حرف چی بگم. خود حرف خیلی مشکلی نداشت ولی نمیدونستم چی توی سر گوینده میگذشت و نمیخواستم وارد بازی نژادپرستی بشم.
خیلی ملایم سر تکون دادم.
مریض خودش ادامه داد که یک روز همسرش با عصبانیت و خشم زیاد برمیگرده خونه و میگه دیگه نمیتونم تحمل کنم و باید از اینجا بریم!
پرسیدم چرا؟
گفت توی پیاده روی باریکی داشته به خونه میومده که دو تا مرد سیک از روبرو میومدند و به زن راه ندادند و زن مجبور شده از پیاده رو بره توی خیابون و خیلی بهش برخورده.
مریض ادامه داد که همسایه مون یک مرد سیک و همسرش بودند که یک شب زمستانی دیدیم خانم که ۹ ماهه حامله بود سطل آشغال را آورده بود توی خیابون بذاره. همسر مریض از خانم همسایه پرسیده تو چرا با این وضع بارداری اینکار را میکنی. خانم همسایه گفته فردا وقت سزارین دارم ولی اینکار کار مردونه نیست و کار زن خانه است. میگفت صبح هم ساعت ۵ پاشده برای آقا صبحانه درست کرده و بعد رفته بیمارستان برای سزارین.
 
۳- اینجا کاناداست.

شما در این موقعیت چه تصمیمی میگرفتید؟

یک سناریو را تصور کنید که در آن سه فرد در سه موقعیت متفاوت هستند.
 
۱- فرد اول عاشق فرد دوم شده که متاهل است. نمیخواهد فرصت یک بار زندگی کردن را بدون بودن با فرد دوم از دست بدهد.
۲- فرد دوم همسر فرد سوم است. همسرش را دوست ندارد و در رابطه شان به مشکلات زیادی برخورده اند. خواهان جدا شدن است. عاشق فرد اول است و تمام آینده و خوشبختی خود را در بودن با او میبیند.
۳- فرد سوم همسر فرد دوم است. بشدت مخالف جدا شدن است (به هر دلیلی). مشخص نیست عاشق فرد دوم است یا نه،‌ اما برای جلوگیری از طلاق تهدید به استفاده حق عدم طلاق/حق اجرای مهریه و آبروریزی بخاطر ارتباط همسرش (حتی کلامی) با فرد اول کرده است.
 
خودتان را در هر کدام از این سه موقعیت تصور کنید. در هر موقعیت (که قاعدتا حق را هم از آن خود میدانستید) چه تصمیمی میگرفتید؟ از دید شما مقصر اصلی چه کسی است؟
خودتان را بعنوان فرد چهارم که ماجرا را میشنود در نظر بگیرید. با ملاک ها و اصول تعریف شده تان (اخلاقیات،‌ قانون، عرف، دین، کارما، و…) چه قضاوتی میکردید؟
Three parts of a puzzle. Objects over white

Enter a caption

قضاوت از پشت مانیتور

دیروز برای کاری اداری به یکی از دفاتر خدماتی اونتاریو رفته بودم. در صف، چند نفر جلوتر از من، یک زن و مرد جوان ایستاده بودند.
از ظاهر مرد که ریش بلندی داشت و دشداشه پوشیده بود و زن جوانش که محجبه بود حدس میزدم اهل عربستان باشند.
نفر جلوی آنها یک زن میانسال بود که نمیتوانستم حدس بزنم آیا چینی است یا از سرخپوستهای (فرست نیشن) کانادا. زن میانسال در دستش چند برگه بود که یکی از آنها ناگهان روی زمین افتاد.
من آماده بودم تا ببینم اگر متوجه نشد و صف حرکت کرد، کاغذ را بردارم و به او بدهم.
نزدیک به یک دقیقه گذشت تا اینکه زن خودش متوجه کاغذ روی زمین شد. خم شد و کاغذ را برداشت. سپس رو به مرد جوان عربی که پشت سرش ایستاده بود بلند گفت عوضی (اس هول).
مرد جوان که جا خورده بود فقط نگاه کرد و بعد رو به همسرش لبخند زد.
من که صحنه را نگاه میکردم شوک شوده بودم و مثل تمام افرادی که در صف ایستاده بودند فقط ماجرا را نظاره میکردم.
زن میانسال اینبار صدایش را بلندتر کرد و رو به زوج جوان عرب گفت شماها دیدید که کاغذ من روی زمین افتاده و هیچ چی نگفتید عوضی ها.
بعد با فریاد رو به مرد جوان که فقط از روی شرم یا عصبی شدن لبخند میزد، گفت فاصله ات را با من حفظ کن. چرا اینقدر به من نزدیک شدی؟
بعد از دو سه ثانیه، زن پرخاشگر که میشد از حرکات و لحنش حدس زد که یا مست است یا مواد مصرف کرده و یا مشکل روانی دارد، بلند داد زد به من دست نزن!! به کون من دست نزن!!
دلم میخواست چند قدم جلوتر بروم و یقه زن را بگیرم و با فریاد بگم خفه شو. اما مثل تمام افرادی که توی صف ایستاده بودند یا همهء افرادی که روی صندلی های انتظار نشسته بودند، در تعجب و شوک کامل فقط ماجر را نظاره کردم.
زن باز هم فریاد زد برای چی میخندی؟؟ به من دست نزن! و زوج جوان عرب فقط با تعجب و شرم نگاهش میکردند.
اینجا بود که خانم سالمندی، با موهای طلایی و کوتاه که روی صندلی های انتظار نشسته بود، از جایش بلند شد. با فریاد به سمت زن پرخاشگر رفت و داد زد بس کن! دست از سر این دو نفر بردار.
سپس خودش را بین زوج جوان و زن پرخاشگر قرار داد و دستهایش را به دو طرف باز کرد و درواقع بین آنها حائل شد. بعد بر سر زن پرخاشگر و مزاحم داد زد که جای تو اینجا نیست! یا از اینجا برو بیرون یا سرت به کار خودت باشه! دست از سر اینها بردار.
زن پرخاشگر پشتش را به آنها کرد و ساکت شد.
زن سالمند بدون اینکه حتی با زوج جوان حرفی بزند به سر جایش برگشت.
زوج جوان همچنان در جای خود میخکوب شده و سکوت کرده بودند.
من هم مثل همهء کسانی که در صف ایستاده بودند، در حالیکه تمام بدنم خیس عرق شده بود فقط ماجرا را نگاه کردم.
یاد سال گذشته افتادم. ویدئویی از برخورد خشونت آمیز پلیس آمریکا با یک مسافر چینی منتشر شده بود. همان روز سر کلاس درس ماجرا مطرح شد. من بلند و از روی عصبانیت گفتم چیزی که مرا بیشتر از همه چیز آزار داد، سکوت مردمی بود که مثل کدو فقط سرجایشان نشسته بودند و نظاره میکردند.
یکی از همکلاسیها گفت خیلی راحته از پشت مونیتور دیگران را قضاوت کنیم و شعار بدیم.
حرفش کاملا درست بود.

کلیشه‌ برعکس

این هشتگ توئیتری #کلیشه_برعکس من را یاد گفتگویی در چند سال پیش انداخت.
جایی دور یک میز با گروهی از دوستان غیرایرانی در مونترال نشسته بودیم.
یادم نیست که بحث چطور به وضعیت حقوق زنان در ایران رسید و من با لحنی محکوم کننده دربارهء مزیتهای قانونی مردان در ایران مثل حق طلاق و حق حضانت از فرزند و سایر محدودیتهای شغلی و تفریحی و اجتماعی زنان میگفتم.
یکی از حاضرین با لحنی که مشخص نبود چقدر شوخی یا جدی است از من پرسید خب تو چرا ناراحتی؟ اینها که همش به نفع مردهاست…
سوال او در آن شب تا حدی برایم غافلگیرکننده و غیرقابل انتظار بود جوری که بیشتر از یکی دو جمله‌ي کوتاه جواب ندادم.
اما بعدا که بیشتر به این سوال فکر کردم دیدم جواب اینکه چرا یک مرد باید مخالف تضییع حقوق زنان باشد و چرا یک مرد باید از امتیازها و مزیتهای اجتماعی و قانونی خود نسبت به زنان ناراضی باشد، خیلی ساده و واضح است!
وضعیت زنان جامعه بطور غیرمستقیم روی خود من و بطور مستقیم روی زندگی زنان خانواده و دوست و آشنای من اثر میگذراد. روی زندگی کسانی که دوستشان دارم و سلامت ذهنی و اجتماعیشان برای من اهمیت دارد.
با خودم میگفتم واقعا در جامعه ای که زنانش از بسیاری جوانب بیشتر از مردان سرکوب و سرخورده میشوند، در جامعه ای که رویکرد اصلی رسمی و غیررسمی آن محروم و وابسته و محدود بارآوردن زنان است، در جامعه ای که پر است از کلیشه هایی که آنقدر عادی شده اند که حتی به آنها فکر هم نمیکنیم، یک زن برای داشتن اعتماد بنفس و برای داشتن حس استقلال و حس عزت نفس، چقدر باید بیشتر از مردان تلاش کند؟
تا چه حد سخت است و میتوان انتظار داشت که محصول چنین جامعه ای، زنی باشد که از لحاظ ذهنی و شخصیتی خودباور و مستقل بارآید، و مردی باشد که از لحاظ ذهنی و رفتاری خودبرتربین و سلطه گر نباشد؟
به همین دلیل است که همیشه زنانی که از لحاظ شخصیتی و رفتاری افرادی شجاع،‌ جسور، ساختارشکن و مستقل بوده اند برای من بسیار محترم و جذاب و حتی حسادت برانگیز بوده اند.
توئیتهای بیشماری در رابطه با هشتگ #کلیشه_برعکس یا #کلیشه_معکوس نوشته شده. چند نمونه از توئیتهایی که من نوشتم را اینجا میگذارم

کلیشه

همسرش مدیر یک کارگاه صنعتی بود. صبح آنروز طبق روال چند  ماه گذشته درحالیکه از حیاط خانه به سمت کوچه میرفت دستی به علامت خداحافظی تکان داد و سوار ماشین شد و به سمت کارگاه رفت.

چند ماهی از مرخصی یکساله اش برای نگهداری از فرزندشان میگذشت. آنروز هم مثل روزهای گذشته در بالکن ایستاده بود و پس از خداحافظی با همسرش، با لبخندی بر لب و درحالیکه باد در موهای بلندش پیچیده بود، کودک یک ساله اش را به آغوش خود فشار داد، بوسیدش و از بالکن به سمت آشپزخانه بازگشت.

⭕️ اگر با خواندن قطعهء بالا تصویری که در ذهنتان مجسم شد یک زن است که برای بدرقهء شوهرش به بالکن رفته بود، ذهن شما هم، مثل خیلی از ما، تحت تاثیر کلیشه ها، قوانین، قراردادها و قالبهای تعریف شده در جامعه ای است که هنوز زن در آن به عنوان عنصری مستقل، موثر و فعال پذیرفته نشده و به نقش مرد بعنوان یک پرورش دهندهء فرزند و نگهدارنده ی امور خانه باور ندارد.

تصویر فوق،‌ یعنی روایت مردی با موهایی بلند که برای نگهداری از فرزندشان مرخصی یکساله گرفته، و زنی که شاغل است و مدیر کارگاهی صنعتی است، تصویری ناآشنا در جوامع پیشرفته نیست. سالهایی که در سوئد زندگی میکردم بارها با موارد مشابه روبرو شدم.

افراد مجرد در لیست معلولین طبقه بندی میشوند

طبق تعریف جدید سازمان بهداشت جهانی که قرار است بزودی منتشر شود، از این به بعد مردان و زنان مجردی که به هر دلیلی شریک جنسی برای تولید مثل ندارند، نازا تلقی شده و در گروه معلولین (ناتوان جنسی) دسته بندی میشوند و از حقوق آنها بهره مند خواهند شد.
سازمان بهداشت جهانی که معتبرترین سازمان در حیطهء پزشکی است در بیانیهء اخیر خود اعلام کرده است که هر فردی حق تولید مثل دارد حتی اگر شریک جنسی و یا همسر نداشته باشد. به همین دلیل برای دسترسی به حقوق و خدمات برابر، از این به بعد کشورهای متعهد به پروتکل سازمان بهداشت جهانی موظف خواهند بود افراد مجرد و همچنین همجنسگرایی که متقاضی داشتن فرزند از طریق لقاح مصنوعی (آی.وی.اف) هستند را هم در لیست اولویت خود قرار دهند. قبلا فقط زوجهای متقاضی داشتن فرزند که قادر به تولید مثل طبیعی نبودند میتوانستند از این خدمات استفاده کنند.
البته بعیده ایران به این تعریف جدید توجهی کنه. چه از بُعد حکومتی و چه از بُعد قربونش برم اجتماعی!

برای پیگیری مطالب شبنویس در تلگرام روی لینک زیر کلیک کنید

http://Telegram.me/shabnevisblog

چه کسی باید آشغالها را دم در بگذارد


o-FEMINISM-IN-2014-facebookمعنای فمینیسم این نیست که چه کسی باید آشغالها را دم در بگذارد.

فمینیسم بدنبال این نیست که چه کسی پول شام را بدهد،‌ یا چه کسی باید اول از در وارد شود، چه کسی باید مبلها را جابجا کند و چه کسی سوسکها را بکشد، یا چه کسی باید شام درست کند و ظرفها را بشورد.
مفهوم فمینیسم مثلا این نیست که چه کسی باید از بچه ها مراقبت کند، بخصوص اگر تصمیم گیری بر اساس فکر و گفتگو کردن متقابل و بررسی شرایط موجود و رسیدن به توافقی مشترک بین زن و مرد باشد.
 
مفهوم فمینیسم فراتر از اینهاست.
فمینیسم میگوید که قرار نیست هیچ کس بخاطر زن یا مرد بودن وظیفه اش از قبل تعریف شده باشد.
کسی که قوی تر است مبلها را جابجا میکند، فردی که از آشپزی لذت میبرد یا وقت بیشتری دارد یا آشپزی اش بهتر است غذا درست میکند، گاهی مرد قوی تر است و زن بهتر آشپزی میکند اما گاهی هم اینطور نیست.
 
مهم تر اینکه فمینیسم به این معناست که به دیگران هم نشان دهیم که به هیچ عنوان اشکال ندارد اگر وظایف کلیشه ای زن و مرد بر اساس آنچه میان آن دو به توافق رسیده است تغییر کند. اگر زنی دوست دارد زورش زیادتر باشد و کارهای سنگین انجام دهد عالی است. یا اگر مردی دوست دارد آشپزی کند و ظرفها را بشورد این هم عالی است.
 
فمینیسم بدنبال تغییر باورها و تعاریف کلیشه ای و جنسیت زدهء رایج است. مفاهیمی که مرد نان‌آور خانه است و یا زن وظیفه اش تربیت و بزرگ کردن بچه هاست. مفاهیمی که قرنهاست در لایه لایهء ذهن تاریخی جوامع مردسالار یا زن سالار (اگر وجود داشته باشد) رسوب کرده است.
 
فمینیسم راستین به دنبال جدال و جنگ و انتقام از مردان نیست. فمینیسم بدنبال آموزش است. بدنبال برابری و دوستی و زندگی مسالمت آمیز مرد و زن در کنار هم و در یک جامعه است.
چه بسا زنانی که خیلی بیشتر از مردان اسیر باورهای مردسالارانه و ضد آرمانهای فمیسنیسم هستند. فمینیسم بدنبال بازیابی حق برابر انسانهاست نه برتری زن و یا محکوم بودن مرد.

آلتش را در خیابان نشانم داد

615x200-ehow-images-a02-8u-mu-cope-spouses-exhibitionism-800x800دیروقت بود که به خانه رسیده بود و هنوز صدایش میلرزید.
میگفت اتفاق بدی برایش افتاده که هنوز گیج است و حالت تهوع دارد. همراه دوستش در یکی از خیابانهای شلوغ و در ساعتی پر رفت و آمد قدم میزدند که چند متر جلوتر متوجه پسری حدودا بیست ساله با ظاهری معمولی و لباسهایی تمیز و قیافه ای عادی میشوند. همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد. پسر آلت خود را درآورده بود و خودارضایی میکرد و در لحظهء ارگاسم نگاهی عمیق و دنباله دار به هر دو دختر میکند و خیلی عادی سوار دوچرخه میشود و میرود و در هیاهوی جمعیت گم و محو میشود.
احتمالا تا بحال برای خیلی از خانمها تجربه ای مشابه پیش آمده است. تجربه ای حال بهم زن که برای اغلب زنان سرشار است از حس ترس و خشم و نفرت و تحقیر. اتفاقی که قبلا هم از افراد دیگر شنیده بودم و باعث شد این مطلب را راجع به آن بنویسم.
سوالات زیادی دربارهء این موضوع وجود دارد که به پاسخ برخی از آنها در این نوشته اشاره کرده ام و متاسفانه جواب قاطعی برای برخی از آنها وجود ندارد.
آیا فردی که چنین کاری میکند بیمار است یا مجرم؟ آیا این افراد اختیارشان از دستشان خارج است یا خودآگاه عمل میکنند؟
آیا این افراد خطرناک هستند؟ آیا فقط زنان قربانی این افراد هستند؟
آیا زنان هم اندام جنسی خود را به دیگران نشان میدهند؟
آیا این اتفاق مخصوص جوامع بسته مثل ایران است؟
راه مقابله یا درمانشان چیست؟
واکنش فرد قربانی در لحظهء مواجهه چگونه باید باشد؟
وظیفهء جامعه و خانواده در قبال فردی که آلت خود را در ملاعام نشان میدهد چیست؟
نگاه علم پزشکی و روانپزشکی به این رفتار چیست؟
پارافیلیا(۱) که در فارسی انحراف جنسی ترجمه شده است انواع گوناگونی دارد مثل پدوفیلی (بچه بازی)، سادیسم یا مازخویسم جنسی و همچنین اکسهیبیشنیسم(۲) که در فارسی به «بدن نمایی» ترجمه شده اما در این نوشته بجای آن از اصطلاح «عورت نمایی» استفاده میشود.
تمام انواع پارافیلیا (انحرافات جنسی) از جمله عورت نمایی تا ۲۰ برابر در مردان شایعتر است بجز مازوخیسم که در زنان چندین برابر بیشتر دیده شده است. علت این تفاوت رفتاری بین دو جنس هنوز مشخص نیست. بیشتر رفتارهای پارافیلیک (انحراف جنسی) در اکثر کشورها تحت عنوان جرم تعریف شده اند هرچند در برخی کشورها درصورت اثبات بیمار بودن فرد در دادگاه، بیمار مجازات نخواهد شد.
هنوز مشخص نیست که دقیقا چه چیز باعث بروز اینگونه رفتارهای انحراف جنسی میشود. برخی محققین معتقدند که آسیبها یا سوء استفاده های جنسی/جسمی/روانی در دوران کودکی پیش زمینهء این اختلالات هستند و برخی دیگر از محققین میگویند که شرایط خاص درصورتیکه بصورت مکرر باعث تحریک و ارضای فرد شوند منجر به پیدایش انحراف جنسی میشوند. در کل تئوریهای مختلفی برای توضیح این اختلال مطرح هستند که در مجموع عوامل زیست شناختی، روانی و اثرات جامعه و همچنین آسیب و ضربهء فیزیکی به مغز را در بروز و شکلگیری این اختلالات سهیم میدانند.
فرد مبتلا به اختلالات انحرافی جنسی (پارافیلیا) معمولا قادر به برقراری رابطهء جنسی یا عاطفی عمیق با دیگران نیست.
البته فراموش نکنیم که بین رفتارهای جنسی غیرمعمول و فانتزی ها با اختلالات انحرافی جنسی (پارافیلیا) که باعث آزار خود بیمار یا دیگران میشود تفاوت است. به عبارت دیگر هر رفتار یا فانتزی جنسی که برای شما غیرمعمولی است به معنای بیماری جنسی تلقی نمیشود.
و اما عورت نمایی که لازم است بدانیم صرفا محدود و مخصوص جوامع بسته و سنتی نمیباشد بلکه در همهء کشورها وجود دارد. انجمن روانپزشکان آمریکا(۳) عورتنمایی را جزو بیماریهای روانی دسته بندی میکند که در آن فرد احساس نیاز شدیدی به نشان دادن آلت تناسلی اش به دیگران دارد. بیماری عورت نمایی منجر به مشکلات مختلفی برای بیمار میشود از جمله پریشانی شدید روحی (دیسترس)، عدم توانایی تطابق با استرسها و محرکهای مختلف، معظلات و مشکلات متعدد اجتماعی مثل‌ محل کار و حتی در زندگی فردی.
در برخی کتب عورت نمایی را پارفیلیای بدون تماس خوانده اند چرا که انواع دیگر پارافیلیا شامل تماس مستقیم با دیگران است ولی در این حالت معمولا تماس فیزیکی با قربانی انجام نمیشود.
متاسفانه هنوز تحقیقات علمی گسترده ای در این زمینه انجام نشده و آمار دقیقی از میزان شیوع عورت نمایی وجود ندارد. بیشتر مطالعات بر روی افرادی انجام شده که بدلیل عورت نمایی بازداشت شده اند.
معمولا این اختلال در اولین دههء‌ بزرگسالی بروز میکند هرچند مواردی هم از آغاز اختلال در سنین سالمندی و یا در دوران نوجوانی گزارش شده است. در آمریکا تقریبا یک سوم مردهایی که بدلیل تعرضات جنسی بازداشت شده اند مبتلا به اختلال اکسهیبیشنیسم هستند و بین ۲۰ تا ۵۰ درصد آنها مجددا به همین دلیل بازداشت میشوند.
مردان اکثریت قاطع مبتلایان به این اختلال را تشکیل میدهند، و از سوی دیگر تقریبا تمام قربانیان زنان، دختران و پسران خردسال هستند. برخی بیماران پس از نشان دادن عورت خود اقدام به خودارضایی میکنند، برخی به این امید هستند که فرد قربانی از دیدن بدن‌ آنها لذت ببرد، برخی بصورت خودآگاه تمایل دارند که دیگران را شوکه و یا ناراحت کنند.
اما اکثر بیماران به این امید و خیال هستند که فرد یا افراد مورد هدف از دیدن آلتشان تحریک شده و خواهان رابطه جنسی بشوند.
بیمار ممکن است کاملا آگاهانه عورت نمایی کند اما در برخی موارد هم رفتار فرد خارج از اختیار و بصورت ناخودآگاه میباشد. اما در هر دو حالت بدلیل وجود نوعی اختلال وسواسی-اجباری، فرد کنترل کاملی روی رفتار خود ندارد و در نهایت باید به احساس برانگیختگی جنسی با نمایش دادن آلت تناسلی خود به غریبه ها دست یابد.
آنچه که هنوز به آن در منابع علمی اشارهء‌ چندانی نشده است نحوهء واکنش فرد قربانی در لحظهء مواجهه با این صحنه است. در برخی منابع به نقل و پیشنهاد پلیش گفته شده است که فرد هیچگونه واکنشی اعم از خشم و پرخاش و حمله به فرد انجام ندهد و تظاهر کند که متوجه این صحنه نشده است و با حفظ آرامش به آرامی از محل دور بشود. گفته میشود که اغلب موارد فردی که عورت نمایی میکند خطرناک نیست و رفتاری تهاجمی نخواهد داشت.
اگر این اختلال چه بصورت فکر کردن به این موضوع یا عمل کردن به آن بیشتر از ۶ ماه ادامه پیدا کرد نیاز به درمان پیدا میکند. درمان این بیماری ترکیبی است از مشاوره و روان درمانی در کنار تجویز داروهای روانپزشکی. پزشک/مشاور در حین مواجهه با چنین بیمارانی باید دریابد که آیا بیمار بیشتر برای بزرگسالان یا کودکان عورت نمایی میکند.
همچنین باید در حین مصاحبه راجع به شرایط و مکانهایی که فرد به چنین کاری اقدام میکند سوال شود. بررسی احتمال مصرف مواد داروگردان، نگرش و احساس بیمار نسبت به این رفتار خود، و همچین نسبت به افرادی که به آنها تعرض شده است نیز جزو موارد مهم مصاحبه هستند.
مهمترین نکته ای که فرد درمانگر یا اعضای خانوادهء چنین بیمارانی باید در نظر داشته باشند که این بیماری درمان قطعی ندارد و تا پایان عمر احتمال عود آن وجود خواهد داشت. خانوادهء این بیماران باید طبق برنامه ای منظم و دقیق از بیمار مراقبت کرده و دسترسی او به انواع مواد، الکل، سیگار و حتی قهوه را محدود کنند. حتی در برخی موارد توصیه میشود که دسترسی به اینترنت نیز محدود شود.
درپایان فراموش نکنیم که این اختلال با آنچه که برخی گروهها و افراد برای نوعی اعتراض یا جلب توجه به موضوعی خاص انجام میدهند متفاوت است. هرچند برهنه شدن برای جلب توجه نیز در فرهنگها و شرایط متفاوت تعبیر و قضاوت یکسانی نمیشود اما بطور کلی با آنچه فرد عورت نما در یک شرایط خاص و بطور پنهانی از چشم دیگران انجام میدهد متفاوت است.
در اوایل دههء ۱۹۷۰ رسانه ها شیوع نوعی جدید از بدن نمایی را گزارش کردند. مردان و زنان لباسهای خود را بطور کامل یا نیمه عریان در می آوردند و به مکانهای عمومی میرفتند. رسانه ها این عمل را استریکینگ(۴) به معنای درخشیدن نامیدند. هیچ کس بدرستی نمیداند که استریکینگ از کجا شروع شد ولی برخی معتقدند در دههء ۱۹۶۰ و در دانشکده های و بصورت بازی و تفریح گروهی از دانشجویان این کار رونق گرفت. گزارشهای زیادی هم از افرادی که در مجامع ورزشی بصورت لخت وارد میدان میشوند وجود دارد.
در مجموع این رفتار با آنچه اکسهیبیشنیسم یا عورت نمایی میخوانیم کاملا متفاوت است. این گروه بیشتر بدلیل جلب توجه، سرگرم کردن دیگران، شرط بندی، یا مستی شدید پس از الکل است.
لغات:
۱) paraphilia
۲) exhibitionism
۳) American Psychiatric Association
۴) streaking

دختر تایلندی در ایران: این اولین باری بود که در عمرم…

سه روز پیش مطلبی راجع به توریست تایلندی که برایش مزاحمت در خیابان پیش آمده بود را منتشر کردم که واکنشهای گوناگونی در فضای مجازی داشت. وقتی با خود «کیت» تماس گرفتم، کاملا مطمئن بودم که تمام حرفهایش درست است و قصدش اصلا تخریب ایران نیست. میگفت قصد دارد بزودی متنی از خاطرات خوبش هم بنویسد و در اولین فرصت اینکار را خواهد کرد. روز گذشته به من ایمیل زد و گفت سوار بر اتوبوسی به سمت ارمنستان شده است و در طول مسیر بخشی از خاطراتش را خواهد نوشت. متن زیر ترجمهء نوشتهء‌ اخیر «کیت»است که در فیسبوک منتشر کرد.
10985516_1544908329125512_3497461178444820392_n
«خیلی از شما احتمالا مطلب قبلی راجع به اتفاقات بدی که در ایران برایم رخ داد را خوانده اید
از حمایتها و پیامهای همدردی و تسکین بخش شما چه در قسمت کامنتها و چه از طریق پیام خصوصی بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم. حتی خیلی ها با اینکه در آن ماجرا هیچ نقشی نداشتند، اما به من جهت میزبانی و پذیرایی اعلام آمادگی کردند.من واقعا از اینکه که شاهد این هستم که تعداد آدمهای خوب  این همه بشتر از بدهاست سپاسگزارم و میخواهم از تک تک شما تشکر کنم. سفر من بخودی خود آنقدر شگفت انگیز و خوب بود که دیگر نیازی به جبران آن اتفاقات بد نداشت. دلم میخواهد چند خاطرهء خوب را برایتان تعریف کنم:
.
.
.
این اولین باری بود که در عمرم درحالیکه از دور از مسجدی عکاسی میکردم و چندان  راغب به نزدیک شدن نبودم، خانم سالمندی که
kateاصلا انگلیسی هم صحبت نمیکرد به سمت من برای راهنمایی آمد. ما هیچ کدام زبان هم را نمی فهمیدیم. اما این مانع از آن نشد که او به من مهربانی نکند. او مرا به داخل مسجد برد، مرا پوشاند [به من چادر داد] تمام مدت دست من را گرفته بود و به نقاط زیبای مسجد می برد و مرا به گرفتن عکسهای بیشتر تشویق میکرد. دست آخر هم برایم دعا کرد، کمی خوراکی به من داد و چند بار صورت و دستانم را بوسید. قلبم آنقدر گرم شده بود که وقتی خداحافظی کردیم سعی میکردم احساساتم رو کنترل کنم. اینجا بود که حس کردم رفتاری که از قلبی اصیل و مهربان باشد صدایش بلندتر از هرچیزی دیگری است و اینجاست که دیگر کلمات هیچ اهمیتی ندارند.
این اولین باری بود که با تعداد زیادی از اعضای خانوادهء یک نفر که تازه در ایران دیدم آشنا شدم. من با دختری بسیار دوست داشتنی به اسم 13124704_10153464970095825_2470208503602977319_nفرناز که در اتوبوسی در اصفهان کنار هم نشسته بودیم آشنا شدم. یک روز فرناز و دوست صمیمی اش مانی،‌ من را به کوه [صفه] برای گفت و گویی طولانی بردند. به نظر میرسید گفت و گوی ما تمام نشدنی بود و هیچ وقت هم خسته کننده نشد. در نهایت خانهء سه تا از اقوامشان و بیشتر از ۲۰ نفر از فامیلشان را هم دیدم. فرناز من را به پدر و مادرش، به خاله، عمه، عمو و دایی هایش، و پدربزرگ و مادربزرگش و حتی افراد بیشتری معرفی کرد.
من حتی فکر نمیکنم تا بحال در عمرم موفق به دیدن این تعداد اعضای فامیل خودم شده باشم چه برسد به فامیل یک نفر دیگر. ما در پایان برای تولد عمه [یا خاله] اش جشن گرفتیم. [در طول مهمانی] خیلی از فامیل فرناز به من غذاهای مختلف تعارف کردند تا جایی که دیگر جای خالی در شکمم باقی نمانده بود. همه واقعا بسیار مهربان و با محبت بودند جوری که واقعا در آخر شب، خداحافظی خیلی سخت بود.
این اولین باری بود که من مردی را ملاقات کردم که تا اروپا پیاده رفته بود.
بعد از روزی نسبتا بد، من زوجی را دیدم که در همان مهمانسرای من اقامت داشتند. بعدا پیرمردی ایرانی که به زبان هلندی کاملا مسلط بود به ما پیشنهاد کرد که شهر را نشانمان بدهد. او ما را در شهر چرخاند و برایمان کلی خوراکی خرید که امتحان کنیم.
او ما را به پل خواجو برد. سپس ما به خانهء خیلی شیکش که نزدیک پل خواجو بود رفتیم. درون خانه پر بود از فرشهای ایرانی. او حتی از ما با یک شام ایرانی خوشمزه و البته با چایی و یک گپ مفصل پذیرایی کرد.
این اولین باری بود که من پیاز خام خوردم و خیلی هم دوست داشتم. قطعا چیزی در مورد پیاز ایرانی تازه وجود دارد.
این اولین باری بود که به یک مهمانی چایی زنانه ملحق شدم، جایی که همهء خانمها در خانه لباسهای بسیار زیبا با کفشهای پاشنه بلند پوشیده بودند. به من چایی، انواع میوه و شکلات دادند. آنروز روزی بود که دیگرمیزان قند خون اهمیتی نباید میداشت.
13055567_10153464969795825_1986422415392860324_nاین اولین باری بود که من خانمهای خیلی زیادی دیدم که به من چشمک میزدند. نزدیک بازار،‌ نزدیک مسجد و داخل مهمانی چایی زنانه. در
ابتدا خیلی تعجب کرده بودم ولی بعد متوجه شدم که این احتمالا یک علامت دوستانه و مهمان نوازانهء مردم است ( کسی دوست دارد بیشتر برایم توضیح بدهد؟)
این اولین باری بود که صاحب مسافرخانه [هاستل] برایم غذا درست کرد، به من اجازه داد یک شب بیشتر آنجا بمانم بدون آنکه از من پول اضافه تر بگیرد. اسمش علی بود و مرد بسیار محترمی بود. من خیلی از دیدارش خوشحالم. او همچنین من را پس از اتفاقاتی که برایم افتاده بود بسیار درک کرد و از هر نظر به من کمک کرد. بدون او روز من خرابتر میشد و نمیتونستم از اقامتم در اصفهان لذت ببرم.
این اولین باری بود که من از یک کاور گوشی مبایل کسی تعریف کردم و او واقعا میخواست آن را به من هدیه بدهد تا زمانیکه من به اسرار نپذیرفتم.
این اولین باری بود که یک زوج به من آدرسی نشان دادند و در نهایت تمام کرایهء تاکسی ای که با هم گرفته بودیم را پرداختند.
این اولین باری بود که مردم بارها من را به صرف چایی دعوت میکردند. فکر کنم اگر به دعوت همه میخواستم جواب مثبت بدهم هیچ وقت نمیتوانستم که از بازار خارج شوم.
بارها [در این سفر] برایم پیش آمد که مردم به من سلام و خوش آمد میگفتند، و حتی برخی برایم دست تکان میدادند و یا برای اینکه ببینمشان بالا پایین میپریدند، بخصوص بچه ها 🙂
این اولین بار بود که بارها پیش آمد مردم میخواستند با من عکس بگیرند. اولین باری بود که مردم در طول مسیرم بارها به من لبخند زدند.
13087844_10153464969695825_2756768532476059549_n
اگر بخواهم واقعا صادق باشم، سفرتک نفرهء من به ایران علیرغم اتفاقات بدی که برایم پیش آمد، بهترین سفر زندگی ام بود.
روزهایی [در این سفر] بود که وقتی [در پایان] قصد خوابیدن داشتم گرمایی در قلب خودم احساس میکردم و به ارزش خانواده و مهربانی به غریبه ها فکر میکردم. هرچند راستش روزهایی هم بود که واقعا دلم میخواست با پرواز روزبعد به خانه
برگردم.
این مطلب من، و نوشتهء قبلی ام [راجع به آزار جنسی در خیابان] فقط برای جلب توجه مردم به هر دو جنبهء این کشور است. من اصلا قصدم این نبود که دیگران را از سفر به ایران دلسرد کنم. اتفاقا برعکس، خواهش میکن که حتما به ایران بروید و از نزدیک تماشا کنید. من به شما قول میدهم که برایتان یک تجربهء فراموش نشدنی خواهد بود.
13082753_10153464969895825_1327353019874674431_n
در ایران، درست مثل هر کشور دیگری در دنیا، بخصوص اگر توریست زن تنهایی هستید باید محتاط
باشید. با این وجود، تکرار اتفاقات بد بود که من را ناراحتم کرد. شاید من در برخی موارد ضعیف عمل کردم [بی احتیاطی کردم]. شاید هم بشدت بدشانس بودم. شاید هم برای برخی از آن مردها این رفتار کاری قابل تحمل بود.
در هر صورت، من خیلی خوشحالم که می بینم این موضوع توجه عموم را بخود جلب کرد و بصورت فعال درباره اش بحث میکنند.
.
.
.
13055332_10153464970430825_74800117205663248_n
باز هم ممنونم ایران برای تمام خاطرات بی نظیر و درسهایی که برای زندگی به من دادی. قول میدهم باز هم روزی برگردم.
برای عضویت در گروه فیسبوکی «در ایران می بینمت» روی لینک پایین کلیک کنید

توی خیابون راه میرفتم که یه آشغال عوضی از پشت بهم دست

«امروز توی خیابون راه میرفتم که یه آشغال عوضی از پشت بهم دست…»
برای خیلی ها این یک جملهء تلخ و آشناست. تجربه ای است که برای بیش از نیمی از مردمان سرزمین مادریمان. یا برای خودمان اتفاق افتاده یا برای نزدیکانمان. اما بجای حرف زدن راجع به این موضوع میخواهم داستانی خواندنی برایتان تعریف کنم. ماجرای دختری توریست از کشور تایلند که چند روزی است به تنهایی در ایران سفر میکند.
برای استراحت سری به گروه فیسبوکی «در ایران می بینمت«* زدم. با نوشتهء دختری به نام «کیت» مواجه شدم که از تجربهء این چند روز خود در ایران نوشته است.
«الان که این متن را مینویسم در یک اتوبوس شبانه در مسیر اصفهان به شیراز نشسته ام. دقیقا مثل داستانهای بیشماری که در این گروه دیده بودم، من هم مهمان نوازی و مهربانی بی حد مردم ایران را تجربه کردم و چنین چیزی را تا بحال در هیچ کجای دنیا و بعد از سفر به ۳۲ کشور مختلف ندیده بودم.kate
اما میخواهم با شما راجع به تجربهء شخصی متفاوتی در ایران هم صحبت کنم که شاید برای مسافران خانمی که مثل من تنها سفر میکنند کمک کننده باشد.
من دختری بیست و چند ساله هستم که امروز روز هشتم سفرم در ایران است. سفری که قرار است چند روز دیگر هم ادامه داشته باشد. من سفرم را از تهران و بعد به کاشان و اصفهان شروع کردم و اکنون در مسیر شیراز هستم. متاسفانه در این یک هفته چندین بار تجربه های وحشتناکی داشتم که در تمام آنها مردانی مرا بصورت آشکار یا ناآشکار آزار دادند که بطور خلاصه میگویم:
تهران:
شب اول با یک توریست مرد سوئیسی در محل اقامتم آشنا شدم. وقتی که با هم وارد مترو شدیم، حس کردم کسی انگشتش را به پشت من میزند. مترو چندان شلوغ نبود و من سعی کردم فاصله بگیرم. البته هنوز مطمئن نیستم که از عمد بود یا تصادفی چون سرعت قطار مدام کم و زیاد میشد.
اتفاق بعدی عصر روز بعد بود که تنها به دربند رفته بودم. موقع برگشت دنبال تاکسی میگشتم به سمت تجریش. متاسفانه تاکسی ای که شماره تلفنش را داشتم نمیتوانست انگلیسی صحبت کند. مردی را در خیابان دیدم و از او خواستم پشت تلفن به راننده بگوید من کجا هستم. او چیزی به فارسی گفت و تلفن را قطع کرد و دوستانه به من گفت که من را پیش راننده میبرد. و من هم بشکل احمقانه ای حرفش را باور و به او اعتماد کردم و بر صندلی جلوی ماشین نشستم.
بعد از مدت کوتاهی شروع کرد به من عزیزم گفتن و قصد داشت دستش رو روی پای من بگذارد که من با اصرار گفتم نه و سرش داد زدم. ماشین در حرکت بود و او نمیگذاشت پیاده شوم. وقتی در ترافیک متوقف شد در را باز کردم که پیاده شوم، اما عصبانی شد و بزور دست من را گرفت و میخواست بین دوپایش بگذارد. سپس یکی از ترسناک ترین لبخندها را به من زد. هرجور بود از ماشین پیاده شدم و البته هنوز جای کبودی ها رو بازوی چپم وجود دارد.
اتفاق سوم در متروی تهران بود که من دنبال مسیر قطارها میگشتم که مردی بسرعت به سمت من آمد و باسنم را در دست گرفت و سریعا در بین جمعین ناپدید شد.
اتفاق چهارم وقتی میخواستم از میدان آزادی به برج میلاد تاکسی بگیرم بود. وقتی که با راننده راجع به قیمت چانه میزدم، راننده ای دیگر آمد و ساک من را برداشت و گفت من را به مقصد می برد. من هم دنبال ساکم راه افتادم. مرد اول خیلی عصبانی شد و به سمت مرد اول آمد و با هم شروع کردند به داد و بیداد و دعوا کردن.
من ساکم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم و از هر دوی آنها فاصله گرفتم. رهگذری دیگر به من گفت که باید تاکسی از آژانس یا تاکسیرانی رسمی بگیرم که خیلی هم از آنجا دور نیست و من را به سمت آژانس میبرد. من خیلی از لطفش خوشحال و ممنون بودم تا اینکه دیدم او هم با من سوار تاکسی شد و کنار من نشست! من هرچه گفتم نه کسی گوشش بدهکار نبود!
آن مرد عکسهایی که روی مبایلش از ساحل و دریا و بطریهای ویسکی و وودکا داشت به من نشان میداد و به من و خودش اشاره میکرد. من سرم را [به علامت نه] تکان دادم.
بعد از مدتی او روی گوشی اش نوشت سکس و به من نشان داد. من گفتم نه و بعد از تمام آن اتفاقات سه روز گذشته حس میکردم این دیگر آخر دنیاست.
مرد کلمهء سکس را پاک کرد و نوشت عشق. من چیزی نگفتم وسرم را به سمت دیگر برگرداندم. بعد از آن او عکس آلت مردانه اش را از مبایلش نشانم داد و باز هم یکی دیگر از آن لبخندهای کریه را دیدم. سرش داد زدم نه و او از تاکسی پیاده شد و آرام دور شد انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده بود.
اصفهان:
بعدازظهر روز ششم پشت قصر چهل ستون قدم میزدم. یک مرد از پشت سر به سمت من آمد و بسرعت و با خشونت راه من را سد کرد. سپس دست انداخت و باسنم رو گرفت. من با تمام توان جیغ کشیدم. مرد [به خیابان] فرار کرد و به سمت ماشینش رفت. دنبالش دویدم و از شمارهء
پلاکش عکس گرفتم.

به داخل چهل ستون برگشتم و درحالیکه بشدت ترسیده بودم و حالت تهوع داشتم کمی نشتسم. از شدت گریه و اشک می لرزیدم تا اینکه بالاخره خودم را جمع کردم و بعد از پرسیدن از مردم به ایستگاه پلیس در میدان امام رفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. عکس پلاک را هم

pride

تصویر پلاک خودروی فرد متعرض در چهل ستون

نشان دادم.

ابتدا گفتند که چون جمعه است نمیتوانم پرونده ای باز کنم و اگر حتی میتوانستم هم باید به ایستگاه پلیس دیگری که در حوزهء کاری مربوطه است بروم. گفتم فردا صبح زود از اصفهان میروم و برایشان اتفاقات دیگری که این چند روز پیش آمده بود تعریف کردم. هردو مامور پلیس بخوبی انگلیسی صحبت میکردند و به نظر آدمهای فهمیده ای آمدند. جزییات ماجرا را کامل گوش کردند و قول دادند که برای من پرونده ای باز خواهند کرد و پیگیر کار خواهند بود. البته من هنوز شک دارم که واقعا [در غیاب من] کاری انجام بدهند ولی به هر حال من آنچه در توانم بود انجام دادم.
روز هفتم سفر در ورزنه بودم. همه چیز خوب بود. واقعا همه چیز شگفت انگیز بود.
روزهشتم:
الان در اتوبوس شبانهء وی.آی.پی از اصفهان به شیراز نشسته ام. برای خودم دو بلیط خریدم که راحتتر باشم. اما ظاهرا فکر این را نکرده بودم که مرد پشت سرم ممکن است انگشتهای کثیفش رو دزدکی به سمت من بیاورد تا آرنجم را لمس کند. من ابتدا مطمئن نبودم چون وقتی نگاه کردم چیزی ندیدم. ولی دوباره اتفاق افتاد. این بار خیلی آرام و زیر چشمی به آرنجم نگاه کردم و انگشتانش رو دیدم که بازویم را لمس میکردند. از جا پریدم و بلند به او گفتم نه! اوکی نیست! مرد شانه هایش را بالا انداخت.
من از مترجم گوگل استفاده کردم و نوشتم » مرد پشت سرم به من دست زد» و به مردی که [در ردیف دیگر] هنوز بیدار بود نشان دادم. به آن مرد اول اشاره کرد و پرسید که آیا او بود؟ سرم را به نشان تایید تکان دادم. اما او هم شانه هایش را بالا انداخت و به مرد دیگری که خواب بود اشاره کرد. مطمئن نیستم آیا منظورش این بود که من هم باید بخوابم یا اینکه کسی که اینکار را کرده است مردی بود که خواب است.
این افتاقات واقعا زشت و تکان دهنده اند و من خیلی ناراحتم که چرا در چنین کشور زیبایی که اینقدر داستانهای محشر راجع به آن شنیده ام، این همه مردان ترسناک آزادانه در خیابانها راه میروند و به توریستهای زن دست درازی میکنند. البته به من گفتند که این اتفاقات هرگز برای زنان ایران رخ نمیدهد.
در هتل یا خانهء افرادی که میزبانم بودند اتفاقاتی که برایم افتاده بود را تعریف کردم. جوابهایی که گرفتم از این قرار است:
۱- این اتفاقات واقعا نادر است و هیچ وقت برای دختران ایرانی اتفاق نمی افتد. (فقط یک صاحب هتل در تهران به من گفت که این اتفاقات برای زنان ایرانی هم رایج است).
۲- آیا در شب اتفاق افتاد؟
۳- شاید بخاطر این بوده که دختر شرقی (تایلندی) هستی بوده. اما من دختری آلمانی هم دیدم و که سه بار این اتفاقات در تهران برایش پیش آمده بود. یکی از آن اتفاقات خیلی هم جدی و وحشتناک بود. من شماره تماس اون دختر را هم دارم اگر کسی بخواهد ماجرایش را بداند.
۴- احتمالا بخاطر شهرت کشور شماست. (اما ۵ تا از این اتفاقات بدون هیچ مکالمه ای رخ داد)
راستش بعد از تمام این ماجراها، من از سفر نتوانستم لذت چندانی ببرم. حتی دیگر نتوانستم به مردمی که میخواستند به من کمک و لطف کنند اعتماد کنم. دیگر نمیتوانم بفهمم چه کسی قصد خوب دارد و چه کسی قصد بد.
متاسفانه میخواهم مدت سفرم در ایران را کوتاه کنم و بزودی برگردم. این ماجراها را به این دلیل برایتان گفتم هم چون در سینه ام سنگینی میکرد و هم برای افزایش آگاهی مردم نسبت به این مشکلات. بخصوص برای دخترانی که قصد دارند به تنهایی به ایران سفر کنند.
اصلا قصدم این نیست که مردم ایران را در قالب کلیشه ای منفی قرار بدهم. من آدمهای خیلی خوبی هم اینجا دیدم. اما این اتفاقاتی که برای من افتاد واقعا غیرقابل قبول و ناراحت کننده است جرا که این مردها آزادانه در خیابان راه میروند و همان هوایی را که من نفس میکشم تنفس میکنند.
با مهر
کیت »
این ماجرا همین دو روز پیش اتفاق افتاده است. همینجا، روی پوست همین شهر. در همین پایتخت ایران و پایتخت جهان اسلام.
شاید شمای خواننده هم یکی از همان قربانیان باشید. یا یکی از نزدیکانتان قربانی این تعرضات خیابانی باشد.
حس عجیبی است وقتی فکر میکنم که اصلا شاید هم خود شما یکی از همان مردان متعرض و مجرمان و متجاوزان کف خیابانها باشید
همهء ما میدانیم که این فاجعهء آزار و مزاحمت های خیابانی به قدری گسترده شده که حتی دیگر متلک انداختن، دنبال کسی راه افتادن، با ماشین جلوی دخترها ایستادن، استفاده از واژه های کریه و زشت و جنسیتی خطاب به دختران و… امری عادی و حتی جزو روال زندگی شهری ما شده است.
اولین قدم برای درمان این عارضهء اجتماعی، شناخت و صحبت کردن راجع به آن است. باید فضایی فراهم شود که افراد قربانی بخاطر خجالت یا شرم و حیا، این درد را در سینه تحمل نکنند. دختری را میشناسم که از ترس محدودیتهای بیشتر پدر متعصب و غیرتی اش (این دو واژه برای من بشدت بار منفی دارند) هیچگاه از آنچه در خیابانهای شهر برایش پیش می آید حرف نمیزند. یاد بگیریم قربانی را سرزنش نکنیم. یاد بگیریم که قربانی محکوم نیست. یاد بگیریم که مبادا بخشی از گناه و مسولیت رفتار کثیف این بیماران جنسی کف خیابانها را به گردن قربانی بیاندازیم.
یاد بگیریم اگر دردی دوا نمیکنیم لااقل درد مضاعفی نباشم.
باید فضای بحث و شناخت این معضل فراهم شود. هیچ ارگان و مسوولی به فکر ریشه یابی علمی (و نه از آن حرفهای فله ای و حوزوی) نیست، نه کسی پیگیر اعتراض و درمان و حل موضوع است و نه کسی دستش برای پیگیری و مقابله به جایی بند است.
بیایید به یاری کودکان، به یاری دختران و زنان، به یاری همدیگر بشتابیم. این بیماری یک درد مزمن و فراگیر است.
میتوانید با استفاده از هشتگ زیر در توئیتر یا فیسبوک از خاطرات و ماجراهای که به شما در جایی تعرض شده است صحبت کنید***