سکوت دربرابر تبعیض: شباهتهای رفتاری در جمهوری اسلامی و آلمان نازی

شباهت‌هایی که بین رفتار جمهوری اسلامی ایران و رژیم‌های فاشیستی و آپارتایدی مانند آلمان نازی وجود دارد، چشمگیر است. یکی از روش‌هایی که نازی‌ها یهودیان را سرکوب و کنترل می‌کردند، لغو شهروندی آنها و ممنوعیت ازدواج با یهودیان بر اساس قوانین نورمبرگ بود. یا به عنوان مثال، یهودیان از کسب و کارها منع شده بودند، املاک و اموال آنها ضبط میشد، خدمات اجتماعی و حمل و نقل عمومی به یهودیان ممنوع شده بود و به تدریج، حتی حق تحصیل و کار نیز از آنها گرفته شد و همه اینها پیش از وقوع فاجعه جنگ جهانی دوم بود.
با وجود اینکه در همان زمان هم گروهی از آلمانی‌ها، بخصوص قشر دانشجو، علیه سیاستهای رژیم وقت به مخالفت و اعتراض پرداختند، با این حال اغلب آلمانی‌ها یا سکوت کرده بودند (به دلایلی از جمله ترس، وضعیت مالی، تاثیر تبلیغات و پروپاگاندا و ناآگاهی از واقعیت) یا موافق سیاستهای ضد یهودی بودند.
کسانی که از این سیاستها حمایت می‌کردند دلایل مختلفی داشتند از جمله باورداشتند که هویت ملی، دینی و فرهنگی آلمانی‌ها بخاطر ادغام یا وجود یهودی ها در خطر است. یا برخی معتقد بودند که وضعیت بد و ناپایدار اقتصادی و ناآرامی های اجتماعی بخاطر یهودیهاست.
کسب و کارهای کوچک و بزرگ هم حتی اگر با این سیاستها موافق نبودند به تدریج از ارائه خدمات و فروش کالا به یهودیان خودداری کردند چون توسط رژیم حاکم مجازات میشدند و تحت تعقیب قرار میگرفتند.

رفتار نظام جمهوری اسلامی با مخالفان و دگراندیشان بخصوص گروه‌های اقلیت همیشه شباهتهای زیادی با رفتار رژیمهای فاشیستی و آپارتاید مثل آلمان نازی داشته است. نمونهء اخیر این سیاستهای نظام ج.ا محدودیتهای سیسماتیک علیه زنانی است که حاضر به تن دادن به اجبار حجاب نیستند.

اما در کنار رفتار قابل پیش بینی جمهوری اسلامی در برابر نافرمانیهای مدنی، دیدن افرادی که در برابر این تبعیضها سکوت میکنند قابل تامل و تاسف آور است. افرادی که نه تنها در مقابل این همه جنایت سکوت می‌کنند بلکه بدتر از آن سکوت خود را با دلایلی انتزاعی و غیرقابل کنترل توجیه میکنند. از جمله دلایل این سکوت، اگر ناشی از وابستگی مالی و منفعت شخصی نباشد، میتواند ناشی از ترس، عدم باور به نقش افراد در ایجاد تغییر، عدم اعتقاد به تغییر رفتار در نظام، و یا اتفاقا باور بیش از حد به پیدایش عقلانیت و اصلاحات در نظام کنونی باشد. مشکل اینجاست که این سکوت و انفعال، رژیم را قادر به ادامه سیاست‌های تبعیض‌آمیز می‌کند و تا زمانی که مردم فعالانه مقاومت نکنند و آن را محکوم نکنند، این سیاست‌ها ادامه خواهند داشت.

ما باید درس‌های تاریخ را به یاد داشته باشیم و درک کنیم که تبعیض علیه هر گروهی، برای هر دلیلی، غیرقابل قبول است. رفتارهای جمهوری اسلامی با رفتار آلمان نازی و یا هر رژیم ستمگر دیگری هیچ تفاوتی ندارد. مسوولیت هر فردی ایستادن در برابر تبعیض و صحبت کردن به نیابت از کسانی است که تحت سرکوب و تبعیض قرار گرفته اند. تنها در این صورت است که میتوانیم امیدوار باشیم که در آینده، برابری و عدالت از امید و آرزو به واقعیت تبدیل شود. دوست گرامی، اگر به هر دلیلی تصمیم گرفته ای که سکوت کنی به خودت مربوط است. اما یادت باشه بالاخره آتش این ظلم و تبعیض و جنایتها دامن خودت و خانواده ات را هم میگیرد.

آیا ایران سوریه میشود؟

احسان، یکی از کاربران تويیتر در حساب خود رشته توییتی نوشته با عنوان مرور کتاب «داعش از درون ارتش ترور» که یکی از جالبترین تحلیل ها از نقش جمهوری اسلامی در تقویت گروههای جهادی و سرکوب در انقلاب مردمی سوریه است. مطلب پایین برگرفته از توییتهای این کاربر است.

این کتاب نوشتهء «مایکل ویس» و «حسن حسن» است، روزنامه نگارانی که از اواخر سال ۲۰۱۲ مشترکا بر روی گزارشاتی کار میکرند تا مشخص کند چرا مردم سوریه با وجود آغاز یک انقلاب ملی علیه جمهوری خاندان اسد، رفته رفته عضو گروه های جهادی شدند و صحنه یک انقلاب متحد را به جنگی داخلی علیه خودشان تبدیل کردند.

حجم اطلاعات بهت آوری که بدست آمد آنها را واداشت تا یافته هایشان را در قالب کتابی منتشر کنند. روایتی درخشان و بی نقص که تا امروز تنها سند روایی از روند جنگ در سوریه است و به یکی از پر فروش‌ترین و تحسین برانگیزترین آثار منتشر شده در سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ تبدیل شد.

این کتاب حاوی اسناد و شواهد دسته اول است؛ یعنی به صورت مستقیم از بطن حادثه و بدون واسطه آمده اند: از اعتراف اعضای فراری و فرماندهان دستگیر شده داعش، گزارش جاسوسانی که در بدنه اش رخنه کردند، گزارش اعضای پلیس مخفی و نظامیِ حکومت اسد که از آن جدا شدند، سُفرا، ناظران و دیپلماتهایی که در حوادث حضور فعال داشته اند و انقلابیونی که توانستند روایات نشنیده را به خارج از مرزهای سوریه ببرند. کتاب شامل ۱۴ فصل است که از فصل اول، به آغاز رسمی اسلامگرایی جهادی و بنیانگزارانش همچون ابومعب الزرقاوی در خاورمیانه می‌پردازد.

ابومصعب الزرقاوی در تابستان ۱۹۹۹ از زادگاهش اردن، به پاکستان و سپس افغانستان سفر می‌کند. با سران القاعده و طالبان و شخص بن لادن دیدار میکند و با دریافت ۲۰۰ هزار دلار کمک اولیه به کمپ عملیاتی القاعده در هرات، همجوار خراسان می‌رود تا فرمانده آموزش گردانهای عملیاتی آن شود. هدف ارسال تیم های جهادی به اروپا، شمال آفریقا و آسیای میانه برای ضربه زدن به مواضع آمریکا و متحدانش در قالب حملات انتحاری و نظامی در گروه های ۵ تا ۲۰ نفره به سفارت خانه ها، پایگاه های نظامی، شرکت ها و فرودگاه ها بود. ج.ا نیز با وجود خوانش متفاوت دینی، از سیاست جهادی القاعده علیه غرب همواره حمایت و پشتیبانی میکرده است.

قاسم سلیمانی و سپاه قدس هماهنگ کننده اصلی سیاست ج.ا در مدیریت مراوادت با القاعده بوده اند. در موارد متعدد و اثبات شده، نیروهای جهادی و فرماندهان این سازمان از مرز وارد زاهدان و حتی پایتخت میشده اند و به صورت موقت و پنهانی اسکان داده میشده اند.

یک نمونه تصویری ست که در سال ۲۰۱۵ از سران فراری القاعده در پارک آب و آتش تهران منتشر شد. یکی از آنها «المصری»، نفر دوم و فرمانده آینده القاعده بود.

المصری در پاییز سال ۱۳۹۸ به سفارش ترامپ، توسط گروه «سرنیزه» وابسته به موساد در خیابان پاسداران تهران، حین رانندگی به همراه دخترش ترور شد. پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله آمریکا به افغانستان طالبان سقوط کرد و کمپ هرات نیز پاکسازی شد. الزرقاوی در این حملات زخمی شد اما توانست از مرز عبور کند، به زاهدان برود و سپس برای مدتی طولانی در تهران پنهان شود. باقیمانده اعضای کمپهای القاعده نیز به پاکستان، عراق، اردن و لیبی گریختند.

اطلاعات و گزارشات نشان می‌داد که اعضای فراری القاعده در عراق مشغول بازسازی تیم های عملیاتی خود هستند. صدام نیز که پس از شکست در جنگ کویت عقب نشسته بود، به سیاست دشمنی علنی با آمریکا روی آورد.

بر اساس اسناد افشا شده، صدام تصمیم گرفته بود که از تسلیحات شیمیایی باقی مانده از جنگ با ایران در تجهیز القاعده استفاده کند. تنشها در سال ۲۰۰۳ به اوج خود رسید و ائتلاف جهانی با محوریت آمریکا به عراق حمله کرد. طی چند هفته دولت صدام و حزب بعث در عراق سقوط کرد و بازماندگان حزب بعث و القاعده به دیگر کشورهای منطقه از جمله سوریه گریختند.

الزرقاوی اما تصمیم گرفت از ایران به عراق بازگردد و با نیروهای ائتلاف درون خاک عراق بجنگد. استراتژی او «اداره التوحش» به معنای «مدیریت وحشی گری» بود. او معتقد بود باید آمریکا را به فضای باز جنگ کشاند و آنها را دچار وحشت کرد تا تابوی شکست ناپذیری آنها در رسانه شکسته شود. او البته پس از سه سال انجام عملیاتهای مداوم و خونین علیه نیروهای آمریکایی در عراق، در بمباران هوایی شمال بغداد در سال ۲۰۰۶ کشته شد.

حمله آمریکا و ائتلاف به افغانستان و عراق، پیام واضحی برای بشار اسد داشت. او دریافته بود که اگر روند اقدام نظامی آمریکا در عراق کوتاه و موفقیت آمیز باشد، و پروسه تشکیل دولت جدید عراق به نتیجه برسد، هدف بعدی سوریه و جمهوری بعث خاندان اسد است. از طرفی حکومت اسد برای ج.ا مهم است. خط سوریه، به واسطه ارتباط مستقیم با لبنان و حزب الله و تکمیل هلال شیعی محور مقاومت، نمی تواند برای ج.ا به قمار جنگ و حذف اسد گذاشته شود. اسد بیشترین سفرهای رسمی و غیر رسمی اش را بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ به تهران اختصاص می‌دهد و پاسخ او به تنش در منطقه یک چیز است: ورود به جنگ نیابتی در عراق با هدف طولانی و فرسایشی کردن جنگ و .مشغول کردن نقشه نظامی آمریکا با ایجاد وقفه در پروسه تشکیل و ثبات دولت جدید در بغداد.

برای این هدف کافیست شما یک اسلامگرای بازمانده یا فراری در خاورمیانه باشید که از اشغال نظامی عراق و افغانستان به خشم آمده. با هزینه دولت بشار اسد، از هر کجای منطقه که هستید، سوار هواپیما میشوید، در فرودگاه دمشق پذیرش شده و با اتوبوس به مرز شرقی سوریه، همجوار با عراق می‌روید و در اردوگاه «بوکمال» ساکن شده و توسط مخبران بعث سوریه و اعضای حزب بعث صدام و اعضای القاعده که از عراق گریخته اند برای ورود به عراق و انجام عملیات های نظامی و انتحاری آموزش می‌بینید.

هدف اول درگیری با کاروان های نظامی آمریکا و استفاده از بمب های کنار جاده ای در مسیر آنهاست. بیشترین تلفات جنگ عراق برای آمریکایی ها (۶۳٪) در این بخش است. هدف دوم رخنه به بغداد، ایجاد تنش و بمب گذاری در پایتخت جهت بی ثبات کردن فرآیند تشکیل و استقرار دولت است.

در سال ۲۰۰۹ یک رشته انفجار بزرگ در منطقه سبز بغداد که تمام ساختمان های دولتی و فدرال در آن واقعند امنیت عراق را برای ماه ها دچار بحران کرد. بررسی ها نشان می‌داد که عوامل ترور ها و بمبگذاری ها از سوریه وارد عراق شده اند.

نوری المالکی نخست وزیر عراق با ارسال گزارشی به شورای امنیت سازمان ملل، اسد را متهم کرد که با ارسال تروریست ها از مرز شرقی سوریه در حال ضربه زدن به ثبات سیاسی و اجتماعی عراق است. اسد اما اتهامات را انکار می‌کند و کار به جایی می‌رسد که رایان کراکر، سفیر آمریکا در عراق، از اسد می‌خواهد مرزهایش رابر روی تروریست ها ببندد و متهمان را به دولت عراق تسلیم کند. اسد که تحت فشار قرار گرفته، پس از بازگشت تروریست ها به سوریه آنها را دستگیر میکند، اما به جای تحویل آنها به دولت عراق، در زندان‌های نظامی سوریه زندانی شان میکند. (این قسمت را به خاطر بسپارید). در نهایت دولت بوش به ماه‌های پایانی خود میرسد و فضای امنیتی عراق نیز ثبات بیشتری می‌گیرد. دولت اوباما اما با رویکرد سیاست خارجی ضد جنگ و خروج مدون از عراق و افغانستان روی کار می آید. اسد از سرنوشت شوم صدام گریخته است و احتمال حمله نظامی دیگری در دستور کار ایالات متحده نیست.

با گذر از چند ماه ثبات سیاسی نسبی در منطقه، در سال ۲۰۱۰ رشته خیزش های سراسری موسوم به بهار عربی، علیه دیکتاتوری های شمال آفریقا و غرب آسیا شکل می‌گیرد که نسیمش خیلی زود به سوریه هم می‌رسد. در ژانویه و مارچ ۲۰۱۱ تظاهرات های بزرگ و آرام در درعا و دمشق علیه حکومت اسد برگزار می‌شود و خیلی زود در تمام سوریه گسترده می‌شود و پس از چند هفته به نیروی محرکه انقلابی بزرگ تبدیل می‌شود.

برای درک روند حوادث آتی باید بدانیم که ترکیب جمعیتی و مذهبی سوریه در لحظه وقوع انقلاب چگونه بوده است. از جمعیت ۲۱ میلیون نفری آن سال، ۷۴٪ را اعراب سنی یا سلفی تشکیل می‌دهند. سیزده درصد شیعیان و علویون و الباقی مسیحی، سریانی و اقلیت های دیگر هستند. راس هرم قدرت در جمهوری سوسیالیستی سوریه از زمان کودتای حافظ اسد در اختیار خاندان بعث و علویون است و جمعیت ۷۴ درصدی عرب و سنی، محذوفان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اند.

پاسخ بشار اسد به انقلاب این بخش سرکوب است. بازوی سرکوب اول او نیروهای شبه نظامی و لباس شخصی های وفادار به او هستند که عمدتا از علویون اند و «شبیحا» نام دارند. این گروه در سوریه به اشباح مرگ معروفند که فرماندهان آن چثه هایی بزرگ و ورزیده دارند. آنها در سرکوب، ربایش، شکنجه و قتل مخالفان. آتش به اختیارند.

«شبیحا» و پلیس با وجود اعمال خشونت توان سرکوب انقلابی در آن مقیاس را نداشتند. اسد نیروی دوم خود ارتش را نیز به کار گرفت.اگر چه فرماندهان ارتش سوریه از حزب بعث، علویون و وفاداران به اسد هستند، اما بدنه غالب ارتش و سربازانش را اعراب سنی تشکیل می‌دهند.

پروپاگاندای اسد برای اعزام ارتش به سرکوب شهرها این بود که مخالفان، تروریست هایی هستند که توسط آمریکا و غرب تجهیز و تامین شده اند. ارتش اما، در مواجه با قیام شهرها، به جای تروریست های مسلح، با زنان، مردان و کودکانی مواجه می‌شود که جز پرچم و پلاکارد چیزی به همراه ندارند.

در نتیجه بخش بزرگی از ارتش از سرکوب و شلیک به مردم تمرد میکند و در ادامه به آنها میپیوندد. بخش های جدا شده ارتش که به مردم پیوستند خود را «ارتش آزاد» نامیدند. این اتفاق تبدیل به دومینوی سقوط اسد شد.

اسد و حکومت بعث تنها چند هفته و یا چند ماه تا سقوط کامل فاصله داشتند. اوایل آوریل ۲۰۱۱، قاسم سلیمانی و جمعی از اعضای ارشد سپاه پاسداران و سپاه قدس به دستور خامنه ای و درخواست اسد برای مشاوره نظامی و امنیتی وارد سوریه شدند. راه حل آنها بمباران هوایی شهرها بود، اما هیچ چیز عامل توقف انقلاب نمیشد و هر حادثه ای مخالفان را به دمشق و سقوط آن نزدیکتر میکرد.

حتی قاسم سلیمانی از ادامه روند نا امید می‌شود و قصد بازگشت دارد. از طرفی دولت اسد تحت فشار سازمان‌های حقوق بشری و بین المللی در واکنش به کشتار وسیع در زندان‌های سوریه است. حسین همدانی روایت جالبی از این قسمت دارد. او می‌گوید «حضرت آقا به حاج قاسم گفت: شما نباید برگردید. سوریه مریض است. خودش نمی‌داند که مریض است، اگر نمی‌داند او را دکتر ببرید، نسخه بگیرید و درمانش کنید».

اما درمان بشار اسد چه بود؟ به آن خواهیم گفت عملیات فریب بزرگ! بشار اسد ناگهان اعلام عفو عمومی میکند تا وانمود کند که با آزاد کردن مخالفان از زندان، قصد گفتگو و انتقال قدرت را به صورت نرم دارد و می‌خواهد نشان دهد که فشار بین المللی بر او اثرگذار بوده است. اما آیا او واقعا چنین کاری کرد؟

او چه کسانی را از زندان آزاد کرد؟ نیاز نیست باهوش باشید! او تروریست هایی را که سالها قبل آموزش داده بود تا برای انجام عملیات به عراق بروند و هنگام بازگشت زندانی شان کرده بود را طی چند هفته همچون سگان هار در سوریه رها کرد. هدف؟ تحلیل این بود که بخش بزرگی از مردم به دلیل قرابت های مذهبی و فکری با جهادیون سنی، پتانسیل پیوستن به گروه های مسلحانه را دارند، و با ایجاد خلأ قدرت در بخش بزرگی از سوریه، می‌توان انقلاب سوریه را به رادیکالیزم و خشونت کشید.

این اتفاق برای اسد دو پیامد مثبت داشت. اول بروز خشونت و افراط گرایی و کشیدن صحنه انقلاب به جنگ فرسایشی و مسلحانه، دوم برنده شدن در تیتر رسانه با این ادعا که انقلابی در کار نبود، بلکه سوریه مورد هجوم تروریست ها و افراط گرایان قرار گرفته و این توجیه سرکوب را کاملا مشروع میکرد!

تحلیل درستی بود. انقلاب سوریه علیه ظلم و نظام طبقاتی بود اما ذهنیتی دموکراتیک و سکولار بر آن حاکم نبود. هدف به زیر کشیدن اسد و خاندانش بود که دهه ها بر سوریه حکم رانده بودند. آن روزها تصویری معروف از سه زندانی در سوریه منتشر شد که در جریان عفو عمومی آزاد شده بودند.

این سه نفر معروف شدند به «اصدقاء سجن الصیدنایا» به معنی رفقای زندانی در زندان صدنایا. صدنایا زندانی نظامی در شمال دمشق بود که محل زندانی شدن تروریست ها بود. نام این سه نفر بسیار اهمیت دارد. نطفه گروه های جهادی در سوریه توسط این سه نفر بسته شد. تمام گروه های جهادی در آینده همچون جبهه النصره و داعش از انشعاب حاصل از این سه گروه به وجود آمدند.

زهران علوش، موسس جیش الاسلام در دمشق و غوطه شرقی.

حسان عبود، موسس احرار الشام در بابسقا،محافظه و ادلب.

ابو عیسی، موسس صقورالشام در درعا، حمص و سرجه.

این ها اولین گروه های جهادی پیش از داعش بودند که هدفشان آزاد سازی سوریه و بعد عزیمت به عراق بود. آنها توانستند بخش بزرگی از بدنه مردم انقلابی را جذب کنند. اولین جنگ آنها با «ارتش آزاد» بود اما رفته رفته بین خودشان اختلافاتی پیش آمد و انشعاباتی حاصل شد.

حاصل این انشعابات جبهه النصره به سرکردگی الجولانی بود که پس از بیعت با ابوبکر البغدادی، و اعلام خلافت او در مسجد موصل در عراق، موتور محرکه «داعش» در سوریه و عراق با بیش از ۱۰۰ هزار جهادی بود. سوریه تبدیل به صحنه جنگ این گروه ها با یکدیگر، ارتش آزاد و مردمی شد که حاضر به عضویت در آنها نبودند.

حلب آخرین شهر انقلابی بود که بخش بزرگی از مردم عادی و ارتش آزاد از اواخر در آن پناه گرفته بودند و مقاومت می‌کردند. نقشه های جنگ به ما میگوید که گروه های جهادی و نهایتا داعش با جذب بخشی از مردم، شروع به گرفتن زمین از گروه های دیگر و یا مخالفان اسد کرده اند. هیچ کدام از نقشه های جنگ و گزارشهای رسمی از تقابل ج.ا و حزب الله علیه داعش (به جز چند مورد تلفات به دلیل اشتباه در جایگیری) وجود ندارد. ج.ا در هیچ جنگی علیه داعش در هیچ نقطه ای از تصرفات داعش شرکت نداشته است. بیشترین تلفات ج.ا، حزب الله و گردان فاطمیون در نبرد علیه ارتش آزاد بوده است.

شهر حلب نیز در سال ۲۰۱۶ به محاصره کامل در آمد. جنگ حلب به نبرد استالینگراد، یا نبرد سرنوشت معروف شد که صحنه یک جنایت جنگی تمام عیار بود. شهر از جنوب، شرق و غرب توسط داعش، احرار الشام، ج.ا و شرکایش محاصره شد. روسیه نیز با پشتیبانی هوایی شهر را بمباران میکرد. پیش چشم جامعه جهانی و انفعال دولت‌های غربی هزاران زن و کودک در حلب سلاخی شدند.

دولت اوباما بارها به قصد ارسال سلاح برای مخالفان اسد وارد صحنه شد اما هر بار محموله سلاح های کمکی به دست گروه‌های جهادی و داعش میافتاد! اشتون کارتر وزیر دفاع گفته بود «ما نمی دانیم طرف درست جنگ در سوریه کجاست». اینکه نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند، تغییری در سرنوشت سوریه نداشت. ایالات متحده صحنه جنگ سوریه را به پوتین، ج.ا و شرکایش واگذار کرده بود. حلب نیز تبدیل به جبهه رقابتی همه اعضای درگیر تبدیل شده بود.

اواخر ۲۰۱۶، شهر حلب سقوط کرد و ارتش اسد با پشتیبانی هوایی روسیه و حمایت زمینی ج.ا و حزب الله وارد شهر شد و فاتح نبرد سرنوشت در سوریه شد. آخرین سنگر مقاومت در حلب شکسته شد و این پایان رسمی انقلاب مردم سوریه علیه اسد بود. با سقوط حلب و شکست انقلاب، جبهه جنگ به سوی داعش و دیگر گروه های جهادی چرخید. تا پایان جنگ حلب، داعش مورد بی توجهی ج.ا و اسد بود. حتی گزارش یک درگیری مستقیم جمهوری اسلامی یا حزب الله با داعش، قبل و حتی بعد از فتح حلب وجود ندارد. شکست داعش در سوریه محصول مقاومت کردها و تغییر رویه دولت ترامپ در بمباران مواضع داعش بود.

تنها به فاصله چند ماه تمامی زمین هایی که داعش از مخالفان اسد گرفته بود از دست رفت. در عراق نیز سیاست ترامپ پشتیبانی هوایی از ارتش عراق علیه مواضع داعش بود. ترامپ شخصا از این عصبانی بود که مجبور به هزینه برای نابودی چیزی شده که در پدید آمدنش دیگران سود برده اند. در واقع اسد و شرکا با اینکه در پیدایش گروه های جهادی و نهایتا داعش در سوریه قدم اول را برداشتند، اما زحمت نابودی آنها را به دیگران سپردند. چرا که هدف آنها تنها شکست یک انقلاب علیه دولت دمشق بود که تمام و کمال محقق شده بود. اسد با پشتیبانی ج.ا با ایجاد خلا قدرت و زمینه چینی برای رادیکال کردن صحنه، کشورش را به سوی افراط گرایی و جنگ داخلی برد تا توجیه سرکوب و کشتار بخش دیگرش را نیز در مقابل چشمان جامعه جهانی فراهم کند. شعار او در تمام طول جنگ این بود که «حکومت من در حال جنگ با تروریست هاست.»

مصاحبه عجیبی در اواخر سال ۲۰۱۷ با محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه منتشر شد که از او پرسیده بودند چرا ادعای نابودی داعش که در طی چند ماه آخر صورت گرفت، همان روزهای ابتدایی جنگ اتفاق نیفتاد؟ او پاسخ می‌دهد «نابودی داعش در ابتدای جنگ سوریه، به صلاح نبود!»

مثلا همین شکل گیری داعش بگیم داعش وقتی میخواد شکل بگیره باید در نطفه خفه میشد، اصلا این نه واقعیت داره و نه معلوم نبود که همین به صلاح باشه

حق با او بود. داعش می‌بایست تا فتح آخرین سنگر انقلاب سوریه به صورت کنترل شده در عرصه زمین حضور می‌داشت و از جنایاتش فیلم های با کیفیت و دکوپاژ صحنه حرفه ای می‌ساخت و به دنیا مخابره میکرد. داعش دشمن سودمند در جنگ سوریه بود. فلسفه پیدایش داعش هم چیزی جز این نبود. اواخر ۲۰۱۷ نیز مدال افتخار «ذوالفقار» در فیلم سینمایی شکست داعش به به سینه قاسم سلیمانی دوخته شد تا قهرمان دفاع از حرم و امنیت ملی نام بگیرد. قهرمانی که ماموریتش برای حفظ اسد در قدرت به بهای ویرانی ۷۰ درصد از خاک سوریه، نیم میلیون کشته و ۴ میلیون آواره تمام شد.

سندی از جنایتی بزرگ که در تاریخ در کنار نام «ایران» قرار خواهد گرفت، هر چقدر که ما تلاش کنیم لکه جمهوری اسلامی را از مفهموم «ایران» پاکسازی کنیم.

قاسم سلیمانی در حالی در ایران قهرمان نبرد با داعش، نابودی آن و دفاع از حرم شیعه نام گرفت که نیروی هوایی آمریکا و ارتش عراق همچنان در حال بمباران مواضع داعش و رزم زمینی در عراق و سوریه بودند. دستاورد دیگر ج.ا علاوه بر حفظ اسد، حضور رسمی نظامی با حزب الله در عراق و سوریه و تلاش برای تاسیس گروه های شبه نظامی وابسته به خودش بود. تلاشی که طی سالها صدها میلیون دلار از خزانه ملی برایش هزینه کرد.

اما این رشته توییت چه نتایجی به ما میدهد؟ آیا شروع انقلاب در ایران علیه ج.ا محکوم به جنگ داخلی و سوریه ای شدن است؟ ممکن است بپرسید اگر ج.ا در سوریه ای شدن سوریه دست داشته، چرا ایران را نتواند سوریه ای کند؟

پاسخ ساده است. گذشته از اینکه ماهیت ذهن انقلاب کنونی در ایران به واسطه پافشاری بر ارزش های مترقی و دمکراتیک بسیار پررنگ است به یک دلیل کاملا واضح شما نمی توانید کد امنیتی سوریه ای شدن را از وضعیت فعلی ایران استخراج کنید. شما برای تحلیل سوریه ای شدن ایران باید اثبات کنید که در خلا قدرت ناشی از ضعف یا فقدان حکومت، بخش بزرگی از مردم نهایتا به دلیل قرابت با تفکرات رادیکال، به گروه های افراطی از هر نوعش خواهند پیوست. چنین تحلیلی با هیچ منطق و مشاهده ای از جامعه ایران سازگار نیست.

جامعه ایران از ایدئولوژی از هر نوعش عبور کرده و دیگر محال است تن به ایدئولوژی دیگری بدهد. جامعه سیال است، خواسته های دموکراتیک و مترقی دارد و حتی پاشنه آشیلش، «تنوع قومی» را به نقطه قوت و همبستگی اش تبدیل کرده. شما نمی‌توانید این جامعه را به سوی رادیکالیزم [افراطی و مذهبی] ببرید. این جامعه صاحب یک خرد و درد مشترک جمعی شده که به زلزله ای در کرمان یا کرمانشاه، ریزش ساختمانی در آبادان، قتل دختری از سنندج و سیلابی در مازندران پاسخ واحد و منسجم می‌دهد.

اگر بخواهیم رفتار ج.ا را در این مدت تحلیل کنیم، می‌فهمیم که طرحهای امنیتی اش در ایران به دلیل همین محدودیت های فراوان، شکست خورده و کارت های امنیتی اش را که در طول این چند دهه به صورت تکراری فقط بازی کرده است سوزانده. الگوی رفتاری ج.ا در ایران را میتوان به یک زامبی تشبیه کرد که هرگز چیزی نمی آموزد، نوآوری ندارد و رفتارهایش را طبق عادت فقط تکرار می‌کند. ج.ا متولی امنیت نیست، فروشنده آن است. جایی که آزادی نیست، امنیت هم نیست. آنچه هست، سکون و سکوت ناشی از خفقان است که دلالان امنیت میفروشندش.

نبرد استالینگراد در ایران فقط دو جبهه خواهد داشت هر چند به بهایی سنگین. جبهه ملی-مردمی و جبهه سرکوب حکومتی و هرگز از آن فراتر نمی رود. اقدام تروریستی شاهچراغ شیراز بازگشت ج.ا به تنظیمات اصلی اش است، شبیه کاری که در دهه ۷۰ در مشهد و حرم امام هشتم [یا در سینما رکس پیش از انقلاب اسلام] کرده است. چرا که از موشک باران اقلیم کردستان، کشتار نمازگزاران مسجد مکی زاهدان، رزمایش بی فرجام نزدیک مرز آذربایجان و تکان دادن گسل های قومی و مذهبی پاسخ مناسبی نگرفته است‌. او تلاشش را برای دامن زدن به افراط کرده و شکست خورده است. ج.ا به بازار فروش امنیت بازگشته است و دلالان فروش امنیت، مهمترین مخالفان تغییرند.

پینوشت: دوستانی که در مورد نسخه فارسی میپرسن، کتاب را چند انتشاراتی در ایران ترجمه کردن و می‌فروشن که یک فصل رو کامل حذف کردن و الباقی رو هم سانسور کردن. در آخر هم کتاب را به شهدای مدافع حرم تقدیم کردن! نویسندگان کتاب هم در جریان نسخه فارسی اش نیستن.

توضیحات پایانی نویسنده این مطلب: برای نوشتن رشته توییت (به لحاظ محدودیت ها) شما مجبوید هسته اصلی موضوعتان را استخراج کنید. اینکه چرا آمریکا و غرب را نگفتی؟ چرا عربستان و قطر و ترکیه و اسراییل را نگفتی؟ چرا مقاومت کردها را نگفتی و… مشخص است که من کل کتاب را نمی توانستم بریزم درون یک رشته توییت. واضح است که آمریکا بزرگترین حامی طالبان و حتی بخشی از اخوان المسلمین در دهه ۸۰ میلادی در مقابل شوروی بوده. واضح است که عربستان و قطر با ظهور گروههای جهادی در سوریه تعداد از آنها را حمایت مالی و تسلیحاتی میکرده اند. واضح است که ترکیه و اردوغان علیه کردهای سوریه به گروههایی از جهادی ها کمک میکرده اند. واضح است که اسراییل با ورود ج.ا و حزب الله وارد معرکه شده. مشخص است که بهانه برنامه سلاحهای کشتار جمعی عراق با شکست روبرو شده و سوریه یک زمین رقابتی تسلیحاتی، سیاسی و عقیدتی برای بسیاری از کشورها بوده. تمام اینها با خطوط روایی موازی در کتاب آمده است و نیاز است کتاب را تهیه کنید و الباقی را بخوانید. بحث این است که من چطور میتوانستم با این محدودیت، موضوع اصلی رشته توییت را حفظ کنم، بدون آنکه با زیاده گویی مفهومش را ذبح کنم. من بخشهایی از کتاب را مرور کرده ام و در رسانه به دنبال مطابقت هایی گشته ام که مستقیما به پروپاگاندای ج.ا در مورد دفاع از حرم و امنیت ملی و هماری اش با اسد در شکست انقلاب مردم سوریه پرداخته و نتیجه بگیرم که ایران سوریه نیست،‌مردمش هم مردم سوریه نیستند و ماهیت تفکر انقلابی اش هم ربطی به سوریه ندارد. کتاب نمیتوانستم منتشر کنم…

مراحل یک انقلاب

این روزها برای خیلی ها سوال است که چطور یک خیزش منجر به انقلاب میشود. آیا بدون مبارزه مسلحانه پیروزی یک انقلاب، آن هم مقابل رژیمی مثل جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟

کلارنس کرین برینتون، تاریخشناس آمریکایی در کتاب خود بنام «کالبدشکافی چهار انقلاب» چهار انقلاب بزرگ قرن گذشته را بررسی کرده و برای فهم بهتر، انقلابها را به بیماری تشبیه کرده است.

اولین مرحله دوره نهفتگی یا اینکوباسیون است. در این مرحله برخی علایم انقلاب قابل شناسایی است ولی هنوز اعتراضات و ناآرامی ها پخش و گسترده نشده اند. برخی اتفاقات که در این مرحله پیش می آید شامل بحرانهای اقتصادی، باور عمومی در نبود عدالت اجتماعی و بی عدالتی از سوی حاکمیت، وجود رهبران و حاکمان ضعیف، از بین رفتن انگیزه و امید به رفرم (اصلاحات)، مخالفت روشنفکران با سیاستهای حاکمیت، تفاوت و تضاد آشکار بین طبقات اجتماعی، شکست نیروهای سرکوب یا پیوستن آنها به انقلابیون.

دومین مرحله از انقلاب دوره ی تعادل است. در این مرحله بخشی از جامعه و حاکمیت سعی در رسیدن به توافق، اصلاح و تغییر روشها میکنند و معمولا گروهی از میانه روها و معتدلین در حکومت نقشی پیدا میکنند.

سومین مرحله از انقلاب، دوران بحران است که در این مرحله میزان خشونت افزایش پیدا میکند و رادیکالها اوضاع را بدست میگیرند. در این مرحله رادیکالها معمولا انجمنها و شوراهایی تشکیل میدهند که اغلب خواهان اجرای مجازات خشن برای حاکمان و مزدورانشان هستند.

آخرین مرحله از انقلاب را مرحلهء ترمیم یا بهبود نامیده اند که سرآغاز پایان دوران خشونت و ترور و وحشت است. در این مرحله حکومتی مشابه حکومت قبلی شکل میگیرد! در این مرحله است که انقلاب یا وارد مسیر خشونت و جنگ میشود یا به صلح و ثبات ختم میشود.

یک سوال و نگرانی ای که وجود داره اینه که یک انقلاب در کدام یک از این مراحل میتونه شکست بخوره؟ معمولا در اولین و دومین مرحله است که انقلابها و خیزشها فروکش میکنن و با شکست مواجه میشن چون هنوز نیروهای رادیکال در اقلیت هستند. اما اگر انقلاب وارد مرحلهء سوم و چهارم شد، فارغ از اینکه نتیجه انقلاب چه خواهد بود، توقف آن بسیار سخت تر خواهد شد. یک راه دیگر هم که میتونه از وارد شدن انقلاب از فاز یک و دو به مراحل سوم و چهار بشه اینه که حکومت تغییراتی اساسی و به موقع انجام بده. زمان بندی این تغییرات بسیار مهم است چراکه اگر انقلاب وارد مراحل سه و چهار شده و رادیکالها اوضاع را به دست گرفته باشند، دیگر تغییرات حتی اگر تمام خواسته های مخالفین را هم برآورده کند کافی نیست.

پس بطور خلاصه یک انقلاب دارای چهار فاز یا مرحله است. دوران نهفتگی، تعادل، بحران و ترمیم. یکی از تمرینهای خوب این است که انقلاب اسلامی ایران را در قالب این چهار مرحله تحلیل کنیم و سیل حوادث را در طی چند دههء آخر زمامداری شاه در این چهار مرحله طبقه بندی کنیم.

سوال آخری که مطرح است این است که آیا ایران در حال تجربهء یک انقلاب دیگر است. اگر آری، ما در کدام مرحله قرار گرفته ایم. پاسخ به این سوال چندان ساده نیست چرا که این طبقه بندیها معمولا بعد از کالبدشکافی و پایان و نتیجه دادن انقلاب قابل دسته بندی است. برداشت شخصی من این است که ما بین مراحل دوم و سوم هستیم و هنوز وارد فاز چهارم نشده ایم.

مشتاق خواندن نظرات شما هم هستم.

بریده ای یک دقیقه ای از گزارشی راجع به انقلاب اسلامی ایران

میخواستم بگم چطور نسل ۵۷ متوجه این تحجرگرایی سیستماتیک نبود ولی دلم نیومد.اکثر انقلابیون اهدافشون چیز دیگه ای بود. اطلاع رسانی و شبکه های اجتماعی هم که نبود. همین الان هم به راحتی فریب میخوریم.

مار در آرم سازمانهای بهداشت و درمان نشانهء چیست؟

یکی از اماکنی که هربار در اصفهان مهمانی از شهر یا کشور دیگری دارم حتما همراهشان میروم کلیسای وانک است. روی دیوارهای داخل کلیسا نقاشی داستان خلقت از آدم و حوا شروع میشود و تا آخرالزمان و روز داوری ادامه دارد. امسال تابستان برای اولین بار این نقاشی نظرم را جلب کرد. عجیب بود که تا بحال ندیده بودمش و برایم جالب بود که هنوز مرز حماقت و جهالت مسوولین به نقش و نگارهای داخل کلیسا نرسیده و آنها را مثل اماکن دیگر تاریخی اصفهان سانسور نکرده اند و روی آن را گچ نگرفته اند

img_4455

بخشی از داستان موسی و قوم بنی اسرائیل بر دیوار کلیسای وانک

از آرتینه، دوست قدیمی و ارمنی ام ماجرای این نقاشی را پرسیدم که از روی کتاب مقدس مسیحیان ماجرا را برایم نقل کرد. میگفت موسی قوم بنی اسرائیل را از دست فرعون مصر آزاد میکنه و تا به کنعان ببرد اما به دلیل مشکلات مختلف مسیر چهل روزه ای که قرار بوده طی کنند چهل سال طول میکشه و مجبور شدند بارها و بارها اون مسیر را پیاده طی کنند. تا اینکه مردم شروع به اعتراض و شکایت میکنند که ای کاش در مصر مانده بودیم و اصلا نمی آمدیم و خلاصه ناشکری میکنند. در آن زمان طبق کتاب مقدس، مجازاتِ گناه و ناشکری خیلی شدید بوده «پس خداوند، مارهای آتشی در میان قوم فرستاده، قوم را گزیدند و گروهی کثیر از اسرائیل مردند. و قوم نزد موسی آمده و گفتند: گناه کرده ایم زیرا که بر خداوند و بر تو شکایت آورده ایم، پس نزد خداوند دعا کن تا مارها را از ما دور کند.»  و خدا به موسی میگوید :«ماری بساز و آن را بر نیزه ای بردار، و هر گزیده شده ای که بر آن نظر کند خواهد زیست».

آرتینه میگفت که یکی از ریشه های وجود مار به عنوان سمبل درمان و پزشکی در طب قدیمی همین ماجرا بوده. این گفتگو باعث شد در اینترنت جستجویی کنم و متوجه شدم که داستانهای افسانه ای و اسطوره ای دیگری هم مرتبط با این علامت وجود داشته. مثل داستان عصای چاووش هِرمِس که از خدایان یونان باستان بوده است. عصایی که از دو مار در هم تنیده تشکیل شده است و نماد فعالیت چاکراها حتی در طب سنتی هندی و یوگا هم بوده است. هرمس افسونهای خود را به یاری این عصا جاری میساخته است.

47dba8f2be0cd8d72ae960c9a9b5d93b

عصای چاووش هرمس

داستان دیگر ماجرای چوبدست اسقلبیوس است. اسقلبویس یا آسکِلِپیوس در یونان باستان بعنوان خدای سلامت و بهبودی شناخته میشده است و در آن زمان برای بزرگداشت آسکِلِپیوس، مارهای غیرسمی در مراسم و آیین درمانی بکار گرفته می‌شدند، این مارها در میان اتاق استراحت بیماران و زخمی‌ها می‌خزیدند.

7302047_orig

عصای آسکلیبوس

حتی در متن سوگندنامهء اصلی بقراط هم آمده است: «من به خدایان سلامت و تندرستی آپولون و آسکلپیوس و هایجیا و پاناسیا و به تمام خدایان سوگند میخورم…» امروزه همچنان سازمانهای درمان و بهداشت زیادی سراسر دنیا از مار در علامت و نماد خود استفاده میکنند از جمله سازمان بهداشت جهانی که لوگوی آن را در پایین می بینید

who

آرم سازمان بهداشت جهانی

اشارهء‌ مختصری به تاریخچهء قربانی کردن

sacrifice_polyxena_bm_gr1897-7-27-2در بین وایکینگها رسم احمقانه ای وجود داشته که در آن انسان را به دو دلیل قربانی میکردند. یکی برای پیش کش کردن به خدایان و دیگری برای همسفر شدن با مردگان. در این شکل دومی، ازبین نوکران یا کنیزان اربابی که مرده بود یک نفر با رضایت کامل داوطلب میشد تا گلویش را ببرند و او نیز همراه ارباب خود به سفر آخرت رود و با خدایان دیدار کند.
پادشاهان سوئد هم هر ۹ سال یک بار در معبد اوپسالا ۹ انسان را گردن میزدند و خونشان را مینوشیدند تا توجه و رضایت خدایان را جلب کنند. عجب رسوم احمقانه ای داشتند این وایکینگها. البته فقط وایکینگها اینطور نبوده اند. گزارشها و مستندات تاریخی دیگری هم از قربانی کردن انسان در بین مصریها، پارسها، مایاها، آزتکها و… وجود دارد. به هر حال حماقت است و نه مرز زمانی دارد و نه مرز مکانی.
sacrifice_boar_louvre_g112جالب اینجاست که به مرور زمان تفکر جادویی قربانی کردن از بین نرفت، و فقط تغییر شکل یافت که هنوز هم در برخی جوامع خرافاتی  بشدت رایج است. درواقع با گذشت زمان انواع دیگری از قربانی کردن یا پیش کش کردن برای طلب رضایت خدا/خدایان و یا صرفا برای عبادت و ثواب کردن پدید آمد که نمونه های تاریخی آن در تمام فرهنگهای تاریخ بشر در شرق و غرب و شمال و جنوب وجود دارد. مثلا در بسیاری از ادیان و فرهنگها حیوانات را قربانی میکردند تا جلوی خشکسالی را بگیرند، یا خون حیوان را روی زمین می ریختند تا باعث حاصلخیزی آن شوند.  امروزه در نیجریه و در بین پیروان سانتریا (ترکیبی است از کاتولیک مسیحی و آیینهای سنتی پرستش ارواح مردگان) حیوانات را به قصد احترام به ارواح اجدادشان قربانی میکنند. یا حتی دیده شده در برخی فرهنگها خون حیوان یا پرنده را روی لاستیک ماشین خودشان میریزند که از بلا دور باشند.
 
در یهودیت به قربانی کردن میگویند کوربان (بسیاری معتقدند واژهء قربان در عربی از همین کوربان گرفته شده است). کوربان شامل حیوان
altar-fo-sacrifice-1-632195-1024x685(گاو، بز، گوسفند، گوزن،..) یا غلات و شراب و غذا میشود. یهودیان نوع دیگری از قربانی کردن هم داشتند که هولوکاست نام دارد که یک آیین مذهبی بوده که در آن حیوان را بطور کامل در آتش میسوزانند (اصطلاح معروف هولوکاست و در کوره سوزاندن یهودیان از همین جا ریشه گرفته. هولوکاست واژه ای یونانی است که به زبان انگلیسی وارد شده ولی در عبری به آن عولاه میگویند). در این آیین اگر هدف طلب بخشایش گناهان بوده تمام حیوان را میسوزاندند و اگر به قصد آمرزش و صلح بوده بخشی از حیوان سالم را میسوزاندند و مابقی آن را طی مراسمی مذهبی میخوردند.
راستی اصلا بنیاد مسیحیت بر مبنای قربانی کردن بنا شده است چرا که خداوند بصورت بشر یعنی عیسی در می آید و این عیسی مسیح است که برای بخشش کلیه گناهان نوع بشر قربانی میشود.
شما هم اگر از این نوع موارد در تاریخ بشر سراغ دارید به این لیست اضافه کنید. شاید شما هم آمرزیده شدید و ثواب کردید. ممنون و قربان شما

اندام زن، خربزه و پیه شتر

کارلا سرنا در شرح احوال زنان دورهء ناصرالدین شاه در سفرنامهء خود مینویسد:
«در ایران، تنها زنان چاق، خاصه آنهایی که شکل خربزه را پیدا کرده اند، مقبول هستند.
آنهایی که از نعمت جاقی مورد نظر برخوردار نیستند، به درمان و دواهای مختلف متوسل میشوند. چون لاغری برای زنان ایرانی، نوعی مایهء ننگ و سرشکستگی است و حتی گاهی شوهرها به این بهانه، آنها را طلاق می دهند.
پزشکان برای علاج لاغری، داروهای بیشمار تجویز میکنند ولی هیچکدام موثر واقع نمی گردد.
دوایی که برای چاق و چله شدن، بیش از همه تجویز می گردد، پیه کوهان شتر است که باید هر روز و در ساعت معلوم به اندازهء معین، مرتب مصرف شود.»

از کتاب سیمای زنان ایرانی، نشر روزگار ۱۳۷۹، میترا مهرآبادی، صفحهء ۲۸-۲۹

چرا تاریخ میخوانیم؟

بسیاری از مردم تصور میکنند که هدف از مطالعه تاریخ درس گرفتن از گذشته و یا پیش بینی آینده است. حال آنکه مطالعه تاریخ نه تنها برای درس گرفتن از گذشته نیست بلکه برای رها شدن از گذشته است. هیچ چیز در تاریخ تکرار شدنی نیست. هیچ اتفاقی عین اتفاقی دیگر نیست. در حوادث تاریخی مولفه های بیشماری وجود دارد که هر بخش از تاریخ را منحصر بفرد میکند.n00166652-b

هر کدام از انسانها در دنیای خاص خودشان زاده شده اند. دنیایی که با معیارهای خاصی از هنجارها و ارزشهای پیرامونشان شکل گرفته است. دنیای خاصی که با شرایط اقتصادی و سیاسی خودش اداره میشود. از زمانی که تک تک ما بدنیا می آییم، محیط خود را به عنوان واقعیتی مطلق، طبیعی و اجتناب ناپذیر تلقی میکنیم، و مایلیم اینگونه فکر کنیم که روش زندگی که خود و جامعهء پیرامون ما پیش گرفته اند تنها روش زندگی ممکن و درست است.
این دقیقاً روشی است که گذشته پشت گردن ما را میگیرد و چشمان ما را فقط به سوی تنها آیندهء ممکن در ذهن ما نگه میدارد. ما همگی این اثر گذشته را از لحظه تولدمان تجربه کرده ایم و بنابراین به آن توجه هم نمیکنیم.

ما به ندرت به این موضوع فکر میکنیم که دنیایی که هر کدام از ما در حال حاضر در آن زندگی میکنیم، حاصل اتفاقاتی اغلب تصادفی است که در طول تاریخ رخ داده است، که نه تنها بر روی سیاست و اقتصاد، بلکه حتی بر طرز فکر و رویاها و آرزوهای ما نیز اثر گذاشته است.

هدف واقعی مطالعه تاریخ، در واقع باید سست کردن این اثر اجتناب ناپذیرِ گذشته بر روی نگاه، عقاید، باورها و رفتارهای ما باشد تا به ما این امکان را بدهد که سر خود را آزادانه به اطراف بچرخانیم و با راه و روشهای جدید و متفاوت زندگی آشنا شویم، مستقل از آنچه گذشته بر ما تحمیل کرده است فکر کنیم، و بی شمار بودن چهرهء آینده ای متفاوت را فراموش نکنیم.

کانال تلگرام شبنویس:
@shabnevisblog

گریزی به صحرای مونترال و برادر آندره!

آندره بِسِت، معروف به برادر آندره، کشیش محبوب و مقدس کلیسای سنت ژوزف در مونترال است. در این کلیسا مجسمه های زیادی ازش ساختند و در موزه ی این کلیسا بسیار بهش پرداختند. قلبش را پس از مرگ از بدنش خارج کرده اند و در محفظه ای شیشه ای در کلیسا و در معرض دید عموم مسیحیان و بلکه مسلمانان و غیره قرار دادند. [طی چند روز آینده، عکس و مطلبی راجع به این موضوع خواهم نوشت.]1891078_10153795171525214_1699088612_n
و اما برادر آندره که بود؟
آندره بِست متولد سال ۱۸۴۵ است که ابتدا به برادر آندره و بعدها به آندره مقدس مونترال معروف شد. وی شخصیت شناخته شده و معروف کلیسای کاتولیک در مونترال است. هزاران گزارش از قدرت معجزه آسا در شفای بیماران بهش منسوب شده و از این جهت در بین مسیحیان کانادا و بخصوص فرانسوی زبانان کانادا بسیار مورد ستایش و احترام است. یه چیزی تو مایه های ابوالفضل خودمون.
واتیکان برادر آندره را ۳۴ سال پیش یعنی در سال ۱۹۷۸، قدیس اعلام کرد و پاپ ژان پاول دوم در سال ۱۹۸۲ او را کلاً فردی متبرک خواند.

داداشمون آندره، در سن ۹ سالگی پدر و در ۱۲ سالگی مادرش را از دست داد. بدنی نحیف و ضعیف داشته و زندگی سختی رو پشت سر میذاره. در جوانی به عنوان کارگر رختشویی و باربر کالج نوتردام در مونترال مشغول به کار میشه. اما بعدها به خدمت کلیسا در میاید و از مریدان شاخ و سفت و سخت یوسف نجار* (سنت ژوزف، شوهر مریم، با یوسف پیامبر فرق داره) بوده. به همین دلیل هم نام کلیسایی که میسازه را کلیسای سنت ژوزف یا همان یوسف مقدس میذاره.

او که مدتها در کالج نوتردام کار میکرده، در تمام آن دوران و با توسل به حضرت سنت ژوزف مشغول به شفای عاجل بیماران بوده است. برادر آندره، برای شفای مردم، از کور و کچل بگیر تا افلیج و علیل و غیره، از یه روغن چراغی که توی کلیسای کوچیک محله شون بوده استفاده میکرده و روغن رو به بیماران می مالیده و ازشون دعوت میکرده که دعا کنن و از حضرت سنت ژوزف تقاضای شفای عاجل داشته باشند، و به اصطلاح به دامن یوسف نجار متوسل میشدند.
البته برادر آندره همیشه از خودش فروتنی در میکرده و میگفته که این من نبودم که شفا دادم بلکه حضرت یوسف نجار بود. من فقط یک وسیله هستم و از این حرفها.
یه بار در دوران حیاتش یک بیماری اپیدمیک در منطقه شایع میشه که سیل آحاد ملت مومن به دم در کالج محل کار و یا خانه شخصی اش روانه میشند. پزشکان شهر که نونشون آجر شده بوده حسابی شاکی بودند و برادر آندره را شارلاتان و کلاهبردار خطاب میکنند اما مردم به او اعتقاد داشتند و گوششون به حرف این پزشکای از خدا بی خبر بدهکار نبوده.
برادر آندره هم البته مرتب اعلام میکرده که آی ملت بوخودا من قادر به شفا دادن نیستم بلکه این حضرت سنت ژوزفه که شفا میده. یه کلیسای بزرگی هم میسازه به اسم سنت ژوزف که نمای بیرونیش در عکس دیده میشه.
در نهایت کار به جایی میرسه که برادر آندره ۴ تا منشی استخدام میکنه چراکه از طرف مردم سالانه حدود ۸۰ هزار نامه شفاعت و توسل و عریضه و اینا دریافت میکرده. بالاخره کالج نوتردام به دلیل مراجعه غیرقابل کنترل شفاجویان، دیدارها را در کالج ممنوع میکنه اما به او اجازه میدن در ایستگاه تراموای نزدیک به کالج همچنان مردم را شفا بکنه.
کم کم نام و شهرتش همه جا میپیچه و تبدیل به یک چهرهء شناخته شده میشه که البته جنجال و بحثهای زیادی هم راجع بهش شکل میگیره. در کالج نوتردام، معلمان و والدین دانش آموزان زیادی بودند که از آندره حمایت میکردن و به او اعتقاد قلبی داشتند، اما بسیاری هم وی را یک شارلاتان و حتی خطرناک برای سلامت بیماران خطاب میکردند. اما خوب تاریخ ثابت کرده که اعتقاد همیشه بر عقل و دانش غلبه میکنه.
سرانجام در سال ۱۹۳۷ برادر آندره، در سن ۹۱ سالگی، از دنیا میره. حدود ۱ میلیون نفر در مراسم تشیع جنازه ش شرکت میکنن.
جسدش در همان کلیسای سنت ژوزف که برای ساختش تلاش زیادی کرده بود دفن میشه ولی قلبش را در ظرفی شیشه ای قرار میدن که آحاد ملت بیان و همچنان شفا بگیرن. همچین قدرتی داشته برادرمون.
البته در سال ۱۹۷۳ قلب دادش آندره بسرقت میره اما یک سال بعد با کمک فرانک شوفی که وکیل جنایی شناخته شده ای بوده پیدا میشه. حالا چطور ثابت میکنن و میفهمن این همون قلبه دیگه با خودشون. ما میگیم خودشه شما هم بگید خودشه. مهم اینه که مردم بیان اینجا و شفا بگیرن. همونطور که هنوز هم مسیحیان بسیاری به این کلیسا میان، دست به ضریح دور قلب میزنند، مقابلش زانو میزنند، ماچش میکنند، اشک میریزن، از او طلب شفا میکنن و پول میندازن توی صندوق صدقات کلیسا و میرن. خلاصه اللهم اشف کل مریض و این قضایا.

*توضیح کوتاه درباره سنت ژوزف یا یوسف نجار:
وی همسر مریم، مادر عیسی است. البته به عقیده مسلمانان و بخش کثیر مسیحیان او پدر عیسی به شمار نرفته و با مریم همبستر نشده‌است بلکه بیشتر نقش پدرخوانده را برای عیسی بازی می‌کند. مسیحیان معتقدند نسب وی به ابراهیم پیامبر می‌رسد.

در سال ۱۸۹۳ پاپ لئون سیزدهم، هر سه (مریم مقدس، پسرش عیسی و یوسف نجار) را یک خانواده اعلام کرد و آنها را خانواده ی مقدس نامید . در تقویم کلیسای رم، روزی را به آن اختصاص داده‌اند.
در برخی روایات اینچنین آمده است که وقتی یوسف نجار از باردار بودن مریم با خبر شد، قصد جدا شدن از او را داشت، اما در یک شب خوابی دید که در آن فرشته‌ای به او گفت:
« [اووووووووووو!] یوسف، پسر داوود، از ازدواج با مریم نگران نباش . کودکی که در رحم اوست، از روح القدس است»
یوسف تحت تاثیر این خواب، مریم را به خانه‌اش برد تا همسرش باشد. بقیه ماجرا رو برید خودتون بخونید دیگه خسته شدم.

آیا محل واقعی قبر حافظ جای دیگری است؟

ماه گذشته به شیراز رفتم و مثل همیشه سری هم به حافظیه زدم. جایی که همیشه برایم سرشار از حس آرامش است.
IMG_5014
امروز عکسهای سفر از جمله این عکس را نگاه میکردم. راستی میدانستید احتمالا پیکر حافظ زیر این بنای کنونی خاک نشده است؟
البته به دلایلی نامشخص در هیچ منبع مکتوبی به این مورد اشاره نشده اما طبق روایتی که کلیددار آرامگاه حافظ که از قضا فامیلش هم حافظ است، قبر واقعی حافظ چند متر آنطرف تر و نزدیک پله ها زیر سنگفرشهایی است که خودش نشان میداد.
امارت قدیمی و تالارهای اطراف آن در زمان کریم خان ساخته شدند اما بعدها آندره گودار، معمار و باستان شناس فرانسوی، تالار را گسترش داد ولی گویا چون میخواسته آرامگاه دقیقا روبروی سردر ورودی محوطه باشد مجبور شد سنگ قبر و آرامگاه جدید را چند متر به سمت راست منتقل کند و پس از آن قبر واقعی حافظ از دید عموم مخفی ماند.
محل واقعی قبر همان جایی است که در عکسهای قدیمی مربوط به دورهء قاجار گرفته شاه است.
حافظ.jpg
حدود ۶۵ سال پس از مرگ حافظ برای اولین بار عمارتی برایش بنا شد و در جلو این عمارت، حوض بزرگی ساختند که از آب رکن آباد پر می‌شد.این بنا در زمان شاه عباس صفوی مورد مرمت و باز سازی قرار گرفت و همچنین به دستور نادرشاه افشار آرامگاه باردیگر مرمت شد.
کریم‌خان زند هم دستور ساخت بارگاه و تالاری اطراف قبر حافظ صادر کرد و سنگی از مرمر روی قبر نهاد.
زندیه.jpg
سالها بعد اردشیر که یک زرتشتی اهل یزد بود، بار دیگر بارگاه حافظ را مرمت کرد اما یک مجتهد شیرازی به نام سید علی‌اکبر فال اسیری، به دلیل زرتشتی بودن اردشیر، بنای مرمت شده را ویران کرد. تا اینکه ۲ سال بعد حاکم شیراز دستور داد تا ضریحی (کوشک) آهنین بر روی قبر ساختند.
در سال ۱۳۱۴ سرهنگ علی ریاضی (رئیس فرهنگ فارس) با کمک علی اصغر حکمت و طراحی آندره گودار فرانسوی و با الهام گیری از عناصر معماری عهد کریم خان زند، به بازسازی بنای حافظیه پرداختند. (اگر روایت کلیددار حافظیه صحیح باشد در این زمان بنای روی قبر را بهمراه سنگ مرمر بازمانده از عهد کریمخان جابجا کرده اند)
و نهایتا در سال ۱۳۸۶ اولین مرمت جدی و بازسازی پس از انقلاب از جمله تمیزکردن سطح مسی روی گنبد، و بازسازی بخش‌های خراب ساختمانهای اطراف انجام شد.
به فیض جرعهء جام تو تشنه‌ایم ولی
نمی‌کنیم دلیری، نمی‌دهیم صُداع