سقوط‌ از پله ها

امروز ساعت ۹ صبح توی ایستگاه مترو یه پیرمرد که بعدا یکی از شاهدین ماجرا میگفت احتمالا مست بوده، جلوی چشم من روی پله ها پاش لیز خورد و با کله پرت شد پایین. حداقل روی هفت هشت تا پله با صورت لیز خورد.

من داشتم از پله برقی میرفتم بالا و اون از پله های معمولی درازکش میرفت پایین.
همه شوک شده بودن، یکی دو نفر جیغ زدن! بقیه وایساده بودن از بالای پله ها نگاه میکردن. من هم یکی دو ثانیه دور خودم می‌چرخیدم که چطوری برسم بالای سر مصدوم! خلاصه بصورت غریزی تصمیم گرفتم پله برقی را برعکس برم پایین که یه لحظه نزدیک بود خودم هم با کله برم پایین.

خلاصه اولین نفری بودم که رسیدم بالای سرش. تعدادی از عابرین هنوز شوکه بودند و بالای پله ها ایستاده بودند و نگاه میکردند!

صحنه برام آشنا بود! یاد چند سال پیش و سفر با کشتی به فنلاند افتادم که یکی از دانشجوهای فرانسوی دانشگاهمون از بالای نرده های طبقه سوم داخل کشتی پرت شده بود پایین. اون شب در اون لحظه من توی کلاب کِشتی در حال انجام حرکات موزون بودم که یک دفعه یک سری از دوستام رسیدن و گفتن همچین اتفاقی افتاده و برم برای کمک! وقتی رسیدم بالای سرش تقریبا تمام کرده بود. صحنه دلخراشی بود. با دو سه نفر از سکیوریتی کشتی بالای سرش حلقه زده بودیم. من یک لحظه سرم را بالا آوردم و دیدم از لب نرده های دو طبقهء بالایی کلی از مسافرین و دوستان ایستادند و نگاه میکنند. یادم نیست سکیوریتی کِشتی به من گفت یا خودم بصورت غریزی با دست به جمعیت اشاره کردم که بروند و تماشا نکنند.

امروز هم وقتی جمعیت را در حالت شوک و تماشا کردن دیدم داد زدم یکی به ۹۱۱ زنگ بزنه!
پیرمرد هنوز با صورت روی پله ها بیهوش بود. زمین و صورتش پر از خون شده بود. سعی کردم بدون تکان دادن شدید صورتش را از روی لبه پله بلند کنم. یکدفعه تکانی خورد و با حرکاتی ضعیف سعی داشت بلند شود. گیج و منگ بود.

تصمیم گیری برایم سخت بود. از یک طرف نباید مصدوم را بخاطر احتمال آسیب دیدگی نخاع گردنی تکان میدادم، از یک طرف هم خود فرد مصدوم در حال بلند شدن از جایش بود، از یک طرف هم میخواستم مرد گیج و خونین را آرام کنم.
درست یا غلط، تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که دستهام را زیر کتف پیرمرد حلقه کردم و درحالیکه خودم هم روی زمین نیمه درازکش شده بودم با او غلط زدم و روی پاهای خودم برگرداندمش. بعد هم از دو سه پله ی باقی‌مانده کشیدمش پایین و نشاندمش کنار دیوار.

کم کم داشت بهوش می‌آمد اما هنوز گیج بود!! با دست میخواست خون روی زمین را تمیز کند. به آرامی بردمش روی یکی از نیمکت‌های گوشهء سالن مترو. یکی دو نفر از جمله مسوول بلیط مترو به ما ملحق شدند.
خانم جوانی که با ۹۱۱ در حال حرف زدن بود و اتفاق را توضیح میداد بلند بلند میگفت که مصدوم به نظر مست می آید.
پیرمرد که اسمش جو بود کمی آشفته بود. نمیدانم بخاطر شنیدن مکالمهء تلفنی دختر با اورژانس بود یا بخاطر ضربه ای که پیشانی و قسمت شقیقه اش را شکافته بود. به هر حال بی قرار شده بود.
دست آخر هم قبل از رسیدن آمبولانس از جایش بلند شد و به خارج از مترو رفت. هرچه گفتیم صبر کن تا آمبولانس برسد گوش نکرد.
سکیوریتی مترو گفت نمی‌توانیم مجبورش کنیم چون بعدا میتونه شکایت کنه.

دختر جوان اما در حالی که تلفنی با ۹۱۱ در تماس بود رفت دنبال پیرمرد تا از دور مراقبش باشه.
من هم داشتم میرفتم سمینار و دیرم شده بود و بیشتر نموندم و نمیدونم بالاخره چی شد.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s