ماجرای ضرب المثل «یک بام و دو هوا» چیست

ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻴﺪ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻳﺎ ﻗﻀﻴﻪ ي «ﻳک ﺑﺎﻡ ﺩﻭ ﻫﻮا» ﭼﻴﻪ؟ضرب-المثل-های-فارسی

ﺩﺭ اﺻﻔﻬﺎﻥ (و ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ) ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﺭﺳﻮ (ﻣﺎﺩﺭ ﺯﻥ/ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮ) ﺩاﻣﺎﺩش ﺭﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭه ﻭﻟﻲ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺭﻭ ﻧﻪ.
ﺯﻧﻲ ﻳک ﺩﺧﺘﺮ و ﻳک ﭘﺴﺮ ﺩاﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ اﺯﺩﻭاﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ. ﻳﻚ ﺷﺐ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻧﻲ ﭘﺴﺮ و ﺯﻧﺶ (ﻋﺮﻭﺱ) ﺩﺭ ﻳﻚ ﺳﻤﺖ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﺎﺩﺭﻱ ﺧﻮاﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ و ﺩﺧﺘﺮ و ﺷﻮﻫﺮﺵ (ﺩاﻣﺎﺩ) ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ.
ﻧﻴﻤﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﺐ ﺧﺎﺭﺳﻮ ﻣﻴﺮﻩ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺳﻤﺖ ﺩﺧﺘﺮ و ﺩاﻣﺎﺩﺵ. ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ اﺯ ﻫﻢ ﺧﻮاﺑﻴﺪﻥ. ﺩﺧﺘﺮﺷﻮ ﺑﻴﺪاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ و ﻣﻴﮕﻪ ﻋﺰﻳﺰﻡ ﻫﻮا ﺳﺮﺩ ﻳﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻴﭽﺎﻳﻦ (ﺳﺮﻣﺎ ﻣﻴﺨﻮﺭﻳﻦ) و ﺑﺮﻭ ﺑﭽﺴﺐ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﻛﻪ ﮔﺮﻡ ﺑﺸﻴﻦ.
ﺑﻌﺪ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭘﺴﺮ و ﻋﺮﻭﺳﺶ. ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻛﻪ همدیگه رو ﺑﻐﻞ ﻛﺮﺩﻥ و ﺧﻮاﺑﻴﺪﻥ. ﭘﺴرش رو ﺑﻴﺪاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ و ﻣﻴﮕﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻮا ﮔﺮﻣﻪ اﻳﻨﺠﻮﺭي اﺫﻳﺖ ﻣﻴﺸﻴﺪ و ﻛﻤﻲ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﺨﻮاﺑﻴﻦ.
ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻛﻪ اﺯ اﺑﺘﺪا ﺑﻴﺪاﺭ ﺑﻮﺩﻩ و ﻣﺎﺟﺮا ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﻣﻴﮕﻪ:
«!ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺑﺮﻡ ﺧﺪا ﺭا، ﻳﻚ ﺑﺎﻡ و ﺩﻭ ﻫﻮا ﺭا، اﻳﻦ ﺳﺮ ﺑﺎﻡ و ﮔﺮﻣﺎ، اﻭﻥ ﺳﺮ ﺑﺎﻡ و ﺳﺮﻣﺎ»

این ضرب المثل را وقتی بکار میبرند که کسی بخواهد میان دو کس یا دو چیز یکسان، از روی غرض یا حسادت یا جهل، تفاوت بگذارد.

ﺧﻼﺻﻪ و ﺑﺮﺩاﺷﺖ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺩاﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻱ اﻣﺜﺎﻝ ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ ﻣﻨﻴﮋﻩ اﻣﻴﻨﻲ.

شاعر تیتراژ مدرسه‌ی موشها که بود؟

خیلی از ما با آهنگ تیتراژ مدرسه‌ی موشها خاطره داریم و با آن بزرگ شده ایم اما شاید ندانید که شاعر این ترانه یک روحانی به اسم ابوالقاسم حسینی ژرفا است.
وی بعد از حدود سی سال طی یک مصاحبه با ایسنا از چگونگی نوشتن این شعر گفت.

در زمان ساخت مدرسه موشها، حسینی ژرفا یک جوان ۲۰ ساله بوده که در رادیو و تلویزیون فعالیت میکرد اما طبق گفته‌ی خودش بدلیل شخصیت درونگرا و انزواطلبش سرانجام از صدا و سیما جدا شده و به قم میرود تا در آنجا در گوشه‌ی عزلت به تحصیل و تدریس مشغول باشد.
در این مصاحبه وی میگوید: « خانم اسدی تهیه‌کننده «مدرسه موش‌ها» با نگرانی آمدند و فرمودند شعری که برای تیتراژ گفته شده، رد شده است. زمان بسیار محدودی حدود نیم ساعت به وقت استودیو مانده بود. ایشان با ناراحتی گفتند من برای ضبط وقت گرفته‌ام. اگر شعر نرسد، برنامه به هم می‌خورد. دو – سه روز هم بیش‌تر تا عید نمانده بود.
عرض کردم اگر اجازه بدهید، خودم شعر را می‌گویم. خانم اسدی خیلی خوشحال شدند. چون من از نیروهای اصلی گروه بودم، خیال‌شان راحت بود که دیگر مسأله تصویب شعر مشکلی ندارد. حساسیت‌های اول انقلاب خیلی زیاد بود. آن موقع گاهی یک تصویر یا کلمه که الآن در فرهنگ جامعه کاملا عادی شده، حساسیت‌برانگیز بود.
من به اتاق مجاور رفتم. حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول کشید و این شعر را در هفت – هشت بیت سرودم که همین شعر «ک مثل کپل / صحرا شده پر ز گل…» بود.»

متن اجراشده شعر «مدرسه موش‌ها»:
«ک مثل کپل،
صحرا شده پر ز گل.
گ مثل گردو،
بنگر به هر سو.
ب مثل بهار، هپچه، هپچه.
فکر کن بسیار.
پ مثل پسته،
نباش خسته.

ایییشش!

م مثل موش، قیو، قیو، موش.
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش

خ مثل خونه،
نگیر بهونه.

آ مثل آواز،
قصه شد آغاز»

متن کامل مصاحبه‌ی وی را از ایسنا بخوانید

شهر موشهای ۲

دیروز شهر موشهای ۲ را در دیدم. فیلمی که جدای از اینکه بار نوستالژی و خاطراتی که برای من و احتمالاً خیلی های دیگه بهمراه داشت، کنجکاوی مرا بشدت برانگیخته بود که قرار است چه اتفاقی در این فیلم رخ دهد. خوشبختانه طبق عادت همیشگی، هیچ تبلیغ، متن یا توضیحی قبل از تماشای فیلم ندیدم و در نتیجه هیچ ایده ای از داستان و محتوای فیلم نداشتم. در نتیجه موضوع داستان و ایده‌ی پشت آن برایم جالب و جدید بود.
در نهایت از تماشای فیلم پیشمان نیستم اما انتظارم بیشتر بود. در واقع بخشهای مربوط به گربه ها لوس بود. ساخت و شکل و قیافه ی برخی عروسکها را دوست نداشتم، بخصوص عروسک «نارنجی» اصلاً جالب نبود. صدای «گوش دراز» توی ذوق میزد و به شخصیت هایی مثل «خوش خواب» و «دم دراز» کم پرداخته شده بود.
اما نقطه ی قوت این فیلم به نظر من، پرداختن به جزییات و صحنه آرایی آن بود. فیلمبرداری اولین سکانس فیلم هم در حد سینمای ایران خیلی جالب و جذاب بود. یک نکته‌ی مثبت دیگر هم این بود که موشها حجاب نداشتند و این در فضای سیاست و سینمای ایران حرکتی قابل تقدیر بود.

این ویدئو یک قسمت کوتاه از ترانه‌ی «من رازی دارم» است که «صورتی»، دختر «نارنجی» و «کپل» همراه با نوازندگی «مشکی»، پسر «دم باریک» میخواند.
در نهایت تماشای فیلم را به کسانی که از مدرسه‌ی موشها خاطره دارند پیشنهاد میکنم.

ده نکته‌ی کوتاه از تحریفات شاهنامه

از حدود دو سال پیش یک کار تحقیقی شاهنامه نگاری بصورت تفننی آغاز کردم. یک طرح و پروژه‌ی شخصی که بیشتر از روی علاقه بود که متاسفانه بعد از حدود یکسال تحقیق و مطالعه،‌ بدلیل گرفتاریهای شخصی متوقف شده بود. مدتی است که باز فرصت دوباره ای بدست آوردم که کار از سر بگیرم و اکثر اوقات فراغت، مشغول خواندن و تحقیق در مورد شاهنامه، شخصیتها و لایه های روانشناختی داستانهای آن باشم. خوشبختانه در این راه دو همکار جدید هم که یکی استاد تاریخ هنر است و دیگری تصویرگری زبردست به یاری و جمع ما اضافه شدند.

فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی

 در این مدت نکات بسیاری را در پاورقی کتابها یادداشت کردم که لازم دیدم از آن بین، بطور خلاصه و گذارا به برخی نکات و باورهای غلط اما بسیار رایج درباره‌ی شاهنامه اشاره کنم. قبلاً‌ هم البته مقالات زیادی در این زمینه توسط متخصصین و اهل فن منتشر شده است که متاسفانه بازتاب گسترده ای نداشته است.

یکم – بسیاری از مردم بر این باورند که در شاهنامه از واژه های بیگانه و بخصوص عربی استفاده نشده است که این باوری غلط است. البته در اینکه فردوسی واژه های فارسی را به عربی ترجیح میداده شکی نیست اما در بسیاری ابیات از لغات عربی استفاده کرده که میتوان موارد زیر را مثال زد: غم، حمله، قطره، قلب، نعره، نظاره، حصار، برهان، قضا، قَدَر، ایمان، جوشن، سنان، رکاب، عنان، هزیمت،  سلیح (بمعنای سلاح)، منادی، ثریا، نبات، سحاب، عقاب، فلک، درج، صف، میمنه، عجم، عجب، محضر و صلیب. بطور کلی حدود پنج درصد از واژه های بکار رفته در شاهنامه غیرفارسی هستند.

دوم – بسی رنج بردم در این سال سی – عجم زنده کردم بدین پارسی. این بیت یکی از اشتباهات بسیار رایج درباره‌ی فردوسی است درحالیکه در اغلب نسخه های معتبر و قدیمی شاهنامه این بیت و ابیات ادامه اش وجود ندارد. جالب اینجاست که خیلی ها از این بیت برای اثبات اشتباه اول، یعنی عدم وجود واژه های عربی در شاهنامه استفاده میکنند حال آنکه در خود همین بیتِ مورد شک، کلمه‌ی عجم یک کلمه‌ی عربی است. این بیت آنقدر بین مردم مشهور شده که حتی بارها و بارها در رسانه های مختلف فارسی از آن استفاده میشود و کسی نیست بپرسد کجای شاهنامه و در کدام نسخه چنین بیتی نوشته شده است؟

سوم- بسیاری از این تحریفات و جعلیات در صد سال اخیر وارد باورایرانیان شده است و در نسخه های قدیمی تر دیده نمیشود. بنظر میرسد در نتیجه‌ی تبلیغات و سیاستگزاری فرهنگ ناسیونالیسم افراطی و تاکید نژادی در دوران حکومت پهلوی ها این رویه بصورتی هدفمند اجرا شده باشد. در آن دوران انجمنها و کتب و مقالات بسیاری درباره نژاد پارسی و ایرانی و آریایی منتشر شد که بسیاری از آنها صرفاً‌ دروغ و مجعول بود. بعنوان نمونه یک موسسه ی دولتی به نام «انجمن آثار ملی» بیش از صد جلد کتاب درباره‌ی شاهنامه چاپ کرد که در یکی از انتشارات همین انجمن تحت عنوان «یادنامه ی فردوسی» این شعر زیر آمده است:

چو کودک لب از شیر مادر بشست / محمد رضا شاه گوید نخست

اگر همدم شه بود فرّهی / فرح زاید از فرِّ شاهنشهی

شهنشاه بانوی فرخ نژاد / که شاهنشهش تاج بر سر نهاد

اینگونه اشعار و وصل کردن آنها به شاهنامه، درواقع روی دیگری از سیاست امروزی در ایران و وصل کردن حاکمان امروزی به امامان شیعه است. شاید از همین رو باشد که شاهرخ مسکوب نویسنده ی «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار» در سال ۱۳۴۸ نوشته است: «در تاریخ سفله پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است، مانند ندارد و در این جماعتِ قوادان و دلقکان با هوس های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست.»

در همین باره ملک الشعرای بهار نیز از نخستین رجال با صلاحیت ادبی بود که به این تبهکاریها توجه و اعتراض کرد. او نوشته است: «این اواخر باز هم تصرفاتی در اشعار فردوسی شده و می شود. از قضا در نسخه ی شماره ی سوم و چهارم مجله ی آینده در صفحه ی ۱۸۲ شش بیت از شاهنامه دیدم که هرکدام را از یک جای شاهنامه برداشته اند، یک مصراع زیادی به آن افزوده و یک مصراع کاسته اند و در جراید و مدارس آن ها را می خوانند و یاد می دهند.»

 چهارم- بیت بسیار معروف «چو ایران نباشد تن من مباد» اساساً سروده‌ی فردوسی نیست و در نسخه های معتبری که در دسترس من بود چنین بیتی پیدا نکردم. تنها مصرع شبیه به این بیت در رزم رستم و سهراب است که فردوسی از قول هجیر به سهراب مینویسد:

چو گودرز و هفتاد پور گزین / همه نامداران ایران زمین

نباشد به ایران تن من مباد / چنین دارم از موبد پاک یاد

و اما مصرع غلط و رایج «بدين بوم و بر زنده يک تن مباد» کلاً در شاهنامه وجود ندارد و حتی ملک العشرای بهار هم در مقاله ای به این موضوع اشاره و اعتراض کرده است. به نظر میرسد این بیت و بخصوص مصرع دومش در راستای سیاستهای عرب ستیزی و ترویج وطن پرستی خاص دوران پهلوی باشد.

پنجم- این بیت «همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم» در جنگ علیه ایران و از زبان لشگر تورانیان خطاب به افراسیاب گفته شده است. درواقع این بیت از زبان دشمن ایرانیان است که امروزه بسیاری از شاهنامه نخوانها آن را با افتخار تکرار میکنند. دلیل آن هم سرودی است بنام «مرگ وطن» که از ابیات جسته گریخته در شاهنامه ساخته شده است بدون آنکه به مضمون و مفهوم هر بیت در داستان و مکانی کاربرد آن توجه شود. حتی بیت آخر این سرود یعنی «اگر کشت خواهی همی روزگار / چه نیکوتر از مرگ کارزار» از فردوسی نیست، سروده‌ی دقیقی است که به این سرود اضافه شده است. بعدها چند بیت پراکنده یا جعلی دیگر هم به این سرود که کار ستاد ارتش رضاشاهی بود اضافه شد و در مدرسه ها و سربازخانه ها و رادیو و تلویزیون بارها پخش شد. متاسفانه این روند ظلم به فردوسی در دوران بعد از پهلوی نیز ادامه داشت و البته بشکل و شدتی دیگر.

ششم- شاهنامه‌ی فردوسی در طول تاریخ بر بسیاری دیگر از بزرگان شعر و هنر و فرهنگ ایران تاثیر گذاشته و بسیاری از شعرا از قصه ها و روایات آن آگاه بودند. بطور مثال حافظ، نظامی، سعدی و بسیاری دیگر از بزرگان شعر ایران در ابیات خود از اسطوره ها و افسانه های شاهنامه استفاده کرده اند. مثلاً حافظ بارها از جام جم، جمشید و تخت شاهی وی، کیکاووس و خون سیاوش (سیاووش) و افراسیاب و حتی رستم و کیخسرو استفاده کرده است.

من شخصاً این اشاره‌ی بسیار زیبا و غیرمستقیم حافظ به داستان بیژن و منیژه و نجات یافتن بیژن از چاه توسط رستم را خیلی دوست دارم

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغست از حال ما ، کو رستمی؟

هفتم- بسیاری از باورهای غلط درباره‌ی شخصیتهای شاهنامه هم زاییده‌ی تخیل مردم است و در شاهنامه وجود ندارد. بطور مثال ماجرای دوشاخ بودن ریش رستم را هرچه گشتم در شاهنامه پیدا نکردم. احتمالاً این موضوع از این بیت برگرفته شده:

سرگرد دارد و ریش دوشاخ / کمربند باریک و سینه ٔ فراخ

که حتی در لغتنامه‌ی دهخدا هم از قول فردوسی و شاهنامه عنوان شده ولیکن چنین بیتی را من در شاهنامه پیدا نکردم. مشخص هم نیست نسخه‌ی مورد استناد دهخدا کدام نسخه بوده است. اما در رستم نامه‌ی ملک الشعرای بهار بیت زیر در وصف رستم نوشته شده است

ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ  /  دو شاخ ریش فرو هشته تا میان رستم

حتی داستان کلاهخود رستم که از جمجمه‌ی دیو سپید بوده است نیز در شاهنامه ذکر نشده و اصلاً در شاهنامه رستم سر ‌دیو سپید را جدا نمیکند بلکه او را چنان محکم بر زمین میکوبد که در دم جان میدهد و سپس دشنه ای در دلش فرو میبرد و جگر از تنش جدا میکند. رستم اما در نبرد با اکوان دیو است که سر از تن این دیو جدا میکند،‌ اما باز هم راجع به اینکه جمجمه‌ی دیو را کلاهخود خود میکند در شاهنامه اشاره ای نشده است.

هشتم- مصرع معروف «ز گهواره تا گور دانش بجوی» سروده‌ی فردوسی نیست بلکه سروده ی ابوریحان بیرونی است. اما بسیاری گمان میکنند که این بیتی از شاهنامه است. حتی در ویکیپدیای فارسی هم منبع آن را شاهنامه ذکر کرده اند.

نهم- بیت «که رستم یلی بود از سیستان / منش کردمی رستم داستان» نیز از فردوسی نیست و در مقالات مختلف به آن اشاره شده ولی آنقدر این بیت برای مردم جا افتاده است که حتی در رسانه های معتبر هم به آن استناد میشود. اینکه الهامبخش فردوسی در خلق شخصیت رستم که بوده هنوز برای من مشخص نیست و باید در این زمینه بیشتر بخوانم اما در تاریخ باستان ایران،‌ سپه سالار کل سپاه ساسانیان شخصی بنام رستم فرخزاد بوده است. اینکه آیا او الهام بخش شخصیت رستم در شاهنامه است را هنوز نمیدانم.

دهم- بسیاری از داستانها، توصیفات و تخیلات مردم از شاهنامه، در واقع حاصل نقالی ها و داستان سراییهای قرنهای بعد از سرودن شاهنامه بوده است. برای دوستانی که مایل هستند متن شعر شاهنامه را همراه با قابلیت جستجوی کلمه یا بیت در اختیار داشته باشند، وبسایت گنجور را معرفی میکنم.

در پایان، یادآور میشوم که من نه شاهنامه شناس و محقق و متخصص در این رشته هستم و نه ادعایی در این زمینه دارم. نکات بالا صرفاً خلاصه ای کوتاه از آنچه طی این مدت خوانده و یافته ام بود که ممکن است ناکامل،‌ نادرست یا قابل بررسی بیشتر باشد

**حدود دو سال است که بدنبال نسخه ای از کتاب «فردوسی نامه» بقلم استاد ابوالقاسم انجوی شیرازی هستم. این کتاب در سه جلد است و من بخصوص جلد دوم و سوم را نیاز دارم. ممنون میشم اگر کسی از دوستان منبعی برای خریداری یا امانت گرفتن این کتاب سراغ دارد به من معرفی کند

واژه ای که شاید فقط تو بودی

من امروز میان حدیث بی راوی عمر خویش سرگردانم. من امروز، اینجا، میان سایه های بیم و تردید، در انتظار تلنگری نشسته ام. که شاید این سکوت بشکند. من امروز اینجا به زاویه ای که میان دو حرف «میم» و «آ» افتاده است مظنونم. من به غبارِ نشسته بر معاهده‌ی میان دو انگشت مشکوکم. دیدی که «ما» شکستیم!40230_147239365305453_3450_n

امشب عجب سکوت سردی جاری است. سکوتی که چنگ بر گلوی هیاهوی حوادث روزگار انداخته است. پس این غوغای شهر درون من چه شد؟ دیگر چرا هلهله ای نیست؟ دیدی که «ما» خاموش شدیم… «ما» سالهاست که در هم فراموش شدیم…

سرگردان بر مردابی که در زیر نیلوفران زینت بخش آن، لاشه هایی منفصل از بند بند وجودشان نهفته اند. لاشه هایی معلق که گاه به ریشخندی، خیره در چشمان ما از کنار پیکرهای مبهوتمان میگذرند. ما به روی گورستان شناوریم. آری! ما عهدی است که در خود دفن شده ایم…

قرنها گذشت. عاقبت میان من و ما، تو افتادی! میان این هر دو ناهمگون نامربوط که یکی دیگری را نفی میکرد و دیگری آن یکی را دفع. آری! تو میان این هر دو منافی ناسازگار، میان من و ما، در افتادی…

من امروز لبالب عصیانم. قرنها گذشته است. عاقبت بفرمان چشمان سوداگرت عاصی میشوم. طغیان میکنم. یاغی تمام عهدها و بندها میشوم. سرکش و سترگ و استوار، هیمه های آرزوهای خویش را به آتش میکشم. اما افسوس دیگر وجود نژند و نحیفم را توان گسست و گسیل نیست. من میان شعله های درون خویش خاکستر میشوم. خاک سرد میشوم. خاک گور میشوم. گم میشوم…

سرانجام به روی مدار عمر خویش سرگردان، باز به انتهای بی انتهای خویش میرسم. باز این حدیث ناخوانا، این قصه‌ی کوتاه و تکراری، این من، از کتاب کهنه و پاره پاره‌ی روزگار خط میخورم. میان نوشته های معوج عمر خود، میان دستهای دوردست تو محو میشوم…

سالهاست میان تمام متون روزگار من، مفهوم واژه ای گم شده است. واژه ای که حتی معنی‌اش را هم نمیدانم! واژه ای که شاید فقط تو بودی!

شعر تلخ «خواهرم…» تقدیم به تمام دختران مظلوم ایران زمین

شکلات

شکلات

طعنه و کنایه ایست این شعر، به نگاه مردسالارانه‌ی بخشی از مردان جامعه‌ی ما. به امید برابری و آزادی زنان و مردان ایران زمین

خواهرم راه بهشت است بیا! ناز مکن!
چشم بیمار مرا بر تن خود باز مکن.

تار مویت همه آشفته کند حال مرا،
چادری کن به سر و پیش من آواز مکن.

جمله نسوانِ ولایت همه ناموس منند
بیش از این با رجلان شیوه‌ی طناز مکن!

خواهرم ایمنی تو همه در حرف من است.
تو که خود چون شکلاتی، لچکت باز مکن!

مردی من همه در غیرت و غیظ است و غرور.
بیش از این حرف مزن! خشم من آغاز مکن!

همه نامحرم و نااهل و غریبه اند بدان!
پیش اغیار مرو، غمزه ی غماز مکن!

تیر چشم همه مردان به تن مرمر توست.
بنشین خانه! بجز صاحب خود راز مکن!

خواهرم پرده‌ی تو معجزه‌ی حجب و حیاست.
دل من سست شده ست، غسل من آغاز مکن!

چوب تر میزنم ار گوش به فرمان ندهی!
خون جوش آمده ام را می شیراز مکن!

به نرینگی قسم هرچه کنم گردن توست.
خواهرم! سوز اسیدی به تنت ساز مکن!