یکشنبه گذشته، مارگارت (همخونه و صاحبخونه) مهمونی کریسمس داشت و فامیلش را دعوت کرده بود. من از قبل گفته بودم چون امتحان دارم نمیتونم به جمعشون اضافه بشم.
وسطهای درس خوندن بودم که یهو دیدم سه تا بچهء ۵ ساله (پسر) و ۶ و ۷ ساله (دختر) با یک بشقاب شکلات و شیرینی اومدن توی اتاقم و واسم شیرینی کریسمس آورده بودند.
خیلی هیجان انگیز و بامزه بود. اولین باری بود که با بچه های کانادایی حرف میزدم. توی این چند سال هیچ کس از دوستام بچه نداشتند و توی خیابون هم که نمیشه فت یهو با یه بچه حرف زد! خلاصه اینکه خیلی بامزه بود!
دو دقیقه که گذشت و خجالتشون ریخت، یکیشون گفت چرا اینقدر اتاقت نامرتبه! گفتم چون فردا امتحان دارم نرسیدم مرتب کن.
دختر شش ساله پرسید آخه تو که بزرگی دیگه چه امتحانی داری؟! گفتم خب بعضی وقتها آدم بزرگا هم باید برگردند سر کلاس و درس و مدرسه، ۴ تا فحش هم توی دلم به هرچی درس و مشق و امتحانه دادم.
دختر هفت ساله پرسید تو چرا مو نداری؟ گفتم خودم با تیغ میزنم. گفت نزن دیگه 😄
دختر شش ساله پرسید که آیا اهل بنگلادش هستم؟ گفتم نه من اهل ایرانم که یه جایی نزدیک بنگلادشه. گفت معلم مهدکودکشون مال بنگلادشه و میدونه بنگلادش روی نقشه کجاست!
پسر پنج ساله پرسید که چی کاره ام. گفتم قبلا دکتر بودم الان دانشجوئم. گفت یعنی میتونستی ۵ دلار پول داشته باشی؟ گفتم آره. با حالت رو کم کنی گفت من یکی از نقاشی هام را به مامانم فروختم ۵ دلار.
دختر شش ساله با تعجب گفت اگه دکتری چرا خونهء بزرگ نداری 😁
بعد که فضولیهاشون تموم شد رفتند ماژیک مخصوص رنگ کردن مو آوردند. موهای همدیگه را رنگ کردند و بعد هم به من گفتند چون مو نداری پس ریشتو رنگ میکنیم.
رنگ آمیزی که تموم شد یکیشون پرسید این نوشته ها چیه به دیوار اتاقت.
منم از فرصت استفاده کردم و واسشون ده دقیقه راجع به دیابت و بیماریهای پای دیابت توضیح دادم! خیلی قشنگ گوش میکردند! حتی سوال هم کردند که چطوری پاشون زخم میشه!
وقتی بابای دو تا از بچه ها اومد دنبالشون، دختر شش ساله به اون دو تای دیگه گفت
He is such a nice guy
فرداش مامان دختر شش ساله زنگ زده بود به مارگارت که بچه از دیروز همش داره راجع به علی حرف میزنه، و اینکه علی پای مریضها را درمان میکنه و رفته روی نقشه ایران را پیدا کرده و از مامان باباش خواسته تلفظ درستش را بهش یاد بدن.
قرار شد یه موقع که فصل امتحانا نیست بیارنشون باز اینجا.
سلام
چند تا از نوشته هایت را خوندم خیلی خوب و جالب بود. لذت بردم.
من شیراز زندگی میکنم
ممنون
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
ممنون دوست عزیز. خوشحالم که خوشت اومد
لایکلایک