شعری برای حصر

خانه ها سرد و سیاه و غم زده،
کوچه ها گُم گشته در طوفانِ دود.
آسمان تاریک و تار و بی فروغ،
ابر تیره ماه را دزدیده بود.

شهر من شهر سکوت و سایه شد،
شهر بی برگی به باغ و کوچه ها.
مرثیه های شب تاریک ما،
ناگهان شد شعر خواب بچه ها.

نعره آوردم که ای چرخ کبود!
ماه تابان کو؟ نور را دزدیده اند!
زاغهای شب نشسته روی بام،
دانه های روشنی برچیده اند!

از کجا جادوی شب بر خانه شد؟
گرد شهر سبز ما دیوار شد!
یک نفر از داغ دل در خانه مُرد!
آن یکی از تیرگی بیمار شد!

مادرم حیران، گَزَد ناخن به لب،
با سکوت و ترس و یأس آمیخته.
زیر لب، لرزان، بگوید: «گزمه ای
بر سر کوچه طناب آویخته.»

خواهر کوچکترم پُرسد ز من،
«پس چرا این کوچه ها تاریک شد؟»
یا «چرا دیگر پدر در خانه نیست؟
آخرِ قصّه چرا نزدیک شد؟»

شبچراغ روشنی باقی نماند!
همصدایان جملگی خوابیده اند.
دوستی میگفت خورشیدی به بند،
پشت آن دیوار اختر دیده اند!

من به گوش خود شنیدم یک نفر،
میزند فریاد آن دور دستها.
پشت تاریکی کسی یازیده دست،
منتظر در پیچ این بن بستها.

با خودم گفتم که باید بشکنم،
شیشهء شب را به سنگ خیرگی!
رهنوردان را دهم دستی به دست،
با چراغی سوی دیو تیرگی!

جغد پیر و خسته ای با طعنه گفت:
«آب می خواهی به هاون کوفتن؟!
میدهد آخر سر سبزت به باد،
آن زبان سرخ و آن سرتافتن!

زندگی را بهر خود خواه و برو!
سر به زیر و بی سوال و بی جواب!
ماه خواهی ای پسر بهر کجا؟
رو به خانه دیر گشته وقت خواب!»

گرچه شب بی روزن و تاریک بود،
ما ولی رویای دیگر داشتیم.
خیره در چشمان مشتاقان نور
بذر امید و صبوری کاشتیم.

علی (شبنویس)

من میرحسین موسوی به صحنه آمده ام…

خاتمی

نقدهای منصفانه و غیرمنصفانهء زیادی راجع به #خاتمی نوشته شده. مقاله های منطقی و غیرمنطقی زیادی هم در دفاع از خاتمی منتشر شده. 399443_322316554479129_1060450642_n
همین که تا این حد له یا علیه یک فرد واکنش وجود داره خودش نشون میده که چه جایگاه ویژه و حساسی در عرصه سیاست و جامعهء ایران داره.
اما خاتمی، برای من همیشه فراتر از یک شخص سیاسی بوده و هست. خاتمی برای منی که حیات و شخصیت اجتماعی خودم را با ظهور خاتمی در انتخابات ۷۶ آغاز کردم، یکجور هویت بود. یکجور آرمان و امید برای پیشرفت و اصلاح.
گرچه در طول زمان و در طی فعل و انفعالات مختلف سیاسی،‌ هیچکدام از آرمانهای آن دوران تحقق پیدا نکرد اما خاتمی دیگر بخشی از وجود و گذشته و ماهیت من شد. من با خاتمی خودم را و حضور فعال خودم را در جامعه پیدا کردم. من با خاتمی رشد کردم. بزرگ شدم. خوب یا بد، خواه ناخواه، درست یا غلط، چنین حسی در من وجود دارد و تا آخر عمر هم شاید باقی بماند.

فضایی که در دوران #اصلاحات خاتمی بوجود آمد برای من و بسیاری از هم نسلان من هیچگاه تکرار نشد. فضایی پر از تنش و التهاب و آرزو و هیجان و امید. روزهایی که هر روز ظهرش، کف خانه مان با روزنامه های رنگارنگ فرش میشد. روزهایی هرچند کوتاه و گذرا که جامعهء منفعل و حرّاف به جامعه ای فعال و پیگیر تبدیل شده بود.
شاید برای خیلیها که هم نسل من نیستند یا آن روزها را آنگونه که من تجربه کردم حس نکرده اند، این حرفها عجیب و مضحک باشد. شاید در دلشان فحشی بدهند و شاید مسخره هم کنند. درکشان میکنم گرچه آنها هیچگاه قادر به درک حس درونی من و امثال من نیستند.
گرچه آنها مثل ما خاتمی را زندگی نکردند و با شور و حال تکرار نشدنی آن سالها بزرگ نشدند.
آن سالهای بی مثال که #آقای_خاص پس از دو دهه خفقان و سیاهی و جنگ و بحران آمد و بر درخت آرزوهای جامعه ای خسته و سرخورده شکوفه های امید را جوانه زد. آمد و نهال یک آرمانشهر مدنی را در برهوت عرصهء سیاست ایران کاشت و البته افسوس که نه توان محافظت از آن نهال را داشت و نه فرصت و ابزار کافی.
آخرین تصویر خاتمی بعنوان رییس جمهور،‌ دست در دست محمود احمدی نژاد است و نه چندان خوشحال چشم در چشم دوربین، چشم در چشم ما، نگاه میکند. نگاهی خسته و شکست خورده که نوید روزهایی شوم در خود داشت.
چهار سال بعد از آخرین حضور خاتمی بر مسند سیاست، #میرحسین آمد. میرحسینی که با آرمانهای امام خود را به جامعهء جوانی که هیچ شناختی از او نداشت معرفی کرد. میرحسینی که موجی از تردید و امید را باز به جامعه بازگرداند. میرحسینی که تا پیش از تقلب در انتخابات و اتفاقات سیاه پس از آن و شکل گیری جنبش سبز، بسیاری از مردم او را آنچنان که بود و اینچنین که هست نمیشناختند.
خیلی ها، از جمله من،‌ تنها به اعتبار شال سبزی که خاتمی بر شانهء میر انداخت و از ترس تکرار احمدی نژاد به میر رای دادند و بعد از کودتای ۸۸ بود که میرحسین، همانی که خط قرمزش حق مردم بود، را شناختند. همانی که امروز بی رسانه در #حصر است.
‫#‏رسانه_خاتمی_باشیم‬