ماز جبرانی

دو سال پیش نزدیکای غروب بود. maz3کنار خیابون دم در رستورانی که با دوستم قرار داشتم منتظر ایستاده بودم. همینطور که به اطرافم نگاه میکردم حس کردم دو پسر کانادایی که روی صندلی های فضای باز رستوران کناری نشسته بودند به من زل زدند.
اول گفتم شاید بصورت اتفاقی چشم تو چشم هم شدیم. بعد از چند ثانیه مجدد نگاهشون کردم و دیدم همچنان دارن به من نگاه میکنن. حتی کم کم حس کردم راجع به من حرف میزنن. برام عجیب بود و فکر کردم شاید نباید اونجا بایستم. آروم به پشت سرم و اطرافم نگاهی کردم و بعد سرم رو پایین انداختم و خودم رو سرگرم گوشی مبایلم کردم اما همچنان زیر چشمی حواسم به رفتارشون بود.

بعد از چند ثانیه باز نگاهشون کردم و دیدم گوشی تلفنشون رو به سمت من گرفتن و بطرز احمقانه و ناشیانه ای تظاهر میکنن که حواسشون به من نیست. مطمئن نبودم که خیالاتی شدم یا اینکه در حال فیلم گرفتن از من هستند.
کم کم احساس معذب بودن میکردم. به سر و وضع و لباسهام نگاه کردم تا شاید چیزی غیرعادی پیدا کنم. همه چیز به نظرم عادی بود.
باز سرم رو پایین انداختم ولی از گوشه چشم زیرنظر داشتمشون. بعد از چند ثانیه یکی از آنها با صدای بلندی گفت «هِی ماز!»
تازه فهمیدم قضیه چیه!
آروم به سمتشون نگاهی کردم، چشمکی زدم و با لبخند سرم را به علامت تایید تکون دادم. چشمهای هر دوشون گرد شده بود و در حالیکه میگفتن «واو، واو» خواستن از جا بلند بشن و بیان به سمت من که یهو گفتم نه نه نه! شوخی کردم. من «ماز جبرانی» نیستم.

هر سه خندیدیم و هر دوشون از من عذرخواهی کردند. من هم گفتم خواهش میکنم و اتفاقاً میخواستم کمی سر به سرتون بذارم و خودم رو جای «ماز جبرانی» جا بزنم و بگم یه لیوان آبجو برام بخرید تا بیام سر میزتون چند دقیقه بشینم.
اونام خندیدن و یه چیزی به انگلیسی گفتن که درست نفهمیدم چی بود ولی فکر کنم یه چیزی تو مایه های بیلاخ خودمون بود.
چند دقیقه بعد هم بارون بند اومد و من به راه خودم ادامه دادم

یک دیدگاه برای ”ماز جبرانی

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s