سلام. یه سوال دارم!

امروز صبح دلش میخواست بزنه تو کله ام!

دیشب ساعت ۱:۳۰ بامداد رفتیم خوابیدیم. من ولی طبق معمول ۷ صبح بیدار و سرحال بودم ولی چون میخواستم سر و صدا نکنم که نوشین بیدار نشه همونجور توی تخت دراز کشیده بودم و حوصله ام سر رفته بود. توی فکر بودم که یه لحظه دیدم تکون خورد.

آروم گفتم «سلام. یه سوال دارم!»

معمولا صبحها یه نیم ساعتی حتی سلام کردن بهش هم خطرناکه چون به قول خودش «ویندوزش دیر میاد بالا». ولی من واقعا سر صبح یه سوال واسم پیش اومده بود که داشت اذیتم میکرد. واسه همین به عواقبش فکر نکردم و گفتم «سلام. یه سوال دارم!»

همینجور یه چشمی، از لای یه طبق بالش و پتو که خودش را دم صبحها لوله میکنه لاشون تا یه موقع سر و صدا بیدارش نکنه، سرش را آورد بیرون و گفت «بگو».

گفتم صفتِ ماهی چیه؟ فامیل حمید ماهی صفت چرا ماهی صفته؟ مگه صفت ماهی چیه؟ مثلا اگه یکی فامیلش روباه صفت باشه یا گاو صفت باشه یا شیرصفت باشه آدم میدونه یعنی چی، ولی ماهی صفت به چی اشاره میکنه؟

بعد میخواستم لبامو مثل ماهی کنم براش ولی چون بلد نبودم فقط با صدای خش دار گفتم «واقعا صفتِ ماهی چیه؟»

بیچاره هم خنده اش گرفته بود، هم ماتش برده بود به عمق سوال، هم فکر کنم واسه خودش هم سوال پیش اومده بود، شایدم دلش میخواست واقعا بزنه تو کله ام! ولی به هر حال، یه صدایی شبیه باد وقتی لای شاخ و برگ میپیچه کرد و مثل لاک پشت سرش را برگردوند لای بالشها. آخه دیروز صبح که بیدار شده بودم و حوصله ام سر رفته بود، دیدم صورتش از لای بالش بیرونه. برام سوال پیش اومده بود که از فاصلهء چند سانتی متری اگه فوتِ آروم کنم بیدار میشه. دیگه سوال پیش اومده بود و طبق معمول به عواقبش فکر نکردم و همینجور آروم آروم فوت میکردم و یه سانت یه سانت میرفتم جلو.

یهو چشماشو باز کرد. من فوت که هیچ، نفسم یه لحظه بند اومد. چشمامو سریع بستم. یهو شنیدم که زد زیر خنده و خلاصه اینقدر خندیدیم که کامل بیدار شد و همه چیز به خیر گذشت.

ولی همه ی اینها را گفتم که بگم نمیدونم شما جواب سوال من را میدونید یا نه ولی من به جوابم رسیدم و گفتم با شما هم به اشتراک بذارم که شاید شما هم صبح که بیدار میشید واستون سوال باشه که صفت ماهی چیه و چرا اجداد حمید ماهی صفت این فامیل را انتخاب کردند.

نیمه خلاصه اینکه نماد ماهي از نمادهايیست که بسیار در ادبيات اساطيري، ديني و ادب منظوم و منثور در اغلب فرهنگها بکار رفته و هم در دوران پيش و هم پس از اسلام در ایران از این نماد به مراتب استفاده شده.

در اساطير «ماهي» به طور کلي مظهر حاصل خيزي و باروريه و این شامل همه ي اديان هم میشه. مثلا در قرآن در داستان يونس و یا داستان موسي و خضر ماهی نشانه واکاوي و شناخت خويشتن خويش است.

در ضمن دوازدهمین نشانه ی صور فلکی در منطق البروج (زودیاک) که معادل ماه اسفند (حوت) است، یک جفت ماهیست که احتمالا به ماهیگیری و به دام انداختن ماهی در این فصل اشاره داره؟

دو ماهی، یکی بالا و یکی پایین نماد ماه حوت یا اسفند است
کاری از محبوبه راسخ (مهرزاد)

در اوستا، دو ماهی از سوی اهورامزدا به نگهبانی گیاه گوکرن گماشته شدند. (گوکرن گیاهی است اساطیری که در ته دریا میروید و بیمرگی و عمر جاودان میآورد).

بشقاب دوره ساسانیان منقش به دو ماهی که نگهبان درخت زندگی هستند

همچنین در تفکر اساطیری ماهی بخاطر زندگی اش در آب (که عنصر اول از چهار عنصر حیات است) مقدس بوده. در آیین ایران باستان نیز ماهی نماد الهه ی ناهید و نشان فراوانی است. هزاران سال است که هنرمندان نماد ماهی را بر کوزه ها و جام های سفالین نقش میزدند. نقشی که یادآور روزی و برکت است و همچنین ماهی، گاهی با نماد آناهیتا به عنوان نشانی از برکت و باروری همراه شده است.

سکه طلای جهانگیرشاه با نقش حوت

نماد ماهی در اساطیر همچنین بعنوان موارد دیگری هم شناخته شده از جمله: نماد محافظ درخت زندگی، نماد برکت و روزی، نماد رستگاری، نماد خالقیت، نماد دگردیسی، نماد حاصلخیزی و باروری.

در آیین مسیحیت نماد ماهی بسیار برجسته است طوری که از همان ابتدای مسیحیت بعنوان نماد باور و ایمان بکار برده میشده و همچنین از مسیح هم بصورت ماهی و هم ماهیگیر یاد شده. درواقع ماهی چون در آب زندگی میکند، مظهر نمادین غسل تعمید بوده و نوزاد مسیحی که در آبِ غسل تعمید بدنیا می آید، شبیه ماهی، زنده در آب حیاتبخش است و همتای عیسی است.

ایکتیس به زبان یونانی به معنی ماهی، نمادی شامل دو کمان متقاطع است که دو کمان در تقاطع سمت راست از هم عبور می‌کنند و یادآور تصویر یک ماهی است. این نماد در دوران مسیحیت اولیه به عنوان یک نماد سرّی در میان مسیحیان کاربرد داشت. امروزه به این تصویر، نشان ماهی یا ماهی مسیح می‌گویند. برخی بعدها نشان صلیب را هم به آن اضافه کرده اند

در اندیشه ی مولوی ماهی نمادی است از انسان کامل. مثلا:

هست قرآن، حالهای انبیا

ماهیان بحر پاک کبریا

مولانا همچنین در اشعار خود از ماهی بعنوان نماد عاشق هم استفاده کرده است. در دیدگاه مولانا عاشق همواره از عشقِ معشوق در خود مرده است و به نام معشوق زنده شده است. یعنی از صفات برجسته عاشق، نیست و نابود شدن از خود و صفات خود است و هست شدن به صفات معشوق.

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است، روزش دیر شد

اینجا ماهی نماینده و نماد عاشق است که هیچگاه از آب سیرآب نمیشود.

ماهی بعنوان نمادهای دیگری هم از جمله انسان بهشتی، سالک، عارف، کرامت، خویشتن، هدایت، جسم، زمین، و…. بکار برده شده است. البته ماهی در مثنوی معنوی در دو معنای مثبت و منفی بکار برده شده و مولوی بنابر اهداف خود از هر دو استفاده کرده.

همچنین بسیاری از ظروف سفالی و آثار هنری پیش و پس از اسلام در ایران منقش به نقش ماهی هستند.

خلاصه من نفهمیدم آخرش صفت ماهی چیه ولی احتمال میدم جد بزرگ خاندان ماهی صفت یکی از این نمادها را بعنوان صفت ماهی استفاده کرده. شایدم بلد بوده با لباش ادای ماهی در بیاره و بهش میگفتن ماهی صفت. الله اعلم.

اغلب موارد فوق برگرفته از مقالهء «تطبیق مفهومی نماد ماهی در اساطیر، قرآن و مثنوی معنوی و کاربرد آن در آثار هنری» بود که در سال ۱۳۹۸ در نشریه علمی – پژوهشی مطالعات هنر اسلامی منتشر شده بود.

ناصرالدین شاه – اِبن آدم

نکاتی جالب راجع به بازی کامپیوتری که شخصیت اصلی آن ناصرالدین شاه است!

صحنه ای از بازی


اخیرا یک بازی کامپیوتری جدید به اسم «ناصر، پسر انسان (ابن آدم)» توسط یک شرکت بازی سازی اتریشی ساخته شده که درآینده ای نزدیک قرار است برای استفاده در کامپیوتر و کنسول به بازار عرضه بشه. در لینک پایین میتوانید ویدیوی چهاردقیقه ای تبلیغ بازی را تماشا کنید.
داستان راجع به حملهء رباتهای انگلستان به ایران است که به دستور ملکهء انگلستان انجام میشود و منجر به نابودی خاک ایران میشود. درنتیجه ناصرالدین شاه، پس از کشته شدن در نبرد، بصورت معجزه آسایی به زندگی بازمیگردد و به تنهایی علیه رباتهای اشغالگر قیام میکند.
جدای از داستان تخیلی، نکته های جالب توجه و ظرافتهای خاصی در ساخت بازی بکار گرفته شده از جمله لباس و موسیقی و معماری دوران قاجار در ایران یا استفاده از پرچم شیر و خورشید در بازی یا استفاده از کلمات و جملات فارسی در طول بازی. و اما جالبترین نکته شخصیت منفی مهاجمین و اشغالگران بریتانیایی است که به اسم مبارزه با تروریسم اقدام به کشتن شهروندان و حتی کودکان در طول بازی میکنند.

لینک رسمی وبسایت بازی:
https://enlightenedrobot.com/

صدا و تصویر نوار قصهء گربه های اشرافی و گربه های زیر شیروانی‎

برای خیلی از هم نسلهای من، نوارهای قصهء سوپراسکوپ خاطرات دوران کودکی را زنده میکند. قصه های بیاد ماندنی ای مثل گربه های اشرافی و گربه های زیرشیروانی. در دورانی که نه گوشی همراه بود و نه اینترنت و بازی های کامپیوتری، این کتاب، به همراه چندین کتاب قصهء دیگر جزو محبوبترین قصه های کودکی من بودند. در این ویدئو، برای اولین بار تصاویری از اصل کتاب گربه های اشرافی را بر روی صدای نواری که همراه کتاب بود گذاشتم تا شاید شما هم، همسفر خاطرات دوران کودکی من باشید. لازم به توضیح است که صدای این نوار قصه قبلا بارها از منابع مختلف بازنشر شده بود. چیزی که این ویدئو را از مابقی متمایز میکند تصاویر کتاب و انیمیشن داستان است که بر روی صدا گذاشته شده اند.

امیدوارم که لذت ببرید و برای دوستان دیگر هم ارسال کنید.

دریبل لایی وحید امیری و ویکپدیا

دریبل لایی زدن را در انگلیسی ناتمگ میگن.

ناتمگ

Nutmeg

ناتمگ یک نوع ادویه تند مزه است و دیکشنری فارسی آنرا درخت جوز هندی ترجمه کرده. اما ریشه اینکه چرا به دریبل لایی زدن در انگلیسی ناتمگ میگن هم جالبه.

اصولا در انگلیسی و در زبان محاوره ای به بیضه های مرد ناتز (آجیل) میگن و به دلیل اینکه در دریبل لایی توپ از زیر بیضه های بازیکن رد میشه از این اصطلاح استفاده میکنند. میگن طرف ناتمِگد شد.

البته تئوری دیگری هم هست که در کتاب «فوتبال سخن میگوید‌: زبان و فرهنگ عامیانه‌ی بهترین بازی دنیا» بقلم پیتر سیدان نوشته شده. نویسنده معتقده که در گذشته صادرات جوز هندی از آمریکا به انگلستان بعنوان صادرات یک محصول ارزشمند شناخته میشده و برخی از صادرکنندگان سودجو در بین محمولهء این آجیل تکه های چوب میگذاشتند تا وزن محموله را با کلک افزایش دهند. پس از مدتی این اصطلاح در زبان انگلیسی رایج شد که به کسی که فریب میخورد میگفتند ناتمگ شد (آجیل شد) و بعدها این اصطلاح وارد زبان فوتبالی شد به این معنی که کسی که توپ از بین پاهایش رد شده بصورت احمقانه ای فریب خورده

اما جالبترین قسمت ماجرا آپدیت شدن صفحهء ویکیپدیا مربوط به دریبل لایی زدن بود که درست دقایقی بعد از بازی ایران و اسپانیا اسم وحید امیری به لیست مهمترین دریبلهای لایی جهان اضافه شد.

Untitled

همچنین بعد از این صحنه اکانت توئیتر فاکس اسپورت توئیت زیر را منتشر کرد که من درست متوجه نشدم منظورشون از جمله‌ی آخر چی بود

 

شما در این موقعیت چه تصمیمی میگرفتید؟

یک سناریو را تصور کنید که در آن سه فرد در سه موقعیت متفاوت هستند.
 
۱- فرد اول عاشق فرد دوم شده که متاهل است. نمیخواهد فرصت یک بار زندگی کردن را بدون بودن با فرد دوم از دست بدهد.
۲- فرد دوم همسر فرد سوم است. همسرش را دوست ندارد و در رابطه شان به مشکلات زیادی برخورده اند. خواهان جدا شدن است. عاشق فرد اول است و تمام آینده و خوشبختی خود را در بودن با او میبیند.
۳- فرد سوم همسر فرد دوم است. بشدت مخالف جدا شدن است (به هر دلیلی). مشخص نیست عاشق فرد دوم است یا نه،‌ اما برای جلوگیری از طلاق تهدید به استفاده حق عدم طلاق/حق اجرای مهریه و آبروریزی بخاطر ارتباط همسرش (حتی کلامی) با فرد اول کرده است.
 
خودتان را در هر کدام از این سه موقعیت تصور کنید. در هر موقعیت (که قاعدتا حق را هم از آن خود میدانستید) چه تصمیمی میگرفتید؟ از دید شما مقصر اصلی چه کسی است؟
خودتان را بعنوان فرد چهارم که ماجرا را میشنود در نظر بگیرید. با ملاک ها و اصول تعریف شده تان (اخلاقیات،‌ قانون، عرف، دین، کارما، و…) چه قضاوتی میکردید؟

Three parts of a puzzle. Objects over white

Enter a caption

قضاوت از پشت مانیتور

دیروز برای کاری اداری به یکی از دفاتر خدماتی اونتاریو رفته بودم. در صف، چند نفر جلوتر از من، یک زن و مرد جوان ایستاده بودند.
از ظاهر مرد که ریش بلندی داشت و دشداشه پوشیده بود و زن جوانش که محجبه بود حدس میزدم اهل عربستان باشند.
نفر جلوی آنها یک زن میانسال بود که نمیتوانستم حدس بزنم آیا چینی است یا از سرخپوستهای (فرست نیشن) کانادا. زن میانسال در دستش چند برگه بود که یکی از آنها ناگهان روی زمین افتاد.
من آماده بودم تا ببینم اگر متوجه نشد و صف حرکت کرد، کاغذ را بردارم و به او بدهم.
نزدیک به یک دقیقه گذشت تا اینکه زن خودش متوجه کاغذ روی زمین شد. خم شد و کاغذ را برداشت. سپس رو به مرد جوان عربی که پشت سرش ایستاده بود بلند گفت عوضی (اس هول).
مرد جوان که جا خورده بود فقط نگاه کرد و بعد رو به همسرش لبخند زد.
من که صحنه را نگاه میکردم شوک شوده بودم و مثل تمام افرادی که در صف ایستاده بودند فقط ماجرا را نظاره میکردم.
زن میانسال اینبار صدایش را بلندتر کرد و رو به زوج جوان عرب گفت شماها دیدید که کاغذ من روی زمین افتاده و هیچ چی نگفتید عوضی ها.
بعد با فریاد رو به مرد جوان که فقط از روی شرم یا عصبی شدن لبخند میزد، گفت فاصله ات را با من حفظ کن. چرا اینقدر به من نزدیک شدی؟
بعد از دو سه ثانیه، زن پرخاشگر که میشد از حرکات و لحنش حدس زد که یا مست است یا مواد مصرف کرده و یا مشکل روانی دارد، بلند داد زد به من دست نزن!! به کون من دست نزن!!
دلم میخواست چند قدم جلوتر بروم و یقه زن را بگیرم و با فریاد بگم خفه شو. اما مثل تمام افرادی که توی صف ایستاده بودند یا همهء افرادی که روی صندلی های انتظار نشسته بودند، در تعجب و شوک کامل فقط ماجر را نظاره کردم.
زن باز هم فریاد زد برای چی میخندی؟؟ به من دست نزن! و زوج جوان عرب فقط با تعجب و شرم نگاهش میکردند.
اینجا بود که خانم سالمندی، با موهای طلایی و کوتاه که روی صندلی های انتظار نشسته بود، از جایش بلند شد. با فریاد به سمت زن پرخاشگر رفت و داد زد بس کن! دست از سر این دو نفر بردار.
سپس خودش را بین زوج جوان و زن پرخاشگر قرار داد و دستهایش را به دو طرف باز کرد و درواقع بین آنها حائل شد. بعد بر سر زن پرخاشگر و مزاحم داد زد که جای تو اینجا نیست! یا از اینجا برو بیرون یا سرت به کار خودت باشه! دست از سر اینها بردار.
زن پرخاشگر پشتش را به آنها کرد و ساکت شد.
زن سالمند بدون اینکه حتی با زوج جوان حرفی بزند به سر جایش برگشت.
زوج جوان همچنان در جای خود میخکوب شده و سکوت کرده بودند.
من هم مثل همهء کسانی که در صف ایستاده بودند، در حالیکه تمام بدنم خیس عرق شده بود فقط ماجرا را نگاه کردم.
یاد سال گذشته افتادم. ویدئویی از برخورد خشونت آمیز پلیس آمریکا با یک مسافر چینی منتشر شده بود. همان روز سر کلاس درس ماجرا مطرح شد. من بلند و از روی عصبانیت گفتم چیزی که مرا بیشتر از همه چیز آزار داد، سکوت مردمی بود که مثل کدو فقط سرجایشان نشسته بودند و نظاره میکردند.
یکی از همکلاسیها گفت خیلی راحته از پشت مونیتور دیگران را قضاوت کنیم و شعار بدیم.
حرفش کاملا درست بود.

مزیت بستن درها

معمولا نوشته ای از دیگران منتشر نمیکنم. اما این نوشته‌ی پایین (با کمی تلخیص و تغییر) واقعا خواندنی است. مطمئن نیستم نویسنده‌ی این متن چه کسی است.

– شخصی را می شناسم که با سه نفر قرار ملاقات میگذارد. او عاشق هر سه نفرشان است و می تواند تصور کند که با هر یک از آن ها تشکیل خانواده بدهد. با این حال او جرات انتخاب بین هیچ کدام از آن ها را ندارد چراکه انتخاب یکی به معنای کنار گذاشتن همیشگی دو تای دیگر است.

doors

– دانشجویی بین ادامه دادن رشته کامپیوتر یا ادبیات مردد است او هر دوی آن ها را دوست دارد به همین خاطر در کلاس های هر دو شرکت می کند و وقتش را بین هر دو تقسیم می کند. او احساس می کند به این شکل هر دو گزینه را خواهد داشت.

– مادری فرزندش را به کلاس شنا، پیانو، نقاشی و زبان می فرستند. حتی خود مادر هم می داند که امکان ندارد فرزندش در همه‌ی موارد موفق شود اما فکر می کند شاید روزی اینها به کارش آمد.

همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه ها را ممکن نگه داریم. اما متاسفانه معمولا هیچ کدام را به نتیجه نمی رسانیم و مقدار زیادی وقت و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تریم.

دو روانشناسان رفتار شناسی اقتصادی با اختراع بازی کامپیوتری که این شرایط را تقیلد می کند این رفتار انسان ها را مطالعه کردند. بازی به این صورت است که در ابتدا با سه در مواجه می شوید. که با کلیک کردن دری را باز و وارد اتاقی می شوید. در اتاق می توانید با کلیک کردن داخل اتاق امتیاز بدست بیاورید یا با کلیک کردن روی درِ داخل اتاق به اتاق دیگری بروید. باید حواستان باشد که تعداد محدودی می توانید کلیک کنید (زمان و انرژی محدود در زندگی). و اگر درِ اتاقی را باز کرده باشید و به آن نروید به تدریج درش بسته می شود (از دست دادن یک گزینه به تدریج با بی توجهی).
در مجموع سه اتاق بیشتر وجود ندارد و بازی طوری طراحی شده که یکی از اتاق ها به طور متوسط امتیاز بیشتری نصیب شما می کند.
بهترین استراتژی (از لحاظ ریاضی) این است که پس از بررسی چند گزینه محدود، در اتاقی بمانیم و مابقی کلیک ها را آنجا مصرف کنیم که به طور متوسط بیشترین امتیاز را می دهد.
اما رفتار کاربران متفاوت بود: آن ها سراسیمه تا جایی که می توانستند درهای بیشتری را باز می کردند و زمانی که دری در حال بسته شدن بودن سعی می کردند با صرف یک کلیک آن را باز نگه دارند. این رفتار حتی زمانی که جریمه باز نگه داشتن یک در بیش از یک کلیک شد، تغییری نکرد.
وقتی از آن ها پرسیده شد که چرا اینکار را می کنند آن ها پاسخ می دادند:» ممکن است در آینده به دردم بخورد» در صورتی که آن ها هرگز به آن آینده نمی رسیدند و قبل از آن که بتوانند از آن اتاق آن طور که باید استفاده کنند کلیک هایشان تمام می شد.

روانشناسان اما نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.

ما همواره می خواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و می خواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند.

باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.
کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس. به بیان دیگر تصمیم های حساب شده ای بگیر تا برخي چیز ها را کلا نادیده بگیری.
یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است.

– اگر بدانید به کجا می‌روید، تبدیل به شخص مؤثرتری می‌شوید.

من هنوز پر از زندگی ام

– من از حدود ۲۰ سالگی همیشه با خودم میگفتم نوع مرگ من در آینده خودکشی خواهد بود. همیشه در تصورات خود میگفتم روزی اگر به بیماری لاعلاجی مبتلا شوم، یا اگر در زندگی هیچ انگیزه و لذت و هدف و دلگرمی ای برایم وجود نداشته باشم، خودم پیش از زجر و درد جسمی و روحی به زندگی ام پایان میدهم.
– چند روز پیش دوستی راجع به پروژهء دانشگاهی اش در مورد «مرگ پزشکی» یا «اتانازی» یا همان پایان دادنِ خودخواسته به زندگی در شرایط خاص و به انتخاب خود و تشخیص تیم پزشکی نوشته بود. در کانادا از ۲ سال پیش این امکان بصورت قانونی به وجود آمده است منتهی هنوز اغلب پزشکان از انجام چنین کاری خودداری میکنند.
بعد از خواندن آن متن و سپس تماشای ویدئوی مصاحبه با شخص بیماری که سرطان مغز داشت و چند سال پیش به عدم وجود چنین قانون و انتخابی در کانادا انتقاد کرده بود برایم ترسناک بود (لینک ویدئو در پایان متن).
c5155f52-2b51-4984-9c00-37582c333fd7
– این نوع ترس را اولین بار بود تجربه میکردم. ترس نه از خود مردن، بلکه ترسِ از دست دادن و تمام شدن زندگی. ترس از نرسیدن به تمام آرزوها و رویاها. ترس از دست دادنها و از دست رفتنها. ترس از لحظه ای که دارویی را مصرف کنی و بدانی که همه چیز تمام میشود. ترس از تصور آن لحظات آخر و حسرت و اندوه.
– به نظرم چنین مرگی، با خودکشی (به معنای رایج آن) متفاوت است. فردی که اقدام به خودکشیِ عملی (و نه برای جلب توجه) میکند، غالبا دچار افسردگی و درد روحی است و در شرایط افسردگی بسیاری از انگیزه ها و برداشتها و تحلیلیها و احساسات و فعل و انفعالات مغز آدمی آنچنان به حالت یأس و خالی بودن رسیده است که مرگ آنچنان پدیده‌ی ترسناکی نیست. به عبارت دیگر، قدرت تشخیص فرد بیمار روحی (افسرده) آنچنان مختل شده است که عمق و درد از دست دادن زندگی را به درستی درک نمیکند (نظر شخصی است و نه به استناد شواهد علمی).
اما فردی که فقط برای رهایی از درد جسمی مرگ را انتخاب میکند، سختی و اندوه و حسرت زیادی را تجربه میکند، حتی اگر مرگ او خودخواسته است.
– من برخلاف بیست سال پیش، امروز هنوز پر از زندگی هستم. برخلاف سالهای خامی و ناپختگی، این سالهای اخیر زندگی را گوهر نابی میدانم که با تمام سختی ها و تلخی ها و مشکلاتش، هنوز شیرین ترین اتفاقی است که برای من رخ داده است. حس بودن. حس داشتن فرداها. حس فردیت. حس رویاپردازی. حس دوست داشتن و دوست داشته شدن. حس ماجراجویی. حس تجربه کردن و آموختن و شناختن های جدید و جزئی. حس تغییر کردنهای همیشگی. حس جاری و روان بودن. حس زنده بودن و زندگی کردن. حس تعریفهای جدید از زندگی و نگاههای جدید به زندگی و خواسته های جدید به زندگی.
به اعتقاد من آدمی فقط یک بار زندگی نمیکند. ما به اندازهء تمام رویاها و آرزوها و هدفها و دوستیها و دوست داشتنهایمان زندگی میکنیم. ما به تعداد تجربه های تلخ و شیرینمان زندگی میکنی. ما به اندازهء تعریف و نگاهمان به زندگی زندگی میکنیم.
 لینک ویدئوی مصاحبه با دکتر دونالد لو

کانال یوتوب شبنویس

ممنون میشم از دوستانی که وبلاگ من را دنبال میکنند اگر در کانال یوتوب شبنویس عضو شوید. طبق قوانین جدید یوتوب، کانالهایی که زیر هزار عضو داشته باشند دچار محدودیتهایی میشوند و کانال من نیاز به ۱۰۰ عضو داره که به هزار نفر برسه.

برای دنبال کردن کانال کافی است روی لینک زیر کلیک کنید و بعد روی گزینهء قرمز رنگ

Subscribe

را کلیک کنید

https://www.youtube.com/c/AliShabnevis

cropped-photoshoped3.jpg

ممنون

آیا دروغ گفتن منحصر به انسانهاست؟

من اصلا دروغگوی ماهری نیستم. خیلی راحت از روی اضطراب و یا تغییر لحنم لو میرم. در مقطعی از زندگی تصمیم گرفتم تحت هیچ شرایطی به هیچ کسی دروغ نگم که البته تصمیمی غیرممکن و شاید احمقانه بود.
اما در عین حال که خیلی زود و راحت و بصورت پیش فرض به همه اعتماد میکنم، خیلی سریع هم متوجه دروغ گفتن افراد میشم.
یکی از استادهای ما در دانشگاه معروف به این است که موقع درس پرسیدن، اگر دانشجو مطلبی را نمیداند و جواب اشتباه میدهد یا به اصطلاح چرت و پرت بار هم میکند، خیلی عادی رفتار میکند و با تایید حرفهای دانشجو اجازه میدهد دانشجو بیشتر و بیشتر دست خودش را رو کند.
من هم در روابط بین فردی تا حدی همینطور هستم. وقتی متوجه دروغ کسی میشم واکنشی نشون نمیدم. تظاهر میکنم که دروغ را باور کردم حتی اگر در دلم یک «خر خودتی» هم بگویم. قبلا حدود سه سال با کسی زندگی کردم که یکی از ماهرترین دروغگوهایی بود که تابحال دیده ام و من هیچ وقت دروغها را به روی خودم نمی آوردم و گاهی هم مثل همان استاد، میدان را برای دروغ گفتن بیشتر مهیا میکردم. اما ماجرایی اخیرا باعث شد به این موضوع فکر کنم که چرا ما دروغ میگوییم؟
آیا این یک خصوصیت منحصر به انسان است؟ آیا دروغگویی همیشه بد است؟ آیا فرد دروغگو الزاما آدم بدی است؟ آیا دروغگویی میتواند بیماری باشد؟
Portrait of common chimpanzee (Pan troglodytes), studio shot

اگر سعی کنیم که از زوایای اخلاق و فلسفه و دین و هنجار،‌ که همگی از ابتکارات و منحصرات جوامع بشری هستند به موضوع نگاه نکنیم، دروغ گفتن را میتوان یکی از رفتارها و مهارتهای تکامل یافته برای بقا تعریف کرد.

بخصوص که انسان خردمند (هومو ساپینز) تنها گونه از جانداران نیست که دروغ میگوید. رفتارهای اغراق آمیز (بلوف)، فریبکاری، تظاهر، پنهان کاری و دروغ گفتن در تمام جانواران و پرندگان و آبزیان و حتی تک سلولی ها دیده شده است. مثلا نوعی از سنجابها غذا را در دهان خود پنهان میکنند و سپس در نقاط مختلف زمین چاله های دروغین حفر میکنند و تظاهر به چال کردن غذا در آنها میکنند تا سایر سنجاب ها متوجه نشوند که غذا نهایتا در کدام چاله پنهان شد. یا برخی باکتریها سیگنالهای دروغین شیمیایی از خود ارسال میکنند تا نسبت به موقعیت خاص باعث جذب یا دفع سایر باکتری ها شوند.

یا موشها موقع به دام افتادن خود را به مردن میزنند و درواقع اصطلاح موش مردگی هم از همین جا آمده است، تا بتوانند در موقعیت مناسب و بصورت ناگهانی فرار کند.
یا مثلا میمونها به دروغ فریاد خطر (مثلا نزدیک شدن مار) سر میدهند تا سایر میمونها فرار کنند، و سپس خود پنهانی و به تنهایی غذایی که پیدا کرده اند را بخورند.
گفته میشود دروغ گفتن در واقع یکی از غرایز و رفتارهای اجتماعی برای بقا است که در طول تکامل به ما رسیده است. در حیوانات دروغ گفتن اغلب برای بدست آوردن غذا و جفت است یا اینکه حیوان ضعیف تر برای بقای خود در مقابل قوی ترها دروغ میگوید.
در انسانها اگرچه نفس دروغ گفتن پیرو همان اصل تداوم و بقا است، این رفتار اهداف و انگیزه های گسترده تری دارد. برای همه ما پیش آمده که از ترس والدین یا معلم دروغ بگوییم یا حقیقتی را پنهان کنیم یا بعبارتی فریبکاری کنیم. دروغ گفتن در انسانها میتواند برای رسیدن به موقعیتی یا بخاطر جلوگیری از عواقب کاری یا از دست دادن موقعیتی باشد. میتواند بخاطر ترس باشد یا برای رسیدن به سکس، ثروت، قدرت، جلب توجه،‌ محبت، مصلحت، انتقام و دهها دلیل دیگر باشد. اما همگی شامل همان اصل نزاع و بقا است.
دروغ
و البته مورد خاصی هم وجود دارد و آن بیماری دروغگویی (دروغگویی پاتولوژیک) است که نوعی وسواس فکری است و میتواند بخشی از اختلالات دیگر مثل اختلال شخصیتی باشد یا مستقل از سایر بیماریها و بخودی خود بروز کند. فرد بیمار ممکن است دروغهای ساده و قابل باور یا دروغها و داستانهایی هیجان انگیز تعریف کند. بیمار به دروغ گفتن خود آگاه هست و بعضا حتی عذاب وجدان هم میگیرد. معمولا این بیماران زندگی کسالت باری دارند که سعی دارند زندگی خود را یا بشدت هیجان انگیز و حیرت آور ترسیم کنند یا خود را فردی قربانی و قابل دلسوزی و ترحم معرفی کنند. در این نوع بیماری، دروغها اغلب بی هدف و بی فایده است و فرد بیمار برای رسیدن به منفعتی خاص دروغ نمیگوید. درواقع این نوع دروغگویی یک عادت رفتاری است که نیازمند و قابل درمان هم است. این افراد به دلیل بی اعتمادی دیگران معمولا تنها و طرد شده هستند و در روابط فردی با مشکلات متعددی روبرو هستند.
و اما پیچیدگی کار در اینجاست که دروغ گفتن که رفتاری است غریزی و شاید تا حدی ضروری برای بقای انسان در زندگی شخصی و جمعی، به همان اندازه هم در قوانین و قواعد بشری بعنوان رفتاری غیراخلاقی، نادرست و نکوهیده شناخته و تعریف شده است. و این موضوع یک نمونه از صدها مورد از تناقضات تضادهای جامعهء بشری است.

ویدئویی از دروغگویی میمونها