سلام. یه سوال دارم!

امروز صبح دلش میخواست بزنه تو کله ام!

دیشب ساعت ۱:۳۰ بامداد رفتیم خوابیدیم. من ولی طبق معمول ۷ صبح بیدار و سرحال بودم ولی چون میخواستم سر و صدا نکنم که نوشین بیدار نشه همونجور توی تخت دراز کشیده بودم و حوصله ام سر رفته بود. توی فکر بودم که یه لحظه دیدم تکون خورد.

آروم گفتم «سلام. یه سوال دارم!»

معمولا صبحها یه نیم ساعتی حتی سلام کردن بهش هم خطرناکه چون به قول خودش «ویندوزش دیر میاد بالا». ولی من واقعا سر صبح یه سوال واسم پیش اومده بود که داشت اذیتم میکرد. واسه همین به عواقبش فکر نکردم و گفتم «سلام. یه سوال دارم!»

همینجور یه چشمی، از لای یه طبق بالش و پتو که خودش را دم صبحها لوله میکنه لاشون تا یه موقع سر و صدا بیدارش نکنه، سرش را آورد بیرون و گفت «بگو».

گفتم صفتِ ماهی چیه؟ فامیل حمید ماهی صفت چرا ماهی صفته؟ مگه صفت ماهی چیه؟ مثلا اگه یکی فامیلش روباه صفت باشه یا گاو صفت باشه یا شیرصفت باشه آدم میدونه یعنی چی، ولی ماهی صفت به چی اشاره میکنه؟

بعد میخواستم لبامو مثل ماهی کنم براش ولی چون بلد نبودم فقط با صدای خش دار گفتم «واقعا صفتِ ماهی چیه؟»

بیچاره هم خنده اش گرفته بود، هم ماتش برده بود به عمق سوال، هم فکر کنم واسه خودش هم سوال پیش اومده بود، شایدم دلش میخواست واقعا بزنه تو کله ام! ولی به هر حال، یه صدایی شبیه باد وقتی لای شاخ و برگ میپیچه کرد و مثل لاک پشت سرش را برگردوند لای بالشها. آخه دیروز صبح که بیدار شده بودم و حوصله ام سر رفته بود، دیدم صورتش از لای بالش بیرونه. برام سوال پیش اومده بود که از فاصلهء چند سانتی متری اگه فوتِ آروم کنم بیدار میشه. دیگه سوال پیش اومده بود و طبق معمول به عواقبش فکر نکردم و همینجور آروم آروم فوت میکردم و یه سانت یه سانت میرفتم جلو.

یهو چشماشو باز کرد. من فوت که هیچ، نفسم یه لحظه بند اومد. چشمامو سریع بستم. یهو شنیدم که زد زیر خنده و خلاصه اینقدر خندیدیم که کامل بیدار شد و همه چیز به خیر گذشت.

ولی همه ی اینها را گفتم که بگم نمیدونم شما جواب سوال من را میدونید یا نه ولی من به جوابم رسیدم و گفتم با شما هم به اشتراک بذارم که شاید شما هم صبح که بیدار میشید واستون سوال باشه که صفت ماهی چیه و چرا اجداد حمید ماهی صفت این فامیل را انتخاب کردند.

نیمه خلاصه اینکه نماد ماهي از نمادهايیست که بسیار در ادبيات اساطيري، ديني و ادب منظوم و منثور در اغلب فرهنگها بکار رفته و هم در دوران پيش و هم پس از اسلام در ایران از این نماد به مراتب استفاده شده.

در اساطير «ماهي» به طور کلي مظهر حاصل خيزي و باروريه و این شامل همه ي اديان هم میشه. مثلا در قرآن در داستان يونس و یا داستان موسي و خضر ماهی نشانه واکاوي و شناخت خويشتن خويش است.

در ضمن دوازدهمین نشانه ی صور فلکی در منطق البروج (زودیاک) که معادل ماه اسفند (حوت) است، یک جفت ماهیست که احتمالا به ماهیگیری و به دام انداختن ماهی در این فصل اشاره داره؟

دو ماهی، یکی بالا و یکی پایین نماد ماه حوت یا اسفند است
کاری از محبوبه راسخ (مهرزاد)

در اوستا، دو ماهی از سوی اهورامزدا به نگهبانی گیاه گوکرن گماشته شدند. (گوکرن گیاهی است اساطیری که در ته دریا میروید و بیمرگی و عمر جاودان میآورد).

بشقاب دوره ساسانیان منقش به دو ماهی که نگهبان درخت زندگی هستند

همچنین در تفکر اساطیری ماهی بخاطر زندگی اش در آب (که عنصر اول از چهار عنصر حیات است) مقدس بوده. در آیین ایران باستان نیز ماهی نماد الهه ی ناهید و نشان فراوانی است. هزاران سال است که هنرمندان نماد ماهی را بر کوزه ها و جام های سفالین نقش میزدند. نقشی که یادآور روزی و برکت است و همچنین ماهی، گاهی با نماد آناهیتا به عنوان نشانی از برکت و باروری همراه شده است.

سکه طلای جهانگیرشاه با نقش حوت

نماد ماهی در اساطیر همچنین بعنوان موارد دیگری هم شناخته شده از جمله: نماد محافظ درخت زندگی، نماد برکت و روزی، نماد رستگاری، نماد خالقیت، نماد دگردیسی، نماد حاصلخیزی و باروری.

در آیین مسیحیت نماد ماهی بسیار برجسته است طوری که از همان ابتدای مسیحیت بعنوان نماد باور و ایمان بکار برده میشده و همچنین از مسیح هم بصورت ماهی و هم ماهیگیر یاد شده. درواقع ماهی چون در آب زندگی میکند، مظهر نمادین غسل تعمید بوده و نوزاد مسیحی که در آبِ غسل تعمید بدنیا می آید، شبیه ماهی، زنده در آب حیاتبخش است و همتای عیسی است.

ایکتیس به زبان یونانی به معنی ماهی، نمادی شامل دو کمان متقاطع است که دو کمان در تقاطع سمت راست از هم عبور می‌کنند و یادآور تصویر یک ماهی است. این نماد در دوران مسیحیت اولیه به عنوان یک نماد سرّی در میان مسیحیان کاربرد داشت. امروزه به این تصویر، نشان ماهی یا ماهی مسیح می‌گویند. برخی بعدها نشان صلیب را هم به آن اضافه کرده اند

در اندیشه ی مولوی ماهی نمادی است از انسان کامل. مثلا:

هست قرآن، حالهای انبیا

ماهیان بحر پاک کبریا

مولانا همچنین در اشعار خود از ماهی بعنوان نماد عاشق هم استفاده کرده است. در دیدگاه مولانا عاشق همواره از عشقِ معشوق در خود مرده است و به نام معشوق زنده شده است. یعنی از صفات برجسته عاشق، نیست و نابود شدن از خود و صفات خود است و هست شدن به صفات معشوق.

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است، روزش دیر شد

اینجا ماهی نماینده و نماد عاشق است که هیچگاه از آب سیرآب نمیشود.

ماهی بعنوان نمادهای دیگری هم از جمله انسان بهشتی، سالک، عارف، کرامت، خویشتن، هدایت، جسم، زمین، و…. بکار برده شده است. البته ماهی در مثنوی معنوی در دو معنای مثبت و منفی بکار برده شده و مولوی بنابر اهداف خود از هر دو استفاده کرده.

همچنین بسیاری از ظروف سفالی و آثار هنری پیش و پس از اسلام در ایران منقش به نقش ماهی هستند.

خلاصه من نفهمیدم آخرش صفت ماهی چیه ولی احتمال میدم جد بزرگ خاندان ماهی صفت یکی از این نمادها را بعنوان صفت ماهی استفاده کرده. شایدم بلد بوده با لباش ادای ماهی در بیاره و بهش میگفتن ماهی صفت. الله اعلم.

اغلب موارد فوق برگرفته از مقالهء «تطبیق مفهومی نماد ماهی در اساطیر، قرآن و مثنوی معنوی و کاربرد آن در آثار هنری» بود که در سال ۱۳۹۸ در نشریه علمی – پژوهشی مطالعات هنر اسلامی منتشر شده بود.

سیمین قدیری

سیمین قدیری از نسل آن هنرمندانی است که درست قبل از انقلاب ۵۷، پیش از آنکه به اوج شهرت و شکوفایی برسند مجبور به حاشیه نشینی شدند. نسلی که برای بسیاری از ایرانیان دوران قبل و بعد از انقلاب همچنان ناشناخته است.

سالها پیش بصورت پراکنده یکی دو آهنگ از سیمین قدیری شنیده بودم ولی چند روز پیش بطور اتفاقی با آلبوم «آوازهای دیگر» روبرو شدم و تصمیم گرفتم ویدئوی پایین را که شامل تمام آهنگهای این آلبوم است تهیه کنم.

موسیقی تمام ترانه ها کار فریبرز لاچینی است و شعرها کار ژیلا مساعد، محمود کیانوش، بهروز رضوی و احمدرضا احمدی است. این مجموعه توسط کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان تهیه شده است. قرار بود نسل ما، نسل سوختهء ۵۷ با این ترانه ها بزرگ شود اما افسوس.

سلام مستان – در یادبود محمدرضا شجریان

این ویدئو کاری است بسیار زیبا بمناسبت زادروز استاد محمدرضا شجریان با تنظیم بسیار عالی از پرهام بهادران

سلام مستان، کاری است تلفیقی از ۳۵ هنرمند ایرانی در نقاط مختلف جهان برای بزرگداشت زادروز استاد محمدرضا شجریان. طبق گفتهء سازندهء ویدئو، این کار کاملا مستقل و فقط با همدلی و عشق تولید شده.

سلام مستان

ناصرالدین شاه – اِبن آدم

نکاتی جالب راجع به بازی کامپیوتری که شخصیت اصلی آن ناصرالدین شاه است!

صحنه ای از بازی


اخیرا یک بازی کامپیوتری جدید به اسم «ناصر، پسر انسان (ابن آدم)» توسط یک شرکت بازی سازی اتریشی ساخته شده که درآینده ای نزدیک قرار است برای استفاده در کامپیوتر و کنسول به بازار عرضه بشه. در لینک پایین میتوانید ویدیوی چهاردقیقه ای تبلیغ بازی را تماشا کنید.
داستان راجع به حملهء رباتهای انگلستان به ایران است که به دستور ملکهء انگلستان انجام میشود و منجر به نابودی خاک ایران میشود. درنتیجه ناصرالدین شاه، پس از کشته شدن در نبرد، بصورت معجزه آسایی به زندگی بازمیگردد و به تنهایی علیه رباتهای اشغالگر قیام میکند.
جدای از داستان تخیلی، نکته های جالب توجه و ظرافتهای خاصی در ساخت بازی بکار گرفته شده از جمله لباس و موسیقی و معماری دوران قاجار در ایران یا استفاده از پرچم شیر و خورشید در بازی یا استفاده از کلمات و جملات فارسی در طول بازی. و اما جالبترین نکته شخصیت منفی مهاجمین و اشغالگران بریتانیایی است که به اسم مبارزه با تروریسم اقدام به کشتن شهروندان و حتی کودکان در طول بازی میکنند.

لینک رسمی وبسایت بازی:
https://enlightenedrobot.com/

سلام ای قهرمان

سلام ای قهرمان!


اشتباه نکن! با شما هستم دوست عزیز! اگر روزی کاری شاق و خاص در هر عرصه ای (مثلا هنر، سیاست، ورزش، و…) از دستت بر آمد و انجام دادی ما راه هم خبر کن تا تشویق و افتخار کنیم! وگرنه فحاشی و لعن و نفرین که آسان است.


بی مقدمه بگویم که به اعتقاد من اصغر فرهادی کارهایش در عرصهء فرهنگ و سینمای ایران فقط در یک جامعهء دوقطبی، خشمگین، و کوته بین نه تنها نادیده گرفته میشه بلکه با فحاشی و تخریب هم روبرو میشه. فقط در جامعه ای سیاست زده و عصبی و مستاصل است که همه چیز و همه کس را فقط از دریچهء موضعگیری مخالفت یا موافقت با نظام جمهوری اسلامی نگاه و ارزیابی و قضاوت میکنند. فقط در یک جامعه ای که هیچ چیز جای خودش نیست انتظار میرود که هر کس در هر قاموس و قامتی باید عین آنچه ما میخواهیم و فقط هم شعاردادنش را بلد هستیم، بگوید و بکند!جایی حتی خواندم کسی بعد از فحاشی نوشته بود چرا با ریش و ظاهر آخوندی در جشنوارهء کن ظاهر شده بود!


من از این جامعه میترسم و یکی از دلایل اصلی مهاجرتم از ایران و تا حدی دوری از جامعهء ایرانی مهاجر که فقط محل سکونتش عوض شده و همچنان ناهنجاریهای فرهنگی و اجتماعی خود را در کوله بار خود به این سو و آن سوی کشانده است، همین ترس بود. نه اینکه هر ایرانی خارج از ایران را در این مقوله گنجانده باشم و نه اینکه با هیچ ایرانی ای معاشرت نکرده باشم! برعکس یکی از بهترین دوره های مهاجرتم دو سه سال زندگی دانشجویی در سوئد بود و دوستانی که برخی هنوز جزو بهترین دوستان زندگی ام هستند از آن دوران است!


مشکلات جامعهء ایرانی چه ساکن ایران و چه خارج از ایران، بحثی جدا و مفصل است و من و شما هم بخشی از همان جامعه هستیم و حاصل برآیند فرهنگ و رفتار و آموزه های درست و غلط همان فرهنگ و هرکداممان ایرادات و مشکلات آموزشی و رفتاری خودمان را هم قطعا داریم (خواه آگاه از آن باشیم و خواه ناآگاه) ولی فراتر از آن، زندگی در جامعه ای که همه چیز را سیاه و سفید میبیند و خاکستری برایش معنایی ندارد خطرناک است! زندگی در جامعه ای که ذهنش را به روی هر حرف و نقد متفاوتی بسته است ترسناک است!


همین یک سال پیش بود که خبری راجع به یک شهروند مسلمان کانادایی که از قضا سالها قبل موضعگیری اش حمایت از بن لادن بوده و احتمالا افکار و عقاید تند مذهبی هم دارد، منتشر شد که احتمال ممنوع الورود شدنش هنگام بازگشت به کانادا از اروپا را مطرح میکرد. برخی ایرانیان طبق معمول زیر آن مطلب به حجاب و اسلام و مسلمان و حکومت و… فحش و بد و بیراه میگفتند و حکم صادر میکردند که اصلا باید جلوی ورود تمام این مسلمانها و افراد محجبه و… به کانادا گرفته شود.من کامنتی نوشتم با محتوای اینکه حق قانونی هر شهروندی است که به کشورش برگردد و اگر جرمی مرتکب شده در دادگاه رسیدگی شود. خیلی از کامنتها را هم نژادپرستانه خواندم (که بعدا متوجه شدم خیلیهاشان معنای نژادپرستی را فقط در برتر خواندن یک نژاد یا انداختن آدمها در کوره های آدمسوزی میدانند). در جواب این بحثها، کسی یکی از مضحکترین اتهامات را به من زد و اینکه «چون من در بکگراند ذهنم مذهبی هستم از افراد مذهبی دفاع میکنم». و این یکی از هزاران مثالی است که میتوان دید در مغزهای کوچک خیلی ها اصلا تصور اینکه کسی که اساسا لامذهب بوده و هست از حقوق شهروندی کسی که مذهبی است دفاع کند.


ذهنهای دوقطبی و صفر و یکی جامعهء ایران، ذهنهای سرخورده و سرکوب شده که تا حد زیادی آیینه ای است از منش حکومتهایی که در تاریخ صد سال گذشته یا بیشتر ایران وجود داشته، همه چیز و همه کس را در دو دنیای خیر و شر، خوب و بد، و دوست و دشمن، باید و نباید تقسیم میکند و خیلی راحت هر کس را که در دایرهء خوبی های تعریف شده در ذهنشان نگنجد، بلافاصله در سوی شر و بدی و دشمن قرار میدهد.


من از ایران رفتم با ترس و خشم و تا حدی بیزاری از جامعه ای که هر روز با آن مراوده داشتم. نه اینکه آدم خاص و متمایزی بوده باشم یا کار شاق و خارق العاده ای کرده باشم! من فقط تحمل خیلی از رفتارها و عقاید برایم سخت شده بود! همیشه هم این ترس را داشته ام که اگر در ایران هرکار متفاوتی در هر زمینه ای (مثلا نوشتن که علاقهء آن روزهای من بود) میخواستم بکنم، یا حکومت اجازه نمیداد، یا اگر هم اجازه میداد و من مجبور بودم با قواعد حکومت بازی کنم، بخشی از جامعه که همه چیز را صفر و یکی نگاه میکند علیه من نوعی موضعگیری میکرد. حالا من که عددی هم نیستم و نبودم، و کاری هم فراتر پرداختن به زندگی شخصی و حرفه ایم نکرده ام که حتی قابل قیاس باشد، ولی در کل برای این همه هجمه و حمله به اصغر فرهادی تاسف خوردم و تا حدی حس و حال و شرایطش را درک کردم.

فارغ التحصیلی در رشته‌ي پاپزشکی

خدمتتون عارضم که من چند روزه فارغ التحصیل شدم ولی نگفتم که ریا نشه
این سومین مدرکیه که اخذ کردم و دیگه فعلا قصد ادامه تحصیل ندارم البته همچنان یک گزینهء ارشد «مراقبت و درمان زخمهای مزمن» روی میز هست ولی فقط در صورتیکه کار توی بیمارستان را انتخاب کنم.
خلاصه، اگه بخت یاری کنه دیگه برخلاف نظر جناب «فخر الاسلام» قصد ندارم زگهواره تا گوی دانش بجویم.
همینجا از این فرصت هم استفاده کنم که شاعر مصرع «ز گهواره تا گوی دانش بجوی» فردوسی یا ابوریحان بیرونی نیستند و گویا به اشتباه این مصرع بارها به آنها منسوب شده.
طبق تحقیقات علی اصغر حکمت (نخستین رئیس دانشگاه تهران، و بنیان‌گذار کتابخانه ملّی ایران)، شاعر این مصرع «میرزا ابو القاسم ملقب به فخر الاسلام، داماد حسام السلطنه (فرزند فتحعلی شاه)» است که احتمالا بخاطر تشابه اسم (ابوالقاسم) مصرع به فردوسی منسوب شده. فخرالاسلام در سال ۱۳۱۵ که سال مبارزه با بیسوادی بود حدیثی که میگه «اطلبوا العلم من المهدِ الی اللحد» را به فارسی ترجمه میکنه که بعدها توسط شخص گمنامی مصرع دومی به آن اضافه میشه و بصورت بیت کامل «چنین گفت پیغمبر راستگوی/ زگهواره تا گور دانش بجوی» در میاد.
اما دکتر ضیاءالدین سجادی معتقده که علی اصغر حکمت شخصا از شاعری به اسم «عبدالحمید ملک الکلامی کردستانی» (معروف به امیرالکتاب) خواسته که حدیث «اطلبوا العلم من المهدِ الی اللحد» را به فارسی برگرداند که نتیجه‌ي آن شده ز گهواره تا گور دانش بجوی.
خلاصه مشخص نیست دقیقا شاعر این مصرع و بیت چه کسی است ولی مهم هم نیست. مهم اینه که من فارغ التحصیل شدم.

آوازخوانی در حضور زنده یاد عباس کیارستمی

سولماز نراقی در کانال تلگرامی خودش این ویدئو را برای اولین بار منتشر کرده است. ویدئویی که در دیدار با عباس #کیارستمی در بستر بیماری است.
چه تلخ و غم انگیز بود آنجا که کیارستمی اشکهایش را پاک میکند.

متن زیر نوشتهء سولماز نراقی همراه با انتشار این ویدئو است:
«دريغ از روزهاي تلخِ!
#بيمارستان_جم كه براي لختي آسودن از دردهاي فزاينده ات، به خواندن فرا مي خواندي ام:

عمري دگر ببايد بعد از وفات مارا
كاين عمر طي نموديم اندر اميدواري

ده سال گذشته بود از زماني كه براي نخستين بار اين قطعه را شنيده بودي و دلداده اش شده بودي. هر بار به اين بيت از غزل سعدي مي رسيدم مي ديدمت كه منقلب شده اي و چيزي از عمق جانت تنوره مي كشد.
با اين همه تنها و تنها يك بار ديدم كه اشك بريزي. شايد از آن رو كه مي دانستي (و تنها تو مي دانستي) كه اين آخرين بار است…

آخرين تصويرت را عزيز مي دارم
آخرين يادگارم از شيوه ي ديدن و شنيدنت
يادت گرامي باد بزرگمرد!»

#عباس_کیارستمی

آیا مولوی تنها راوی داستان فیل و اتاق تاریک است؟

بسیاری از ما داستان و شعر معروف مولوی راجع به فیلی که در اتاقی تاریک است و هر کس با لمس بخشی از بدن فیل برداشتی متفاوت دارد را شنیده ایم (برای خواندن شعر کامل اینجا کلیک کنید) اما آیا این داستان اولین بار به ذهن مولانا رسیده بود؟

در حال خواندن کتابی به زبان انگلیسی راجع به مناسبات بین فردی در محیطهای کاری بودم که دیدم در بخشی از کتاب راجع به نقطه نظرات و برداشتهای متفاوت افراد از موضوعی واحد صحبت میکند و بعنوان نمونه داستان فیل و ۶ فرد نابینا را از شاعری آمریکایی به نام جان گادفری ساکس نقل کرده است. اولین بار بود که نام او را میشنیدم و اولین حدسم این بود که داستان را از روی شعر مولوی (که در غرب به نام رومی میشناسندش) بازنویسی و به نام خود منتشر کرده است. ( از اینجا میتوانید راجع به این شاعر بیشتر بخوانید). اما واقعیت چنین نبود. درست است که شعر مولوی چند قرن پیشتر سروده شده بود و جان گادفری شعرش را در قرن ۱۹ میلادی نوشته است اما اولین راوی این داستان مولوی نبوده است. خود مولانا داستان را از اسلاف خود شنیده بوده.john_godfrey_saxe_-_brady-handy

پس از جستجویی مختصر راجع به این داستان و مبدا آن با نکات جدید و جالبی آشنا شدم. ریشهء این داستان درواقع به جنوب شرقی آسیا و آیینهای جین و بودایی و هندویی برمیگردد. بعدها این داستان عارفانه وارد روایات صوفیان مسلمان هم وارد شد.

وجه مشترک این داستان وجود گروهی از مردان نابینا (یا مردانی در اتاقی تاریک) است که تا آن زمان فیل ندیده بودند و همگی به فیلی که روبرویشان بود دست میکشند و چون هر کدام عضوی متفاوت مثل عاج و گوش و خرطوم و پای فیل را لمس میکنند تصویری ناقص از واقعیت و ماهیت فیل توصیف میکنند. هرکدام از آنها فقط بخشی از واقعیت را برداشت کرده اند ولی از دید خودشان فیل همانی است که با دست خود لمس کرده اند. تفاوت نوع نگاه یا نوع برداشت و یا میزان اطلاعات این افراد باعث میشود که به نتیجه گیری مشترکی دست پیدا نکنند و با هم اختلاف نظر داشته باشند. در این داستان هرچند هیچ کدام از طرفین اشتباه نمیکند هیچ کدام هم قادر به یافتن و توصیح حقیقت کامل نیست.

اما جالب آنکه این داستان برای اولین بار توسط سنایی غزنوی بصورت شعر فارسی در آمده است و بعد از حدود ۱۰۰ سال مولانا نیز آن را بصورت شعری در مثنوی معنوی خود آورده است

800px-blind_monks_examining_an_elephant

برای خواندن خلاصهء روایات مختلف از این داستان اینجا کلیک کنید

برای خواندن بیشتر راجع به شش مرد نابینا و فیل به زبان انگلیسی اینجا کلیک کنید

معنای زندگی

lifeزندگی به خودی خود هیچ معنا و مفهوم و یا ارزش خاصی ندارد.
زندگیِ هر کدام از ما چیزی بیشتر از حاصلِ لقاح دو سلول نیست که در نهایت و عموما یک مسیر یکسان و مشترک را با زنده شدن شروع میکند و بدون وقفه آن را با رشد و نمو و پیر شدن طی کرده تا سرانجام به مرگ ختم شود.
اما آنچه به زندگی تک تک ما معنایی خاص و متفاوت میدهد، خود ما هستیم. این خود ما هستیم که برای زندگیمان معنا و امید، آرمان و هدف، آرزوهای منحصر به فرد و ارزشهای زشت و زیبا و خوب و بد تعریف میکنیم.
این ما هستیم که با پیوندها و عشق ورزی ها و دوستی ها و نزدیکی ها و مهربانی ها و گذشتها و انگیزه ها و آمال و آلام و دغدغه ها و دانسته ها و ندانسته هایمان زندگی را رنگ و لعابی میدهیم که در بودن ما خلاصه میشود.
کسی جز خود ما قادر به تعریف و تغییر معنای زندگی نیست. هیچ کس به خواست و اختیار خود پای به دنیا نگذاشته است. اما بخش بزرگی از آنچه امروز هستیم و فردا خواهیم بود، برآیندی است از اختیار و انتخاب و تلاش. حتی در محیطهای متفاوت و شرایطی نابرابر. در هر حالتی آنچه ثابت است توانایی انتخاب انسان برای تعریف و و تبیین معنای زندگی است.
ماهیت زنده بودن در تکاپو و جنبش و پویش است. هیچ لحظه ای از این مسیر زندگی راکد و ساکن نیست. همه چیز در حال حرکت است.
برای من میل به پویش و دانش نیروی محرکهء زندگی است. برای من آنچه به زندگی ام معنا میدهد همین است. آن زمانی که میل به دانستن، میل به خواستن، میل به دیدن و تجربه کردن، حس شهامت و نترسیدن از شکست خوردن، حس امید به آینده و میل به تغییر و اصلاح افکار و رفتار در من از بین رفت، آنروز روز آخر من است.
بیهودگی، پوچی، درماندگی، خستگی، اضطراب، افسردگی، بی انگیزگی و ناامیدی،‌ اینها همه عواملی درونی هستند. هرکجا از زندگی و به هر دلیلی به مرز ایستایی رسیدیم،‌ باید منتظر هجوم بی معنایی باشیم. عوامل بیرونی حرکت و پویش آدمی را شاید سهل یا سخت کنند اما در نهایت این ما هستیم که به زندگی معنا میدهیم. معنایی به وسعت یک عمر زندگی.

آواز خواندن مونترالی ها مقابل خانهء لئونارد کوهن

گروهی از مردم مونترال دیروز در محلهء پلاتو روبروی خانهء لئونارد کوهن جمع شدند و در بزرگداشت او با هم آواز خواندند