این اولین نوشته وبلاگ تازه تاسیس من است. کمی تند و عصبی است اما چون اهل تظاهر نیستم، همین را برای اولین نوشته وبلاگ انتخاب کردم تا بخوبی منعکس کننده و یادآور حال و احوال این روزهای من باشد.
وایبر و مصیبت وارده!
وایبر اما یک مصیبتی هم داره. البته شاید ایراد از وایبر نیست. ایراد از فرهنگ عدم احترام به حقوق و آرامش و آسایش دیگران هست.
دقیقاً همون فرهنگی که از زمان ورود اس.ام.اس (پیامک) به سیستم مخابراتی ایران، منجر به ارسال جوک و لطیفه و پند و اندرز و حدیث و روایت و شعر و شعار به لیست دوستان شد. کاری که هیچ جای دنیا نمونه ش رو سراغ نداریم!یک مصیبتی که در وایبر هست همون حکایتیه که افراد بدون اینکه از دیگری سوال کنند که «عزیز جان میخوای وارد جمع و گروه ما بشی یا نه»، سریع یقه ش رو میگیرن و پرتش میکنن وسط یک گروهی که بیشتر افرادش رو هم ممکنه نشناسه. تا اینجای کار اگرچه جالب نیست ولی خوب قابل تحمله. بالاخره بعضی گروهها هستن که اگرچه به اختیار واردشون نشدی، باز هم دوست داری بین جمع فامیل و دوستان دور و نزدیک باشی و حتی اگر فرصت مشارکت هم نداشته باشی باز گهگاه میتونی سراغی بگیری، تماسی بگیری. سوالی کنی. کمکی کنی یا کمکی بگیری.اما مصیبت از اونجایی شروع میشه که اعضای گروه شروع میکنن به نمک ریختن، جوک فرستادن، شعر و پند و اندرز و چس ناله فرستادن.
کلیپها و عکسهایی توی این گروهها دست به دست میشه که خیلیهاشون رو حدود ۱۰-۱۵ سال پیش توی اینترنت دیدی و با خودت سوال میکنی پس این عزیزان در طول این ۱۰-۱۵ سال کجا بودن که الان واسه یه عکس و ویدئوی لوسی که شاید ۱۵ سال پیش و تو اون سن و سال و حال و هوا بانمک بود اینجوری ذوق میکنن؟؟
حجم بمباران نمک گاهی اینقدر زیاده که حتی یه سوال جدی هم که میپرسی بسرعت لابلای عکسهای گربه و بچه و گل و بلبل و جوک و شعر گم میشه!
شاید بگی خوب اگر نمیخوای توی گروه باشی برو. بله! خیلی راحته اینکار که از گروه خارج بشی یا به عبارتی همون گورت رو از جمع اغیار گم کنی.
بله خیلی وقتها برای خیلی از مشکلات راه حلهایی مثل گور گم کردن وجود داره! اصلاً مثل همین قضیه مهاجرت و فرار کردن از کشور! روز تولدت به زور و بازوی دکتر (حالا شاید هم ماما) کله ت رو گرفتن و پرتت کردن وسط جایی که خودت هیچ اختیاری نداشتی! حالا راضی نیستی؟ خب برو! گم شو بیرون! فرار کن!
اصلاً «به جهنم که فرار میکنند. این دانشگاه رفتهها، اینها که همه اش دم از علم و تمدن غرب میزنند، بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمیخواهیم. اگر شما هم میدانید که اینجا جایتان نیست فرار کنید. راهتان باز است.»
اولش خواستم مقاومت کنم. گفتم بدموقع خوابیده بودم و تقصیر نوتیفیکیشن نبود که بیدار شدم. اصلاً تقصیر خودمه که گوشیم رو موقع خواب خاموش نکردم.
اولش خواستم تحمل کنم. خواستم بی خیال رد بشم. توجه نکنم. نشد.
دقیقه به دقیقه یک نوتیفیکیشن مثل پتک کوبیده میشد روی سرم.
مجبور شدم گم شم! گوشی رو برداشتم و گروه رو ترک کردم. اما نمیدونم چه مشکلی است که وایبر لپ تاپم هنوز پیامهای گروه کذایی رو برام میفرسته. لابد حکمتی توش هست!
به هر حال عزیز من، دوست گرامی، غریبه محترم!
باور کن افراد اگر بخوان خیلی از این چیزهایی که توی این گروهها میفرستید رو خودشون میتونن توی اینترنت بگردن و بخونن و ببینن!!
اصلاً یه پیشنهاد. خودم واست یه پروفایل فیسبوک درست میکنم و اونجا هرچی دوست داری از این چیزها شیر کن. باور کن علاقه مندان خودشون دورت جمع میشن!
*فرض بر زایمان طبیعی و خروج با سر است.
از چرک نویسهای یک عصبانی پیش از رجوع به غربت.
فکر نمی کنی خیلی سخت گرفتی؟یکی بهت حال داده به گروهی اضافه کرده نمیخوای برو بیرون دیگه 1 صفحه فلسفه نوشتن نداره باو.
لایکلایک
اضافه کردن افراد به گروههایی که مایل نیستن حال دادن نیست. یه جور فرهنگ جهان سومی هست که مختص ایرانه آقای محترم
لایکلایک
همه ی وبلاگت رو خوندم اتا اینجا که پست اول بود!
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
لطف داشتی دوست عزیز. باعث دلگرمی و خوشحالیه. امیدوارم بتونم بزودی هم بیشتر بخونم و هم بیشتر بنویسم. فعلا که بدجوری درگیر شدم که حتی نمیتونم هر چند هفته هم مطلبی واسه اینجا بذارم. ارادت
لایکلایک
بالاخره کل مطالب(به غیر از شعرهایت) را خوندم تا به اینجا رسیدم و چیزهای زیادی یاد گرفتم
البته شعر ها را هم چندتایش را خواندم ولی نه همه اش را!
راستی برام سواله از نوجوانی استعداد شعر داشتی یا کلاس رفتی؟
ممنون
نوشته هایت را دنبال می کنم
ارادت
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
ارادت محمد جان. ممنون که اینقدر وقت گذاشتی و کل وبلاگ را خوندی 🙂
والا در مورد شعر کلاس نرفتم ولی بصورت جسته و گریخته کتاب در این زمینه میخوندم
لایکلایک