دیروز اولین روز کاری من در یک کلینیک دولتی در تورنتو بود. عمده خدمات این کلینیک دولتی مختص پنج گروه اصلی از بیماران است.
۱- وابستگان به مواد مخدر (بخصوص تزریقی)
۲- معلولین ذهنی
۳- بی خانمانها (هوم لس)
۴- کارگران جنسی
۵- افراد کم درآمد (حتی مهاجرین غیرقانونی)
دیروز آندریا هوراث، رهبر حزب ان.دی.پی در اونتاریو بصورت رسمی کمپین انتخاباتی خودش را جلوی دوربینها آغاز کرد. در همین کلینیکی که من کار میکردم. در اتاق کناری، درست وقتی در حال ویزیت اولین مریض خودم بودم، آندریا هوراث برنامه های انتخاباتیش اش را از جمله خدمات رایگان دندانپزشکی در اونتاریو اعلام کرد.
سالها پیش جمعه شبی در سوئد در حال آماده شدن برای رفتن به یک پارتی ایرانی در دانشگاه بودم. یقه پیراهن نیمه باز و زنجیر به گردن و آبجو به دست جلوی آیینه بودم که زنگ خانه به صدا در آمد. در حالت نیمه شنگول در را باز کردم. دیدم سه جوان با ظاهری مسلمان با لباسهای سفید بلند و ریش بلند سیاه دم در ایستاده اند. یادم نیست از قبل یکیشان را میشناختم یا بعدها فهمیدم که ایرانی الاصل و بزرگ شدهی سوئد است. دو تای دیگر اهل پاکستان.
با خوشرویی و لبخند تیپیکال برادران مومن، در حالیکه در دست راستم قوطی آبجو گرفته بودم و شاید از خجالت یا استرس تمام بدنم خیس عرق شده بود، من را به مسجدی که اخیرا در اتاقی با هماهنگ کردن خوابگاه دانشجویی افتتاح کرده بودند دعوت کردند. گفتند روی زنگ در نوشته بود علی و برای همین زنگ خانه ام را زدند. تشکر کردم و یادم نیست دقیقا چه جوابی دادم ولی یادم هست که مدتها به جوابم میخندیدیم.
دیروز بعد از ظهر، مریضی داشتم که ظاهر مشابهش را بیشتر در اخبار دیده بودم. ریش بلند خاکستری بدون سبیل. وارد اتاق که شد خودم را معرفی کردم.
اسمم را که شنید با هیجان گفت علی!!!؟؟؟ اهل کجایی؟؟
گفتم ایران.
با هیجان و خوشحالی به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت سلام علیکم.
من هم که جوگیر شده بودم با لهجهی عربی غلیظ گفتم علیکم السلام. خیلی از اینکه درمانگرش مسلمان است خوشحال بود.
از من پرسید ماه رمضان هم کار خواهم کرد؟؟
و من از خودم میپرسیدم مگه ماه رمضان کی است و مگه قراره کار نکنم؟؟
بعد هم بلند بلند میگفت عاشق مسلمانهاست و الله گفته مسلمانها را دوست داشته باشیم.
و من هم گفتم بله دقیقا همینطوره و تمام مشکلات امروز جهان هم به همین دلیله که مردم همدیگه را دوست ندارند و همه جا پر شده از نفرت و تفرقه و الله گفته ما باید همهی انسانها را دوست داشته باشیم.
بعد تقریبا یک دقیقه ای ساکت شد. نمیدانم در آن یک دقیقه به چه فکر میکرد. ولی اولین حرفی که بعد از آن زد راجع به ایران و سوریه بود. به دلیل لهجهی غلیظش و تمرکز من روی کار حتی متوجه نشدم دقیقا چی گفت. فحش داد یا تعریف کرد. ولی به هر حال من شروع به پرسیدن سوالهای پزشکی کردم تا موضوع را عوض کنم.
موقع رفتن باز هم مرا بغل کرد رفت.