بَرشِکنم روی خود از روی تو / پا مَنِهم بر ره و بر کوی تو
سِحرِ تو خنثی کنم از جان و دل / می شکنم شيشهء جادوی تو
ميروم از پيش تو در کنجِ غم / می نسپارم قدمی سوی تو
پَر بگشايم که رها گردم از / بند پريشانی گيسوی تو
بَرنکِشم چشم تو بر چشم خود / می رَهَم از ديدهء آهوی تو
ميگذرم يکسره از خاطرت / ميروم آرام ز پهلوی تو
زار و نزار ار شوم از دوریت / درنکشم جرعه ز داروی تو
خط بکشم بر تو و بر قلب خود / سينه تهی ميکنم از بوی تو
ديده ببندم که نبينم تو را / تا نشوم بندهء ابروی تو
شبنویس