نفرت و ناآگاهی و حباب اخلاقیات

به این نتیجه رسیده ام که جامعه بدنبال اصلاح کردن و تغییر نیست. جامعه بیشتر بدنبال متهم و مجازات است. جامعه دنبال پیدا کردن شخص یا گروهی است تا تمام ناکامی ها و تمام سرخوردگی ها و تمام مشکلات را برسر آنها خراب کند. این که عکس گرفتن با جسد کار درست یا غلطی است و اینکه تا چه حد خلاف قوانین و مقررات است بحث جدایی است که در فرصت مقتضی راجع به آن خواهم نوشت. فعلا برای جلوگیری از طولانی شدن بیشتر از این نمی نویسم.

عکس اول مربوط به دانشجوی پزشکی سال اول یا دوم

عکس دوم مربوط به دانشجویان رشته پرستاری

عکس سوم مربوط به دانشجویان رشته مهندسی پزشکی قم

عکس چهارم مربوط به دانش آموزان تجربی یکی از دبیرستان های گیلان در دانشگاه علوم پزشکی گیلان

عکس پنجم مربوط تشریح قلب گاو توسط دانش آموزان در آزمایشگاه زیست شناسی

عکس ششم مربوط به تشریح چشم گاو در آزمایشگاه دبیرستان

لینک اصل خبر را از «اینجا» بخوانید

چند نکته راجع به جا ماندن لوازم جراحی در شکم بیمار

باندزیر خبر جا ماندن باند در شکم بیمار در یکی از بیمارستانهای ایران، کاربران بسیاری باز به جامعهء پزشکی فحاشی میکردند. زیر اون مطلب و در قالب یک کامنت طولانی سعی کردم خشم عمومی نسبت به جامعهء پزشکی را درک کنم (که تا حدی قابل درکه و تا حدی هم اغراق و بی انصافیه) و به عنوان عضوی از جامعهء پزشکی ایران، توضیحاتی رو در قالب ۷ نکتهء کوتاه بنویسم. عین اون کامنت را اینجا بازنویسی میکنم.
خدمت دوستانی که از این موضوع خیلی تعجب کردند چند نکته را باید یادآوری کرد.
۱- خطای پزشکی جزو طبیعت و ذات پزشکی است. این حرف که وقتی جان انسان در میان است خطا چه معنا میدهد همونقدر اشتباهه که بگیم وقتی وسط خیابان جان انسان در میان است تصادف چه معنا میدهد. مگر اینکه اعتقاد داشته باشید پزشکان جزو معصومین و ملائک هستند و خطا و اشتباه نمیکنند! البته این حرف بدین معنی نیست که باید ناز پزشک را بعد از خطای پزشکی کشید، بخصوص اگر خطای پزشکی ناشی از سهل انگاری یا عدم تخصص در کاری که انجام داده باشه.
۲- خطای پزشکی در همه جای دنیا امری اجتناب ناپذیره و یکی از رایج ترین انواع آن جاماندن تجهیزات پزشکی در بدن بیمار پس از جراحی است. تا این حد رایج که حتی در برخی منابع و کتب رفرانس پزشکی بجای لغت «خطا» از واژهء «اتفاق» براش استفاده میکنند.
آمار دقیق شیوع این اتفاق مشخص نیست ولی طبق گزارش وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا بین ۱ درصد تا ۱در ۵هزار عمل جراحی این اتفاق رخ میده.
هرچند گزارشهای اخیر شیوع این خطا را خیلی بالاتر از این میدونن و گزارش سال ۲۰۰۸ در یکی از معتبرتری مجلات جراحی آمریکا شیوع این اتفاق را ۱۲.۵٪ اعلام کرد.
فقط در سال ۲۰۱۲ در کانادا ۱۶۷ مورد جا ماندن لوازم جراحی در شکم بیمار گزارش شده، و در همین سال بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ مورد در آمریکا گزارش شده.
۳- به جا ماندن باند، گاز، پنبه و… درون بدن بیمار گوسیپیبوما میگن. میتونید لغت زیر را در گوگل سرچ کنید و ببینید تا چه حد همه جای دنیا وجود داره و فقط هنر پزشکان ایران نیست.
Gossypiboma
یکی از فاکتورهای دخیل در این اتفاق، خستگی در عملهای طولانی است. ان شاء‌الله روزی میرسه که رباطها جراحی میکنن و دیگه از این اتفاقات و اشتباهات هم پیش نمیاد.
۴- یکی از روشهای الزامی و پیشنهاد شده برای جلوگیری از این اتفاق،‌ شمارش تک تک لوازم و مواد مورد استفاده قبل و بعد از جراحی است تا تیم جراحی بتونن مطمئن باشن چیزی گم نشده. ولی باید بدونید که در هر عمل جراحی بطور میانگین بین ۲۵۰-۳۰۰ عدد لوازم و وسایل جراحی استفاده میشه که در جراحی های بزرگتر تا ۶۰۰ قلم هم میرسه. به همین اصلا بعید نیست که دست آخر یکی از این تعداد از قلم بیوفته.
۵- یکی از دلایلی که درک این موضوع برای عوام و افراد غیرمتخصص سخته اینه که تا حالا شکم باز جراحی ندیدند و هیچ درکی از پروسهء عمل جراحی ندارند و احتمالا فکر میکنند که جراح شکم بیمار را مثل سفره باز میکنه و یکی یکی وسایل رو میچینه توی سفره و بعد هم خیلی مرتب و منظم یکی یکی جمعشون میکنه، پس خیلی عجیبه که یکی از این وسایل جا بمونه.
اما واقعیت اینه که برای جلوگیری و کنترل خونریزی درون شکم و برای تمیز نگه داشتن دید جراح، کلی باند و گاز استفاده میکنند و درون شکم جاسازی میکنند که همشون به دلیل جذب خون به رنگ درون شکم
در میان و گاهی تشخیص باند از بافت طبیعی بدن سخت میشه.
همونطور که گفتم یکی از راههای پیشگیری از این اتفاق شمردن تک تک لوازم و باند و گاز و… قبل و بعد از جراحیه که این کار برعهدهء پرستار یا دستیار جراح و پرسنل اتاق عمل است و جراح شخصا ممکنه آمار لوازم رو ندونه هرچند که در نهایت مسوول این اتفاق و سرپرست تیم جراحی خود جراح است.
۶- با تمام این تفاصیل، در تمام کتب رفرانس جاماندن لوازم پزشکی در بدن، به عنوان
never event
دسته بندی میشه به این معنی که جزو اتفاقات قابل پیشگیری است که به هیچ عنوان نباید رخ بده. ولی متاسفانه به دلایل مختلف این اتفاق رخ میده.
۷- در نهایت در همه جای دنیا، بیماری که جسم خارجی در بدنش جا مونده، میتونه از پزشک و بیمارستان شکایت کنه. من از شب گذشته وبسایتها و وبلاگها و فرومهای زیادی رو برای این موضوع سرچ کردم و خوندم و در مورد این نوع خطای پزشکی تشابهات زیادی بین ایران و کشورهای دیگه (مثل کانادا،‌آمریکا، انگلیس و هند) دیدم. منتهی یک تفاوت عمده و چشمگیر توجهم را جلب کرد. هیچ جا این هجم از فحاشی و کنایه به جامعهء پزشکی ندیدم. این واکنش یکی دو ماه اخیر مردم به کل جامعهء پزشکی تا حدی قابل درکه و این حس در طول چند دههء گذشته روی هم جمع شده و الان به این شکل خودش رو نشون میده،‌ اما از طرف دیگه و درنهایت این نوع واکنش و حمله و فحاشی به پزشکان دودش در درجهء اول به چشم خود بیمار میره. دلیلش هم واضح و مشخصه که جای بحثش فعلا اینجا نیست.
میتونید سری به لینکهای زیر هم بزنید تا نمونه هایی از این دست خطاهای جراحی در کشورهای خیلی خارجی که فکر میکنید پزشکانشون از آسمان اومدن یا معصومن و خطا نمیکنن ببینید.
امیدوارم در ایران سرانجام و بزودی سیستم خدمات درمانی و بیمه و نظارت پزشکی به مرحله ای برسند که پزشکان بجای تامین هزینه های خود از بیماران با بیمه و دولت روبرو باشند و از طرف دیگه نظارت بر روش طبابت و اخلاق پزشکی هم به مرز عدالت نزدیک بشه

هيچ وقت اولين روزی که به بيمارستان رفتم فراموش نميکنم

هيچ وقت اولين روزی که به بيمارستان رفتم فراموش نميکنم.
10614353_809065145816142_1712567516745792123_nسالها پیش بود. دانشجوی پزشکی بودم و واحدهای درسی مان تازه از کلاسهای دانشگاه به بيمارستان منتقل شده بود. خيلی هيجان و اشتياق و صد البته دلهره و اضطراب در دل تک تک ما موج میزد. اضطراب اولین مواجههء واقعی با بیمار و اشتیاق مشارکت و یادگیری در درمان بیماریها. کم کم آقا يا خانم دکتر گفتنها هم داشت شروع ميشد…
بچه های کلاس اغلب شور و رغبت زيادی داشتند اما من در حال و هوایی متفاوت بودم. گرچه کمی هيجان و اشتياق برای تجربه هایی که در پيش بود کمی دلم را میلرزاند ولی حس غالبی که سراسر وجودم را گرفته بود ترس بود! ترس از ديدن مرگ يک انسان. ديدن زجر کشیدن و درد چشیدن يک انسان. دیدن آخرین نفسهای یک بیمار. ديدن درماندگی و سرانجام جان کندن انسان برايم سخت دلهره آور بود.
از همان روزهای اول دانشگاه سوالی همیشه در ذهنم وجود داشت!
آيا واقعاً از عهدهء اين کار برخواهم آمد؟ آيا براستی تاب و توان آن را دارم که دست درد کشیدهٔ بیماری در دستان من سرد و بی حرکت شود؟
آیا تحمل دیدن گاه به گاه مرگ برایم ممکن میشود؟

هيچ وقت اولين روزی که به بيمارستان رفتيم فراموش نميکنم.
سالها پیش بود. بخش جراحی اعصاب. با ابروان گره کرده و چشمان گرد شده از اضطراب و نگرانی وارد بخش شدم. اولين صدايی که به گوشم رسيد صدای ضجه های زنی بود که مادر پيرش در يکی از اتاقهای انتهای راهرو در حال جان کندن بود.
همکلاسيهايی که همراه من بودند با هیجان و از روی کنجکاوی به سمت انتهای راهرو دويدند. آنها میدویدند و من بهت زده نگاه میکردم. دختر و پسر دویدند و از من دور شدند و هنوز نميدانم برای ديدن چه چيز دویدند.
من آرام آرام به سوی آن انتها که برايم سخت دور مينمود گام بر داشتم. تردید سراسر وجودم را گرفته بود. کاش میشد از همان دری که آمده بودم بازگردم. کاش بازگشته بودم!
آرام آرام پیش رفتم. دیوارهای راهرو از کنارم میگذشتند و من اما انگار بر جای خودم منجمد ایستاده بودم. مسافتی طی نمیشد! زمان ایستاده بود. عرقی سرد بر پيشاني ام نشسته بود و بغضی تنگ گلويم را فشرده بود. صدای نفسهايم را ميشنيدم.

آیا قرار است اولین مرگ یک انسان را نظاره کنم؟

آرام وارد اتاق شدم. پزشک و پرستارها مشغول عملیات احیاء بودند.
عملیات احیاء می دانی چیست؟ آیا تا به حال دیده ای؟ آیا تا به حال انجام داده ای؟
تا به حال شکستن دنده های مریض را در حال ماساژ قلبی زیر دستان خود لمس کرده ای؟ تا به حال دست لرزان انسانی در دستت بی جان شده است؟ تا به حال به سردی نشستن گرمای انگشتان بی رمق بیماری را حس کرده ای؟ تا به حال آخرین نگاه خیرهء مریض بر چشمانت خشک شده؟
چقدر سخت بود! چقدر سخت است!
آن روز را هرگز فراموش نمیکنم. در حالی که اشک میریختم، نه! هق هق میزدم، از اتاق خارج شدم. میخواستم به خانم داغداری که انتهای راهرو روی زمین نشسته بود دلداری دهم. اما چند کلمه بیشتر بر زبانم نیامد و من خود داغدار شدم! داغدار یک انسان ناشناس! داغدار سرنوشتی که برای خودم رقم زده بودم. در اشکهای خود گم شدم. غرق شدم.
بعد از آنروز یقیین داشتم که من برای طبابت ساخته نشده ام هرچند همه میگفتند نگران نباش عادی میشود که عادی نشد! که عادی نمیشود! جای زخمهایش می ماند. زیر پوست و در عمق استخوان باقی میماند. فقط باید تظاهر به سخت بودن کنی. باید تظاهر به بی دردی کنی.

چند سال گذشت. اینترن بخش جراحی بیمارستان بودم. صبح زود بود و من وارد بخش شدم. خانم چهل و چهار ساله ای، در تاریکی گرگ و میش صبحگاهی، چهارزانو روی تخت نشسته بود و با لبخندی پر از ترس و سوال به من نگاه میکرد. صورتی گرد داشت و لپهای قرمزش را در آن نور خاکستری اتاق میشد دید. مهربانی و خجالت در چهره اش برق میزد. دلم میخواست لپهایش را بگیرم و دستش را ببوسم و حتی در آغوشش بگیرم. آنقدر که نگاه و لبخندش به من آرامش میداد. آنقدر که محبت در نگاهش معنا داشت.
از کشیک شب قبل خسته بودم. باید شرح حالش را میگرفتم و فرمهای مربوطه را پر میکردم و سراغ بیمار بعدی میرفتم.
در حین مصاحبه میگفت دو دختر و یک پسر دارد. دختر بزرگترش تازه عروسی کرده و دانشجوست. امروز قرار بود کیسهٔ‌ صفرایش را عمل کند. از علایم و بیماری اش میپرسیدم که یک جا دیگر طاقتش تمام شد و وسط حرفم پرید. گفت:‌ «آقای دکتر من میترسم! من از عمل میترسم.»
گفتم: « اصلاً نگران نباش مادر جان. ترس نداره. عمل سنگ کیسهٔ‌ صفرا خیلی ساده است و دکترِ شما هم خیلی دکتر خیلی خوبیه.»
مصاحبه را تمام کردم و سراغ بیمار بعدی رفتم.
غروب آنروز برای کاری به بخش جراحی بازگشتم. به داخل اتاق نگاهی کردم. تختش مرتب و تمیز و خالی بود. از پرستاری که آن نزدیکی بود سراغ حال خانم را گرفتم.
گفت: «دکترجان مریض فوت شد. بهوش نیومد.»
پرستار گفت و رویش را آنطرف کرد و به کارش برگشت. جملات کوتاه بود. جملات کاری بود! همانجا نابود شدم.
هنوز دستهایم از یاد آن روز سرد میشود. هنوز آخرین نگاه مهربانش با من است. هنوز بغضی که کردم پاره نشده است. هنوز من داغدار یک انسان ناشناسم.
لعنت بر من! ای کاش از خطرات احتمالی عمل هم برایش گفته بودم.

سالها گذشت. در مطب شخصی ام در روستایی در نزدیک کوه دنا مشغول بکار بودم. دختری از اهالی روستا بهمراه پدرش پیش من آمدند. دختر کمتر از ۱۸ سال سن داشت و طرز لباس و لحن صحبتش با اکثر اهالی روستا فرق میکرد. وقتی حرف میزد آرامش خاصی داشت. مسلط و شیوا صحبت میکرد. بلوغ فکری و رفتاری حیرت انگیز داشت. انگار از هرچه در بندش کرده باشند رها بود.
علت مراجعه اش را پرسیدم. از درون کیفش یک آمپول مورفین و نسخهٔ پزشک متخصصش را نشان داد و گفت برای دردهای شدید استخوانی اش مرتب باید مورفین تزریق کند و بهمین دلیل طی چند ماه آینده، هفته ای دو سه بار به مطبم خواهد آمد.
با تعجب گفتم واسه چی؟؟؟ به مورفین معتاد میشی!!
لبخند آرامی زد و گفت نگران نباش آقای دکتر. سرطان دارم. بیشتر از چند ماه زنده نیستم. اون دنیا ترک میکنم.
پاهایم شروع کرد به لرزیدن. فقط نگاهش میکردم و بعد از مکثی کوتاه گفتم متاسفم.

بعد از دو سه جلسه مراجعه، برای چند هفته ای غیبش زد. در مراجعهٔ‌ بعدی با دو عصای زیر بغل و باحالتی رنجور و دردمند، درحالیکه دو نفر همراهش زیر بازوهایش را گرفته بودند وارد مطب شد. گفت برای پیگیری درمانش به تهران رفته بود. گفت سیر بیماریش سریعتر از آنچه فکر میکردند پیشروی کرده. گفت شاید بیشتر از چند هفته مزاحمم نشود!

او همچنان آرام و مسلط حرف میزد و من زیر آوار تیمار و اندوه کلماتی که بر من خراب میشد له و له تر میشدم.
آخرین باری که آمد بسختی روی پاهای خود می ایستاد. حرفی نمیزد. آنقدر سایهٔ‌ مرگ سنگین شده بود که نه او و نه من تاب دهان گشودن نداشتیم.
تزریق که انجام شد به پدرش گفتم اگر سخت است آدرس بدهید خودم برای تزریق بمنزلتان می آیم. پدر آهی کشید. تشکر کرد و رفتند. کاش زودتر درخواست کرده بودم.

سالها گذشت. حرفهٔ پزشکی را کنار گذاشته بودم. در کشوری دیگر دانشجوی ارشد ژنتیک ملکولی بودم. در مجلسی با دوستان غیرایرانی گپ میزدم که بحثمان به دیدن جنازه و جسد کشیده شد. همراه جمع و ناخودآگاه گفتم من هم تا به حال از نزدیک مرده ندیده ام!!! و ناگهان چشمانم گرد شد. بهت مرا فرا گرفته بود. دوستان خندیدند و خیال کردند که حرفم شوخی و کنایه بود. اما من از درون منقلب بودم. با خودم میگفتم در این همه سال بر من چه رفته است؟ آیا هر روز حس کردنِ حضور مرگ و جان کندن و جان باختن بیماران تا این حد برایم عادی شده که دیدن جنازهٔ‌ از نزدیک را فراموش کرده ام! فراموش کرده ام؟؟ مرگ آن کودک ۱۰ روزه در زیر دستانم پس از آنکه عملیات احیا، که اینبار به دست خودم انجام میشد را فراموش کرده ام؟ مرگ آن دختر ۴ سالهٔ ناشنوا که ۳ شبانه روز بر بالینش میرفتم و می آمدم. مرگ آن جوان ۲۶ ساله که از خودکشی پشیمان شده بود و التماس میکرد! مرگ آن مادر بارداری که تصادف کرده بود و در اغما مرد. مرگ آن جنینی که در سالگرد ۱۸ تیر بر اثر لگد یک لباس شخصی به شکم مادرش مرده بدنیا آمد…
نه! فراموش نکرده ام. آنقدر ضربه ها کاری بوده اند که دیگر حسی برای درکش نمانده بود… نه! من فراموش نکرده ام. نه من فراموش نمیکنم!

ریاست محترم سازمان نظام پزشکی ایران من به اعتراض شما معترضم!

روز گذشته نامه ای اعتراضی خطاب به رییس نظام پزشکی نوشتم که در روزنامهٔ شهروند منتشر شد. طبعا بدلیل خلاصه گویی و امکان انتشار نامه در روزنامه راجع به سختی کار پزشکان در برخورد با فرهنگ غلط و رفتارهای زنندهء بخشی از مردم و بیماران ننوشتم.

رياست سازمان نظام پزشكي ايران، در خبرها خواندم که به پخش سریال «در حاشیه» به دلیل ترویج بي‌اعتمادی بیماران نسبت به پزشکان اعتراض کرده‌اید و برای تجمع اعتراضی پزشکان فراخوان داده‌اید.
من به‌عنوان عضوی از نظام درمان و سلامت ایران که هم در فضای داخل از ایران تحصیل و کار کرده‌ام و هم در خارج از ایران در محیط‌های دانشگاهی و تحقیقاتی مشغول بوده‌ام، با خواندن چنین فراخوانی و چنین نامه اعتراضی، نه‌تنها متاسف شدم بلکه به چنین رویکردی اعتراض دارم.
بدون‌شک اقدام شما در مقام مسئول این سازمان و در راستای صیانت از شأن و جایگاه پزشکان خادمی بوده است که برای سلامت بیماران همواره تلاش کرده‌اند اما ‌ای‌کاش به جای انکار وجود معضلات موجود در نظام درمانی ایران و حذف و نادیده گرفتن انتقادات که می‌تواند به صورت اغراق‌آمیز و طنز عنوان شود، آستانه تحمل خود را بالا می‌بردیم و به فکر پیدا کردن مشکلات موجود در نظام سلامت و درمانی که خود به شدت بیمار است، می‌پرداختیم.
مسلما کسی منکر زحمات و تلاش‌های پرسنل درمانی کشور ازجمله پزشکان عمومی و متخصص نیست و به‌عنوان عضوی از این مجموعه، کاملا واقف به مصائب و دشواری‌های پیمودن مسیر بغرنج تحصیلی و حرفه‌ای پزشکی هستم و بخشی از مشکلات موجود در نوع رابطه پزشک – بیمار را نیز از جانب بیماران و مراجعین به مراکز درمانی می‌دانم.
اما نقدهای بسیاری هم به نحوه نظارت بر عملکرد پزشکان، به نوع برخورد و رعایت اخلاق پزشکی و حقوق شهروندی بیماران، به رویه و رویکرد پدرسالارانه نظام درمانی ایران که پزشک خود را قیم و مالک جان بیمار می‌داند، به نقص‌های موجود در سیستم ارجاع و درمان بیماران، به میزان درآمد و حقوق دریافتی پزشکان در مراکز دولتی و تعرفه‌های پایین که منجر به آفت
«زیر میزی» شده است، به نحوه بسیار غلط پذیرش دانشجویان پزشکی در دانشگاه‌ها که صرفا براساس نمره کنکور است و نه ویژگی‌های شخصیتی و مهارت‌های بین فردی و رفتاری، به عدم وجود امکانات کافی در شهرهای کوچک، روستاها و ده‌ها مثال دیگر از وجود ناهنجاری‌های متعدد در این مجموعه وجود دارد که می‌توان اشاره کرد.
بدون‌شک نظام سلامت و درمان از مهم‌ترین ارکان هر جامعه‌ای است که تحت‌تأثیر مستقیم شرایط اقتصادی، اجتماعی و همچنین سیاسی آن جامعه شکل می‌گیرد. در نحوه عملکرد و کارآیی نظام سلامت هم عوامل متعددی دخیل هستند که درنهایت این میزان رضایت یا عدم رضایت عمومی است که موفقیت نظام درمانی را معین می‌کند.
واقعیت این است که آنچه باعث بي‌اعتمادی بیماران نسبت به تیم درمانگر می‌شود
پخش شدن یک یا چند سریال از صداوسیما نیست، بلکه آنچه که اعتماد مردم را خدشه‌دار می‌کند نوع تجربه‌ای است که پس از مراجعه به بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها و مطب‌های پزشکان به دست می‌آورند.
البته میزان رضایت عمومی مردم از یک سو و از سوی دیگر میزان رضایت شغلی پرسنل شاغل در سیستم بهداشت و درمان یک کشور، دارای رابطه‌ای متعاقب و دوطرفه است.
براساس تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO) یک نظام سلامت با عملکرد مناسب نیاز به یک مکانیسم قدرتمند مالی، نیروی کار مجرب با درآمد خوب، اطلاعات و معلومات قابل اعتماد جهت اخذ تصمیمات بهینه مدیریتی و سیاسی و درنهایت تجهیزات، امکانات و تکنولوژی پیشرفته برای ارایه خدمات درمانی دارد.
قطعا نباید فراموش کرد که اجزای
تشکیل دهنده نظام سلامت و خدمات درمانی محدود به پرسنل پزشکی و پیراپزشکی نیست بلکه می‌توان نظام سلامت را مثلثی دانست که یک ضلعش را پرسنل آن، یک ضلعش را دانشگاه‌ها و بیمارستان‌های آموزشی و مراکز تحقیقاتی و آموزش دهنده و ضلع سومش را مردم و بیماران تشکیل می‌دهند.
در مرکز این مثلث نیز نهادهای مدیریتی و سیاست‌گذاری ازجمله سازمان نظام پزشکی ایران قرار گرفته‌اند که می‌توانند مستقیما بر بهبود عملکرد هرکدام از اضلاع فوق اثرگذار باشند.
و البته در تشکیل نظام سلامت با کارآیی بالا و جلب رضایت عمومی تمام اجزای فوق نقشی کلیدی برعهده دارند و نمی‌توان تنها به یک بخش آن، یعنی پرسنل پزشکی تمام نقد را وارد کرد. اما انتظار می‌رود که به جای درخواست حذف یک سریال تلویزیونی، حتی اگر اجحاف و اغراقی هم در آن صورت گرفته باشد، با رویکردی انتقادپذیر به قبول وجود ناهنجاری‌ها بپردازیم و درجهت رفع مشکلات و بهبود وضع نظام سلامت و درمان مطالعه، برنامه‌ریزی و اقدام کنیم. با انکار آنچه منجر به تولید یک بي‌اعتمادی عمومی و بعضا‌ غیرمنصفانه نسبت به جامعه پزشکی ایران شده است نمی‌توان اعتماد را به افکار عمومی بازگرداند.

برگی از دفتر خاطرات سالهای دور

1913856_362986010213_8328195_n

من گریختم!
از غوغا و هیاهوی اطراف گریختم! گریختم تا آن آرامش و خلوتی که در سر داشتم بدست آورم و به آغوش انزوایی که دوست دارم بغلتم. شب باز هم پتوی تيرهء خود را بر پيکر سرد و لرزان شهر پيچيده است. دیروقتست و من چون گمشده ای بی هدف در افکار خود پرسه میزنم. به سالهای دور و سالهای نزدیک خیره میشوم.
به گذشته میروم.
چند سال دورتر. از میان هزاران سنگ قبر گورستان میگذشتم. با پراید سفیدم در گورستان پرسه میزدم. خاطرم نیست برای وداع با چه کسی آنجا بودم…

به گذشتهﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭتر میروم.
خبری شنیدم. خبر سقوط! سقوط ایمان، بهترین دوست سالیان دورم. سقوط از کوه. حامد پشت تلفن با بغض میگفت: «امروز مراسم تشییع جنازه‌ی ایمان است! باغ رضوان، علی تو هم بیا»

نمیتوانستم. نتوانستم. تحملش در من نبود. تا آنزمان هیچگاه در مراسم خاکسپاری و تشییع جنازه شرکت نکرده بودم.
در خانه ماندم و در اتاق تنهایی ام، ساعتها تنها گریستم. ایمان را گم کردم! مزارش را هم!

سالها گذشت.
از میان هزاران سنگ قبر میگذشتم. با پراید سفیدم در گورستان پرسه میزدم. خاطرم نیست برای وداع با چه کسی آنجا بودم.
در میان هزاران قطعه‌ی پراکنده‌ی گورستان بدنبال راه خروج بودم. ناگهان حسی غریب در من به جوش آمد. چیزی مرا لرزاند. دستی مرا گرفت. رنگم پریده بود. سرد و کرخت شدم. حتی توان پاک کردن عرقهای پیشانی ام را هم نداشتم. گلویم فشرده بود و چشمهایم مبهوت. همان جا توقف کردم.
[…] با نگرانی پرسید چه شد؟؟

گفتم ایمان! ایمان مرا صدا میزند. ایمان مرا میخواند. حسش میکنم. همینجاست.
از ماشین پیاده شدم. باورم نمیشد. بهت مرا در خود بلعیده بود. خیره به سنگ قبر کنار جاده نگاه میکردم. درست در کنار مزاری ایستاده بودم که عکسش با لبخندی آشنا مرا مینگریست. ایمان آنجا آرمیده بود. ميان هزاران سنگ قبر ديگر. توان حرف زدن نداشتم. بروی سنگ قبر خزیدم و به اندازه‌ی یک عمر خاطره گریستم.
سنگ قبرش خیس بود. نمیدانم اشک های مادرش تازه آنجا جاری شده بود یا دیگر دوستی به او سر زده بود. برایم باور این حادثه دشوار بود. یک اتفاق؟ نمیدانم… از آن دست تضادهای درونی من بود که پاسخی برایش نداشتم.
بگذریم…

در یکی از روستاهای دور افتاده کار ﻣﻴﻜﻨﻢ.
چهارشنبه ي ﮔﺬﺷﺘﻪ یکی از آن اتفاقاتی ﺭﺧﺪاﺩ که ویرانم کرد.
پیرزنی از مریضهای ﺩاﻳﻤﻲ مطبم بود. حداقل هر ماه یک بار ﭘﻴﺶ من می آمد. شنیده بودم که تنها است و وضع مالی اش خوب نیست. به منشی گفته بودم که از او حق ویزیت نگیرد و به خیال خودم کار خیر میکردم!

پیرزن گوشهایش سنگین بود و حرفهای مرا نمی شنید. چشم راستش نابینا بود و دستهایش میلرزید. هر بار نزد من می آمد فقط میگفت سرم گیج میرود. هر چه میگفتم هر چه بلند داد میزدم که باید به بیمارستان برود! باید نوار قلب بگیرد! نمی شنید. بی ربط جواب میداد. با هر سختی اﻱ که بود اگر هم متوجه اش میکردم میگفت کسی را ندارد اﻭ را ببرد. ﻣﻴﮕﻔﺖ پسرهایم رهایم کرده اند. کسی را ندارم مرا به شهر ببرد.
دلم برایش میسوخت.

آن چهارشنبه پیرزن باز هم آمد. آرام داخل اتاق شد. میگفت برایم آمپول رنگ چایی بنویس که فقط این دارو به من میسازد.
میدانستم دگزامتازون میخواهد. دیگر نا اميد شده بودم. نمی توانستم با او ارتباط صحیح و لازم جهت درمان برقرار کنم. حتی نپرسیدم چه مشکلی دارد. مطب شلوغ بود و من خسته. فقط دارو را نوشتم. رفت. داروخانه نزدیک بود.

چند دقیقه بعد صدایش را از پشت در شنیدم که میخواست آمپولش را بزند. ناگهان صدایش قطع شد. صدای مبهمی از بیرون آمد. صدای افتادن. صدای گنگی که انگار مرا هم به زیر خود له کرد. صدای برخورد زندگی با مرگ…

از اتاق بیرون دویدم. پیرزن نقش بر زمین بود. نفس نمیکشید. ایست قلبی.

شروع به احیا و ماساژ قلبی کردم. اما در مطب وسایل لازم موجود نبود. بهمراه یکی از بیماران بسرعت بداخل ماشینش ﺑﺮﺩﻳﻢ و به درمانگاهی که ۱۰۰ متر پایین تراز مطب بود رساندیمش. آنجا هم کسی نبود! راننده‌ی آمبولانس درمانگاه مرخصی بود. پزشک درمانگاه در شبکه‌ی بهداشت شهر جلسه داشت! مرکز ﻛﻼ پرستار هم نداشتم. فقط مسوول پذیرش پشت میزش نشسته بود که او هم از جای هیچکدام از وسایل احیاء خبر نداشت. باز تنها بودم. هر چه کردم بیمار برنگشت. رفته بود…

خیس عرق بالای پیکر بی جانش ایستاده بودم. نگاه همیشه مهربانش دیگر به من نبود. جای دیگری را مینگریست! شاید به گذشته های دور و پر از رنجش. شاید به آینده‌ ای که دیگر ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪاﺷﺖ.

قطع امید کردم. به مسوول پذیرش درمانگاه گفتم خانواده اش را خبر کنید و از درمانگاه خارج شدم. دو ساعت بعد شنیدم به خاکش سپرده اند! بی هیچ مراسمی. تنها وغریب…

آنروز تمام روز را بغض کرده بودم.

چند روز بعد وقتی مریضها تمام شدند از منشی مطبم راجع به آن پیرزن پرسیدم.
میگفت پیرزن خیلی تنها و فقیر بود. اما همیشه با اصرار و پنهان از شما پول ویزیتش را میداد. من هم هرکاری میکردم قبول نمیکرد و باز پولش را میداد…

ﺑﻪ داﺧﻞ اﺗﺎﻗﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘم.

اینبار دیگر بغض شکست.

دغدغه های ما و دغدغه های آنها

در حالیکه در ایران دغدغه های امروزی ما اسیدپاشی و نابود شدن جسم و جان آدمهاست، در گوشه ای دیگر ازجهان شبنویسدانشمندان مشغول ساخت اعضای مصنوعی برای بخشیدن جسم و جانی دوباره اند.

بیوتک نام تکنولوژی نوینی است که میتواند به فرمان مغز عمل کرده و همانند عضلات و استخوانهای طبیعی انسان حرکت کند. مکتشف این تکنولوژی که پروفسور یک موسسه تکنولوژی در ماساچوست آمریکاست هر دو پای خودش مصنوعی است. وی در ابتدای صحبتهایش میگوید «امروز من داستان ادغام انسان با بیوتیک ( اندام مصنوعی) را میگویم، که چگونه الکترومکانیک به بدن انسان متصل می شود و در درون بدن کاشته میشود و پلی برای پوشاندن شکاف بین ناتوانایی و توانایی بین محدودیتهای انسان و توانایهای انسان می باشد. بیوتیک تعیین کنند فیزیک بدن من است. بیونیک مستلزم رابطه قوی بین رشته های مختلف مهندسی است. سه رابطه قوی مهندسی در اندام مصنوعی وجود دارد: مکانیکی، چگونه اندام مصنوعی با بدن متصل می شود: پویایی، چگونه آنها مانند گوشت و استخوان حرکت می کنند. و الکتریکی، چگونه آنها با سیستم عصبی ارتباط برقرار می کنند». او در پایان سخنرانی اش اینچنین گفت: «علاقه مندم با یک موضوع دیگر سخنرانیم را تمام کنم، یک موضوع زیبا، داستان آدرین هاسلت- دیویس. آدرین پای چپش را در حمله تروریستی بوستون از دست داد. ادرین رقصنده است، رقصنده باله. آدرین برای رقص نفس می کشد و زندگی می کند. این گفته خودش است. این هنر اوست. هنگامی که او اندامش را از در حمله تروریستی بوستون از دست داد، او همچنان می خواست که به صحنه‌ی رقص بازگردد.»

آری، در سرزمین ما کسانی هستند که هنوز عطش خونخواری و خونخواهی شان فرو ننشسته و در گوشه ای دیگر از جهان، رقصنده ای را که در حمله تروریستی بوستون پایش را از دست داده تنها پس از ۲۰۰ روز صاحب پا میکنند.

ویدئوی کوتاه رقص وی را در زیر تماشا کنید

اطلاعات پزشکی در اینترنت، معدن طلا یا میدان مین؟

اینترنت و مطالب پزشکیبی شک در دنیای مدرن و در عرصه اطلاع رسانی و گردش و گسترش اطلاعات، اینترنت انقلاب بزرگی ایجاد کرده است. از زمان پیدایش موتورهای جستجوی پیشرفته و شبکه های اجتماعی، دسترسی به اطلاعات تقریباً در هر زمان و مکانی برای عموم مردم فراهم شده است

یکی از عرصه های اصلی که اینترنت نقشی روزافزون در آن بازی میکند، عرصه پزشکی و دستیابی به اطلاعات مربوط به سلامت است. طبق گزارشات منتشر شده در مراکز آماری مختلف در جهان، هفتاد درصد شهروندان کشورهای توسعه یافته مسایل مربوط به سلامت و بیماری خود را در اینترنت جستجو میکنند و جالبتر آنکه برای بسیاری از مردم اینترنت به عنوان اولین منبع دریافت اطلاعات پزشکی حتی پیش از مراجعه به پزشکان گزارش شده است

با توجه به اینکه تا چه حد جستجوی یک عبارت ساده مثل «سرفه‌ی شدید» در گوگل آسان شده است، تعجب آور نیست که بسیاری از بیماران ترجیح میدهند بجای ساعتها رفت و آمد و معطلی در مطب پزشک، ابتدا خود مشکلشان را در اینترنت جستجو کرده، بیماری را تشخیص داده و حتی درمان کنند. پدیده گردش آزاد اطلاعات بشدت متحول شده است و پزشکان نسبت به گذشته بر روند انتشار و انتقال اطلاعات پزشکی به بیمارانشان تسلط و کنترل کمتری دارند. این تغییر الگوی توصیه و آموزش اطلاعات پزشکی به بیماران موجب پیدایش دیدگاههای مختلف و بعضاً متعارضی درباره‌ی نقش اینترنت بعنوان ابزاری برای ارتقای سلامت شده است

گنجینه یا مصیبت؟

اطلاعات پزشکی آنلاین یک تیغ دو لبه است. از یک سو میتواند باعث افزایش آگاهی بیمار و درنتیجه مراقبت و همکاری بیشتر با پزشک شود. از سوی دیگر ممکن است منجر به رقابت با تصمیمات و استراتژیهای درمانی که تیم پزشکی اتخاذ میکنند شود

پرسش و پاسخهای پزشکی موجود در اینترنت میتواند برای بهبود رابطه‌ی پزشک-بیمار که گاه زمان زیادی باید صرف آن شود، نقش تکمیل کننده داشته باشند. بیماران این قابلیت را دارند که پاسخ سوالات مکرر یا فراموش شده خود و همچنین سوالاتی که از پرسیدن آن در مصاحبه حضوری شرمسار هستند را از طریق اینترنت جستجو کنند. همچنین بیماران میتوانند از طریق وبسایتها، وبلاگها و گروههای اینترنتی متنوع با محوریت درمان و سلامت، تجربیات شخصی بیماری خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. تجربیات، شرایط و دیدگاههایی که شاید پزشکان نتوانند در جلسات فشرده در اختیار بیماران قرار دهند. اینگونه اطلاعات به بیمار کمک میکند تا از شرایط خود آگاهتر شده و همچنین احساس تنهایی و انزوای کمتری داشته باشد. این قابلیت بخصوص برای بیماران سالمند یا بیمارانی که قادر به حرکت نیستند بسیار سودمند و حائز اهمیت است. با این حال، اطلاعات پزشکی آنلاین میتواند مشکلات اجتناب ناپذیری هم ایجاد کنند. سازماندهی این اطلاعات در اینترنت کار دشواری است و این بمعنای محدودیت کنترل کیفیت این اطلاعات است

اطلاعات پزشکی ناقص، غیردقیق و یا اطلاعات بدی که بصورت نادرست جمع آوری و ارائه میشوند میتوانند خطرات و عواقب زیانباری بهمراه داشته باشند. ممکن است بیماران به اطلاعات فریبنده و اغراق آمیزی که بسیار هم رایج است براحتی اعتماد کنند. یا در مواجهه با اطلاعاتی که بصورتی افراطی و احساسی داستان سرایی شده اند، تصمیمات پزشکی اشتباهی اتخاذ کنند. اینترنت همچنین میتواند به عنوان بستری برای رواج روشهای درمانی غیرتخصصی و غیرعلمی در قالب و ظاهری علمی ایفای نقش کند. بخصوص در بستر فرهنگی ما که بسیاری مردم متمایل به روی آوردن به درمانهای جایگزین، غیرعلمی، تجربی و بعضاً زیان آور هستند و بعضاً به حرفهای یک دعانویس بیشتر از یک پزشک اعتماد میکنند. اغلب بیماران به دلیل شرایط خاصی که دراند در وضعیت روحی بسیار آسیب پذیری هستند که براحتی میتوانند هرگونه اطلاعات نادرستی که حاوی حسی از امید و غلبه بر بیماری باشد را باور کنند. بعلاوه بدلیل عدم دانش و تخصص لازم، بسیاری از بیماران قادر به نقد و درک و ارزیابی صحیح این اطلاعات پزشکی نیستند و مطالعه‌ی آنها ممکن است منجر به سوء برداشت از متون علمی شود. همگی این عوامل میتوانند به سوء تعبیر، عدم اطمینان خاطر نسبت به روند درمانی، نگرانی و در نهایت سرپیچی از توصیه های درمانی پزشک خود بخصوص وقتی که اطلاعات یافت شده در اینترنت، ولو از سایتهای غیرمعتبر، در تعارض با نظرات پزشک است، منجر شوند

منابع قابل اعتماد

نتایج تحقیقات نشان میدهد که نظر عمومی پزشکان نسبت به وجود اطلاعات پزشکی در اینترنت همراه با تردید است. بسیاری از پزشکان معتقدند که اینرتنت باعث راحتتر شدن توضیح و آموزش مشکلات پیچیده‌ی پزشکی برای بیماران شده است و نیز بر این باورند که استفاده از اینترنت دارای پتانسیل بالایی برای بهبود نتایج درمانی است. اما از سویی دیگر پزشکان نگران بروز دلواپسی و ترس غیرضروری بیماران از بیماری خود هستند، چراکه بسیار محتمل است که با اطلاعات نامرتبط، ناکامل و ناصحیح در اینترنت مواجه شوند و این استفاده‌ی نادرست از منابع پزشکی در اینترنت و در نتیجه درمانهای غیرضروری یا خوددرمانی بیماران منجر به افزایش هزینه های درمانی شود

با این حال و با وجود تمام این نگرانیها اغلب پزشکانی که در یک مطالعه تحقیقاتی در کانادا شرکت کرده اند، دسترسی بیمارانشان به منابع پزشکی اینترنت را فاقد مشکلات بسیار زیاد دانشته و همچنان گفته اند که بیماران پس از دریافت توضیحات کافی و شفاف، توصیه های پزشکان خود را بر منابع اینترنتی ترجیح میدهند. ارجاع صحیح بیماران به منابع بروز و قابل اعتماد در اینترنت یکی از چالشهای جدید پزشکان در مواجهه با این پدیده است. بسیاری معتقدند که پرسنل درمانی از جمله پزشکان باید در طول دوران تحصیل خود با استفاده‌ی صحیح و دقیق اینترنت و نیز دستیابی به منابع معتبر و قابل ارجاع آنلاین آشنا شوند، چرا که این موضوع مستقیماً به سلامت و آگاهی و آموزش بیماران مرتبط است. ارجاع آگاهانه و هدفمند بیماران به منابع تایید شده پزشکی در اینترنت نه تنها مانع آلوده شدن ذهن بیماران به مطالب نادرست میشود، بلکه خود میتواند گامی بزرگ در جهت آموزش عمومی سلامت و بهداشت برای اعضای جامعه تلقی شود

اگرچه بسیاری از بیماران خود در مواجهه با منابع اینترنتی محتاط بوده و نگران دسترسی به منابع قابل اتکاء هستند، متاسفانه اغلبشان برای تایید اطلاعات و اطمینان از نحوه خود درمانیشان با پزشک خود مشورت نمیکنند. بسیاری بیماران نگران این هستند که پزشک این عمل را یک نوع اهانت، به چالش کشیدن، رقابت یا زیرسوال بردن تلقی کند. در دنیای پزشکی مدرن نگرش نوین درمانی بر برقرای یک دیالوگ شفاف و دوطرفه بین پزشک و بیمار راجع به اطلاعات پزشکی در اینترنت تاکید دارد و این گفتگو به عنوان بخشی از مراحل مصاحبه و درمان بیماران توصیه میشود

آماده باشیم

چه بخواهیم و چه نخواهیم، با گسترش چشمگیر استفاده از اینترنت از این پس پزشکان بطور مکرر با بیمارانی مواجه خواهند شد که از منابع پزشکی آنلاین استفاده کرده اند. در عصر ارتباطات پزشکان نباید نقش بسیار کلیدی اینترنت در انتقال اطلاعات خوب و بد درمانی به بیماران را نادیده بگیرند و آنرا انکار کنند.

هنوز اغلب پزشکان در کشورهای مختلف معتقدند که تیم حرفه ای و متخصص درمانی باید به عنوان تنها تنظیم کننده و ارائه دهنده‌ی اطلاعات سلامت به بیماران باشد، به همین جهت این موضوع بسیار حائز اهمیت است که پزشکان از نحوه و میزان استفاده‌ی بیمارانشان از منابع اینترنتی اطلاع داشته باشند. دیگر بیماران تنها تحت تاثیر توصیه ها و آموزشهای پزشکان خود نیستند و اطلاعات پزشکی موجود در اینترنت آنها را در مواجهه با روشهای درمانی جایگزین و ثانوی، دیدگاههای فرعی راجع به مسایل پزشکی و همچنین منابع بسیار گسترده ای از دانش پزشکی قرار میدهد که در بسیاری از موارد میتواند منجر به گمراهی، سردرگمی و نگرانی بیماران شود

پرسنل خدمات درمانی در حال ورود به دنیای جدید پزشکی هستند، جایی که در آن پزشکان در قبال اطلاعاتی که بیمارانشان بدست می آورند مسوول بوده و وظیفه‌ی توضیح، آموزش و برقراری گفتگو در خصوص این موضوع را برعهده دارند. انکار و اغفال از گسترش این موضوع میتواند به بروز تعارضات بسیاری بین بیمار و پزشک کمک کند

بعلاوه پزشکان، محققین و سایر پرسنل شاغل در عرصه سلامت و تحقیق موظفند که مراقب صحت و قابل اعتماد بودن منابع پزشکی موجود در اینترنت باشند و نسبت به این موضوع حساسیت بخرج دهند. اطلاعات پزشکی آنلاین برای بیماران باید بصورت آسان، قابل دسترس و قابل فهم باشد و این مهم تنها از طریق ایجاد منابع و وبسایتهای تایید شده و قابل استفاده برای مخاطب عام امکانپذیر خواهد بود. همچنین باید در نظر داشت که صرف تاسیس وبسایت کافی نبوده و درکنار آن آموزش دقیق پزشکان و پرسنل درمانی درخصوص نحوه استفاده از منابع بروز و قابل ارجاع به بیماران نیز ضرروی است. هرچند جای تاسف است که هنوز برخی پزشکان خود قادر به استفاده ابتدایی از اینترنت نیستند و انگیزه ای هم برای فراگیری آن نشان نمیدهند

اطلاعات در اینترنت وجود دارند و روز به روز هم اضافه تر میشوند. این مدیریت صحیح یا ناصحیح پرسنل بهداشت و سلامت است که نقش اینترنت را در ای عرصه تایین میکند. هنوز این فرصت وجود دارد که بتوانیم میدان مین اطلاعات نادرست و ناکامل پزشکی در اینترنت را به یک معدن طلای ارزشمند تبدیل کنیم. معدن اطلاعاتی که بالقوه میتواند اثری شگرف در اصلاح و بهبود درمان بیماران داشته باشد. استفاده‌ی موثر از منابع پزشکی آنلاین همچنین میتواند به گسترش مدل نوین رابطه‌ی پزشک-بیمار که نیازمند مشارکت دوطرف و حق انتخاب و اختیار بیمار است کمک کرده و مدل سنتی و قدیمی رابطه‌ی پدرسالارانه‌ی پزشک-بیمار را اصلاح کند

در نهایت برای دستیابی به یک مدل درمانی مناسب و نوین، تولید و گسترش منابع معتبر و کاربر پسند توسط افراد ذیصلاح ضروری است. همچنین آموزش پزشکان در نحوه استفاده صحیح و ارائه مناسب منابع اینترنتی به بیماران بخش الزامی دیگری از این روند است که باید در راستای سیاستهای آموزشی کشور مدنظر قرار گیرد