ویدیوی دردناکی از یک دختر خردسال در حال تریاک کشیدن منتشر شده. نگاه معصومانه ش پس از مدتها مرا به گریه انداخت. فرشتهای که بافور مرگ اسباب بازی کودکیهایش شده است. با جملاتی کودکانه، انگار که عروسک رویاهایش را در آغوش گرفته، ذغال را روی بافور میگذرد و پک میزند و دود میشود، و آرام آرام لبخندهای آسمانیش پشت
نشئگی محو میشود.
هر چه با خودم کلنجار رفتم، راضی نشدم ویدیو را منتشر کنم هر چند دیگرانی اینکار را کرده اند، اما مطمئن نیستم انتشار آن چهرهی معصوم کمتر از تریاک آیندهٔ آن دختر را ویران کند. به همین عکس، که نشان از روزگار سیاه سالهای پر درد فردای یک کودک است بسنده میکنم.
بایگانی برچسبها: جامعه
نفرت و ناآگاهی و حباب اخلاقیات
به این نتیجه رسیده ام که جامعه بدنبال اصلاح کردن و تغییر نیست. جامعه بیشتر بدنبال متهم و مجازات است. جامعه دنبال پیدا کردن شخص یا گروهی است تا تمام ناکامی ها و تمام سرخوردگی ها و تمام مشکلات را برسر آنها خراب کند. این که عکس گرفتن با جسد کار درست یا غلطی است و اینکه تا چه حد خلاف قوانین و مقررات است بحث جدایی است که در فرصت مقتضی راجع به آن خواهم نوشت. فعلا برای جلوگیری از طولانی شدن بیشتر از این نمی نویسم.
عکس اول مربوط به دانشجوی پزشکی سال اول یا دوم
عکس دوم مربوط به دانشجویان رشته پرستاری
عکس سوم مربوط به دانشجویان رشته مهندسی پزشکی قم
عکس چهارم مربوط به دانش آموزان تجربی یکی از دبیرستان های گیلان در دانشگاه علوم پزشکی گیلان
عکس پنجم مربوط تشریح قلب گاو توسط دانش آموزان در آزمایشگاه زیست شناسی
عکس ششم مربوط به تشریح چشم گاو در آزمایشگاه دبیرستان

لینک اصل خبر را از «اینجا» بخوانید
غم، لودگی، خودارضایی روانی
یکی از وجوه به اعتقاد من* منفی فرهنگی ما خودش از سه جزء تشکیل شده. اول غم، دوم لودگی، سوم خودارضایی
روانی.
– غم را میشه در تمام اجزای فرهنگیمون مشاهده کرد. از شعر و آواز و موسیقی بگیر تا جامعه و دین و عرفان و سیاست. کلا غم برای ما چیز مقدس و باارزشی تلقی میشه. استعداد خاصی هم داریم برای زیبایی بخشیدن به درد و غم و غصه و کوفت و زهرمار. و البته بعد هم در عجبیم که چرا افسرده هستیم. بصورت بیمارگونه ای هم خودمون را در معرض انواع و اقسام خبرها و اتفاقات بد و غمناک قرار میدیدم و با غصه خوردن خیال میکنیم که مشکلی از مشکلات جهان کم کردیم. کلا برای این دست افراد مفهوم اکتیویست بودن در نالیدن و غصه خوردن خلاصه شده.
این بخش از فرهنگ ما این روزها در شبکه های اجتماعی بصورت چس ناله های عاشقانه، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تجلی پیدا کرده.
– لودگی و بی مزگی از خصلتهای خاص و قدیمی ماست به این صورت که همه چیز را مسخره میکنیم و برای همه چیز جوک میسازیم و هارهار هم میخندیم. کم نشنیدیم که طنز ایرانی در دنیا بی نظیره و به این موضوع افتخار هم میکنیم. هرچند که این طنز یا درواقع لودگی منحصر بفرد ما، هیچ مرز اخلاقی را رعایت نمیکنه و برای هیچ کس و هیچ چیز ارزشی قائل نیست حتی برای گوینده و خوانندهء آن.
شاید جزو معدود ملتهایی باشیم که در پیامک تلفن، ایمیل، فیسبوک، مهمونی، میتینگ، وایبر، و… بدون هیچ مقدمه و مؤخره ای فقط برای هم جوک میفرستیم. توجیه هم میکنیم که تو این مملکت فقط همین یه دلخوشی را داریم. یا زبان طنز اثر گذار تر است!
این جوکها، که اتفاقا بعضیهاشون خیلی هم خنده دار است، در واقع پر است از زشتیهای پنهان و آشکار جامعه و فرهنگ ما. از نگاههای نژادپرستانه و مردسالارانه بگیر تا تحقیر و تخریب و تمسخر افراد و گروهها، از بسکه ما باحالیم مدام این لجن را منتشر و پخش هم میکنیم.
این بخش از فرهنگ ما این روزها در شبکه های بی عار اجتماعی مثل ماده ی مخدری که همه بهش معتاد شدن بشدت رایج شده. پیر و جوون و مرد و زن و تحصیل کرده و نکرده هم نداره.
– ارضای روحی روانی هم که از قهرمان پرستی بگیر تا غرور و عظمت پارسی و فرهنگ غنی آریایی، از دین بگیر تا سیاست و هنر و تاریخ، همه جا دیده میشه. چیزهایی که در واقعیت عینی و بیرونی هیچ اثری ازشون دیده نمیشه و فقط کارکرد ارضای روحی و روانی در جهت بدست آوردن هویتی دوبار و بازسازی خیالیِ جایگاه از دست رفته دارند.
این خودارضایی ذهنی بشدت قابلیت این را داره که با خصلت غم پروری آمیخته بشه. از گریهء پای روضه بگیر تا غصهء حصر و کشتار انسانها و گروگانهای سربریده و دستهای بستهء غواصان**. از حسرت روزهای پرشکوه تاریخ دوهزار سال پیش بگیر تا افسوس همین چند دهه قبل از انقلاب. کلا آمادگی این را داریم که هرچه از دست رفته و هرچه نداریم را با اسانس غم و غصه مخلوط کنیم و براش سوگنامه بخونیم و تغزیه بگیریم.
این بخش از فرهنگ ما این روزها در شبکه های اجتماعی برای هر پدیده ای که پتانسیل قهرمان شدن داره، سریعا پوستر و شعر و عکس و مرثیه میسازه و منتشر میکنه. مهم هم نیست که فایده و نتیجهء این کار چیه. هدف فقط ارضای درونی است.
*بخصوص وقتی از ایران خارج شدم بیشتر متوجه برجسته بودن و تفاوت این سه مورد بالا در فرهنگمون شدم.
** منظور قطعا این نیست که ماجراهایی از این دست غم انگیز و فاجعه بار نیست. منظور اشاره به رویکردی از جامعه است که بشدت نیاز به داشتن قهرمان داره و این قهرمان هرچقدر ماجرایش تلخ تر و دردآور تر باشه، برای نمایش خودارضایی روحی مناسبتره.
فریناز را تو کشتی! تو و من و تمام مردان و زنان این سرزمین
فریناز خسروانی خودش را نکشت. فریناز خسروانی بر اثر حادثه هم نمرد.
فریناز را تو به قتل رساندی!
تو و من و تمام مردان و زنان سرزمینی که دخترانش را بخاطر رابطه با جنس مخالف، فاحشه میخوانند.
سرزمینی که در آن زن در ناموس تعریف میشود نه در فردیت و استقلال و انسانیت.
فریناز را تو کشتی ای جوان غیرت زده ای که هتل به آتش میکشی! که اگر فیلم اتاق خواب یا خبر رابطهء فریناز با مردی غریبه زودتر بدستت رسیده بود، بجای هتل خودش را آتش میزدی!
فریناز رو تو کشتی چرا که او از ترس ریختن آبرویش نزد تو و امثال تو ناچار به فرار به بالکن شد.
حتی اگر روایت تجاوز هم درست باشد، باز او بخاطر تو و مالکیت تو بر زن و عاقبتِ زندگیِ یک قربانی تجاوز در میان امثال تو به بالکن پناه برد!
فریناز مقتول فرهنگ مردسالاری بود. قربانی خشم و انگ جامعه ای که در آن ملاک ارزش گذاری دخترانش، چند تاره مو است و یک تکه پوست.
فریناز به هر دلیلی که از دنیا رفت، مقصر اصلی ماجرایش تو بودی. تو و من و تمام مردان و زنان سرزمین فریناز ها!
ریاست محترم سازمان نظام پزشکی ایران من به اعتراض شما معترضم!
روز گذشته نامه ای اعتراضی خطاب به رییس نظام پزشکی نوشتم که در روزنامهٔ شهروند منتشر شد. طبعا بدلیل خلاصه گویی و امکان انتشار نامه در روزنامه راجع به سختی کار پزشکان در برخورد با فرهنگ غلط و رفتارهای زنندهء بخشی
از مردم و بیماران ننوشتم.
رياست سازمان نظام پزشكي ايران، در خبرها خواندم که به پخش سریال «در حاشیه» به دلیل ترویج بياعتمادی بیماران نسبت به پزشکان اعتراض کردهاید و برای تجمع اعتراضی پزشکان فراخوان دادهاید.
من بهعنوان عضوی از نظام درمان و سلامت ایران که هم در فضای داخل از ایران تحصیل و کار کردهام و هم در خارج از ایران در محیطهای دانشگاهی و تحقیقاتی مشغول بودهام، با خواندن چنین فراخوانی و چنین نامه اعتراضی، نهتنها متاسف شدم بلکه به چنین رویکردی اعتراض دارم.
بدونشک اقدام شما در مقام مسئول این سازمان و در راستای صیانت از شأن و جایگاه پزشکان خادمی بوده است که برای سلامت بیماران همواره تلاش کردهاند اما ایکاش به جای انکار وجود معضلات موجود در نظام درمانی ایران و حذف و نادیده گرفتن انتقادات که میتواند به صورت اغراقآمیز و طنز عنوان شود، آستانه تحمل خود را بالا میبردیم و به فکر پیدا کردن مشکلات موجود در نظام سلامت و درمانی که خود به شدت بیمار است، میپرداختیم.
مسلما کسی منکر زحمات و تلاشهای پرسنل درمانی کشور ازجمله پزشکان عمومی و متخصص نیست و بهعنوان عضوی از این مجموعه، کاملا واقف به مصائب و دشواریهای پیمودن مسیر بغرنج تحصیلی و حرفهای پزشکی هستم و بخشی از مشکلات موجود در نوع رابطه پزشک – بیمار را نیز از جانب بیماران و مراجعین به مراکز درمانی میدانم.
اما نقدهای بسیاری هم به نحوه نظارت بر عملکرد پزشکان، به نوع برخورد و رعایت اخلاق پزشکی و حقوق شهروندی بیماران، به رویه و رویکرد پدرسالارانه نظام درمانی ایران که پزشک خود را قیم و مالک جان بیمار میداند، به نقصهای موجود در سیستم ارجاع و درمان بیماران، به میزان درآمد و حقوق دریافتی پزشکان در مراکز دولتی و تعرفههای پایین که منجر به آفت
«زیر میزی» شده است، به نحوه بسیار غلط پذیرش دانشجویان پزشکی در دانشگاهها که صرفا براساس نمره کنکور است و نه ویژگیهای شخصیتی و مهارتهای بین فردی و رفتاری، به عدم وجود امکانات کافی در شهرهای کوچک، روستاها و دهها مثال دیگر از وجود ناهنجاریهای متعدد در این مجموعه وجود دارد که میتوان اشاره کرد.
بدونشک نظام سلامت و درمان از مهمترین ارکان هر جامعهای است که تحتتأثیر مستقیم شرایط اقتصادی، اجتماعی و همچنین سیاسی آن جامعه شکل میگیرد. در نحوه عملکرد و کارآیی نظام سلامت هم عوامل متعددی دخیل هستند که درنهایت این میزان رضایت یا عدم رضایت عمومی است که موفقیت نظام درمانی را معین میکند.
واقعیت این است که آنچه باعث بياعتمادی بیماران نسبت به تیم درمانگر میشود
پخش شدن یک یا چند سریال از صداوسیما نیست، بلکه آنچه که اعتماد مردم را خدشهدار میکند نوع تجربهای است که پس از مراجعه به بیمارستانها و درمانگاهها و مطبهای پزشکان به دست میآورند.
البته میزان رضایت عمومی مردم از یک سو و از سوی دیگر میزان رضایت شغلی پرسنل شاغل در سیستم بهداشت و درمان یک کشور، دارای رابطهای متعاقب و دوطرفه است.
براساس تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO) یک نظام سلامت با عملکرد مناسب نیاز به یک مکانیسم قدرتمند مالی، نیروی کار مجرب با درآمد خوب، اطلاعات و معلومات قابل اعتماد جهت اخذ تصمیمات بهینه مدیریتی و سیاسی و درنهایت تجهیزات، امکانات و تکنولوژی پیشرفته برای ارایه خدمات درمانی دارد.
قطعا نباید فراموش کرد که اجزای
تشکیل دهنده نظام سلامت و خدمات درمانی محدود به پرسنل پزشکی و پیراپزشکی نیست بلکه میتوان نظام سلامت را مثلثی دانست که یک ضلعش را پرسنل آن، یک ضلعش را دانشگاهها و بیمارستانهای آموزشی و مراکز تحقیقاتی و آموزش دهنده و ضلع سومش را مردم و بیماران تشکیل میدهند.
در مرکز این مثلث نیز نهادهای مدیریتی و سیاستگذاری ازجمله سازمان نظام پزشکی ایران قرار گرفتهاند که میتوانند مستقیما بر بهبود عملکرد هرکدام از اضلاع فوق اثرگذار باشند.
و البته در تشکیل نظام سلامت با کارآیی بالا و جلب رضایت عمومی تمام اجزای فوق نقشی کلیدی برعهده دارند و نمیتوان تنها به یک بخش آن، یعنی پرسنل پزشکی تمام نقد را وارد کرد. اما انتظار میرود که به جای درخواست حذف یک سریال تلویزیونی، حتی اگر اجحاف و اغراقی هم در آن صورت گرفته باشد، با رویکردی انتقادپذیر به قبول وجود ناهنجاریها بپردازیم و درجهت رفع مشکلات و بهبود وضع نظام سلامت و درمان مطالعه، برنامهریزی و اقدام کنیم. با انکار آنچه منجر به تولید یک بياعتمادی عمومی و بعضا غیرمنصفانه نسبت به جامعه پزشکی ایران شده است نمیتوان اعتماد را به افکار عمومی بازگرداند.
نسل ما
ما نسلی هستیم که توی بچگیمون بوسیدن و رقصیدن و برهنه بودنِ توی فیلمها واسمون سانسور میشد اما جنگ و کشتن و خونریزی سانسور نمیشد. نتیجه اش این میشه که یه عکس برهنه جنجال بپا میکنه ولی تماشای اعدام در ملأ عام نه.
کریسمس و یک گفتمان خودمانی راجع به خودمان
۱- اگه کسی کریسمس رو بدلیل تولد عیسی بودن جشن میگیره میشه جشنی مشابه اعیاد شعبان و قربان و…
۲- اگه کسی کریسمس رو بخاطر شاد بودن و خوش بودن و صرفاً تفریح جشن میگیره میشه مشابه هالوین و یلدا و نوروز و…
اما اصلاً به هر دلیلی، هرکس هر کار دوست داره بکنه، به من چه؟ 
اینقدر همدیگه رو زیر سوال نبریم. اینقدر واسه هم بیانیه و خطابیه صادر نکنیم. اینقدر متلک بار هم نکنیم. اینقدر به حریم سلایق و علایق هم تجاوز نکنیم. اینقدر تو کار هم دخالت نکنیم. اینقدر درخت کریسمس رو به همدیگه حواله نکنیم. اینقدر اینور آبی و اون ور آبی نکنیم. اینقدر رسم ما رسم اونا نکنیم. اینقدر هالوین بده مهرگان خوبه، کریسمس خوبه غدیر بده نکنیم. خلاصه اینقدر نکنیم. آقاجان نکنیم! اگر هم میکنیم زیاده روی نکنیم.
پینوشت: قدیما ملت پشت سر هم بد میگفتن. بحمدالله فیسبوک این امکان رو ایجاد کرده که توی روی هم بد بگیم.
نکته ای کوتاه راجع به سخنرانی دکتر اباذری
من با دشنام دادن و حتی توهین کردن هیچ مشکلی ندارم و اساساً آنرا بخشی از آزادی بیان و حق سخنران در انتخاب لحن و کلام میدانم. با این مقدمه، به نظر من دو قشر از جامعه از سخنرانی دکتر اباذری برآشفتند. (سخنرانی وی را از اینجا بشنوید)
۱- قشری که خود را روشنفکر میداند و اما سلیقهی موسیقی اش «پاشایی» است. خشمشان هم قابل درک است و بحثی نیست.
۲- قشری که بشدت در حباب اخلاقیات گیر کرده است، حتی اگر عضو یکی از بی اخلاقترین جوامع باشد.
قشر دوم دقیقاً همان رویکرد همیشگی حاکمیت در خاموش کردن صدای مخالف را دارد. یعنی با حربه ای بنام «توهین» و بهانه هایی مانند «مقدسات»، «نظام»، «ولایت»، و «اشخاص».
منتهی اینبار کسانی که مایل نیستند محتوای حرفهای رُک و تند و بی پردهی اباذری را بشنوند، «مردم» را در جایگاه مقدسات قرار میدهند و توهین به مردم را از کل حرفهای مورد اشارهی وی، برجسته میکنند.
اصولاً مگر جامعه ای که میزان سرانهی مطالعه اش تنها دو دقیقه در شبانه روز است میتواند جامعه ای فرهیخته باشد که وقتی یک نفر بی پروا آن را «ابله» نامیده و سلیقه اش را «مبتذل» خوانده است اینقدر تعجب کنیم و برآشفته شویم؟
هرچند به محتوای حرفهای اباذری هم نقد وارد است از جمله ایده آل گرایی غیرعملی وی برای بایدها و نبایدها در جامعه و اینکه در تحلیل خود جامعه را بشدت به یک دو قطبی «احمق» و «روشنفکر» تقسیم میکند. از دیشب نقدهای مفید دیگری هم به حرفهای اباذری خواندم و امیدوارم نقدهای بیشتری هم نوشته شود اما خواهشاً به هر چه که نقد میکنید پای اخلاقیات و لحن گفتار و توهین و دشنام را وسط نکشید.
تفاوت فرهنگ، تفاوت رفتار، تفاوت کامنتها
این عکس از صفحهی «آزادیهای یواشکی» منتشر شد. 
پسری تصمیم گرفته برای درک بهتر شرایط حجاب زنان، یک روز کامل را با روسری و پالتو (به جای مانتو) در محل کار خود (خارج از ایران) حاضر شود و همچنین واکنش مردم از نقض قوانین و عرف اجتماعی را تجربه کند.
در زیر عکس بیش از ۲۰۰۰ کامنت نوشته شده بود که میتوان آنها را به سه گروه تقسیم کرد. گروه زنان ایرانی، گروه مردان ایرانی، و گروه غیرایرانیها.
اکثر زنان ایرانی، از این حرکت تقدیر کردند، اکثر مردان ایرانی انواع و اقسام فحشها را نثار این فرد کردند، و اکثر قریب به اتفاق خارجیها این حرکت را بسیار جالب، شجاعانه و قابل تحسین دانستند. البته چند ساعت بعد از انتشار عکس، فحشها و کامنتهای اهانت آمیز توسط صفحه پاک شد.
اما در مورد این کامنتها توضیح زیادی لازم نیست، این فقط یک نمونهی عینی از نگاه بسیاری از مردان ایرانی است. نمیگویم مردان داخل ایران چون خیلی از کامنت گذارها ایرانیان ساکن کشورهای دیگر بودند.
این مردان ایرانی بهمراه بخشی از زنان ایرانی، که از فحشهای رکیک گرفته تا طعنه های تحقیرآمیز و کنایه های جنسیتی را نثار این فرد کردند، فقط و فقط گوشه ای از تفاوت و سطح فرهنگ و آموزشهای اجتماعی ماست.
تفاوتی که بی ارتباط با وجود تبعیض و خشونت و سرکوب علیه زنان نیست.
از مجموع این کامنتها، میتوان گفت که جامعهی ایرانی هنوز و بشدت نیاز به آموزش و مواجهه با تعاریف نوین و علمی در سطح جهانی دارد.
جامعهی محصور شده در مرزهای داخل ایران که بیش از سه دهه است با دنیای بین المللی ارتباط مستقیم نداشته و از نظر بسیاری مبانی و تعاریف اولیه نیاز به بازسازی و ترمیم دارد.
این کامنتها نشانه و هشداری هستند از جامعهی پرخاشگری که آگاهانه یا ندانسته، در زندگی روزمرهی خود زن بودن را سرکوب و تحقیر میکند. درست به همان سیاقی که همجنسگرایی را سرکوب و تحقیر میکند.
برای این بخش از اعضای جامعهی ایرانی، مرد اگر لباس زنانه پوشید باید فحشش داد، تحقیر و سرکوبش کرد، اما زنی اگر لباس مردانه بپوشد و سبیل مصنوعی بگذارد، نهایتاً یک طنز جذاب و کاری است جالب چراکه به شأن و منزلت جایگاه «مرد دگرجنسگرای ایرانی» خدشه ای وارد نکرده است.
عکس منتشر شده در صفحه ی آزادیهای یواشکی زنان در ایران را از اینجا ببینید.
مرگ یک خواننده و دو نوع واکنش در جامعه

تحلیلگر قضاوت نمیکند. تحلیلگر در مقام قاضی نمی نشیند.
یک انسان در اثر سرطان از دنیا رفته است. انسانی که برای بخشی از جامعه دارای شهرت، اهمیت یا حس قرابت بوده است. عده ای بطرز غیرقابل منتظره ای عزادارش شدند و برایش مراسم خودجوش گرفته اند. کاری که در همه جای دنیا برای انسانهای مشهور و محبوب اتفاق می افتد.
شاید بتوان تنها وجه عجیب این حضور پرتعداد مردم را در ناشناخته بودن خواننده عنوان کرد. هرچند کسانی که او را نمی شناختند احتمالاً آن بخشی از جامعه اند که نه مخاطب دایمی رادیو و تلویزیون ایران هستند و نه علاقه مند به سبک موسیقی پاپ و مجاز داخلی.
اما در این میان یک تحلیلگر منصف، یک پرسشگر و یک روشنفکر واقعی فقط بدنبال پیداکردن جواب است و میخواهد به علل واکنش مردم و عوامل دخیل در این حضور پرتعداد پی ببرد. او هرگز خود را در جایگاه قاضی قرار نمیدهد، حکم اخلاقی صادر نمیکند، مقایسه های مع الفارق انجام نمیدهد و هرگز از موضع بالا به این پدیده نگاه نمیکند. یک روشنفکر واقعی هیچگاه این اتفاق را در ظرف سنجش سیاه/سپید یا همان خوب/بد قرار نمیدهد. او فقط میخواهد جواب پرسشی که برایش پیش آمده را پیدا کند.
سعی و تلاشش تنها در مسیر کشف علل و عوامل منجر به رخداد یک پدیده ایست که در بطن جامعه شکل گرفته است. این پدیده میتواند شرکت یا عدم شرکت در یک انتخابات باشد. میتواند حضور در یک مراسم عزاداری باشد. میتواند انتشار عجیب و فراگیر یک جوک یا اصطلاح باشد. میتواند استقبال غیرمنتظره از یک ترانه باشد.
روشنفکر در مواجهه با این پدیده ها نه حکمی اخلاقی صادر میکند و نه یک رفتار اجتماعی را به باد سخره و تحقیر میگیرد. غیر از این اگر باشد، او نیز دچار گونه ای دیگر از آسیبها و ناهنجاریهای جامعه ایست که خود را جدا از آن تلقی میکند.
روشنفکری که خود را تافتهی جدابافته از عموم جامعهی اش بداند، نه تنها قادر به شناخت جامعه و پیرامون خود نخواهد بود بلکه روزبروز از آن دورتر شده، به درون پیلهی تنهایی و هالهی توهمات و غرور کاذب فرو خواهد رفت. او مکرراً از واکنشهای مردم متعجب میشود و نهایتاً به این نتیجه میرسد که مردم «نفهم»، «سطحی» و «بی فرهنگ» هستند.
بخشی از جامعه به هر دلیلی، در سوگ یک خواننده اقدام به عملی غیرقابل پیش بینی کرده است که جای بررسی دارد. در مقابل شاهد صدور تحقیرنامه ها و برائت جویی های جمعی دیگر از همان جامعه هستیم که گویا تا بحال در غار بوده اند و هرگز واکنشهایی اینچنینی از این مردم ندیده اند. رفتارهای مشابهی که در گذشته از تغییر عکس پروفایل و نوشتن استاتوس تا حضور فیزیکی در خیابان وجود داشته است.
چنین حضوری در مراسم بدرقه، یادبود یا عزاداری نه تنها بار اول نیست که در ایران اتفاق می افتد بلکه واکنشی است که در بسیاری دیگر از فرهنگها و جوامع بشری نیز به اشکال دیگر تکرار شده است. مقایسهی ازدحام این مراسم با خاکسپاری های خلوت افراد دیگر هم از هر نظر مقایسه ای اشتباه است.
کوتاه سخن آنکه، حضور یا عدم حضور در یک مراسم خاکسپاری بخودی خود نه ارزش است و نه موجب مباهات. هر دوی اینها، پدیده هایی هستند که باید مورد بررسی و مطالعهی روانشناسی و جامعه شناسی قرارگیرند. رفتار بخش دوم، که سالهای سال است بصورت انتقاد، نکوهش، غر زدن، ناله کردن و تحقیر دیگر بخشهای جامعه رخ میدهد، کمتر مورد ارزیابی، توجه و مطالعه قرار گرفته است.



