سلام ای قهرمان

سلام ای قهرمان!


اشتباه نکن! با شما هستم دوست عزیز! اگر روزی کاری شاق و خاص در هر عرصه ای (مثلا هنر، سیاست، ورزش، و…) از دستت بر آمد و انجام دادی ما راه هم خبر کن تا تشویق و افتخار کنیم! وگرنه فحاشی و لعن و نفرین که آسان است.


بی مقدمه بگویم که به اعتقاد من اصغر فرهادی کارهایش در عرصهء فرهنگ و سینمای ایران فقط در یک جامعهء دوقطبی، خشمگین، و کوته بین نه تنها نادیده گرفته میشه بلکه با فحاشی و تخریب هم روبرو میشه. فقط در جامعه ای سیاست زده و عصبی و مستاصل است که همه چیز و همه کس را فقط از دریچهء موضعگیری مخالفت یا موافقت با نظام جمهوری اسلامی نگاه و ارزیابی و قضاوت میکنند. فقط در یک جامعه ای که هیچ چیز جای خودش نیست انتظار میرود که هر کس در هر قاموس و قامتی باید عین آنچه ما میخواهیم و فقط هم شعاردادنش را بلد هستیم، بگوید و بکند!جایی حتی خواندم کسی بعد از فحاشی نوشته بود چرا با ریش و ظاهر آخوندی در جشنوارهء کن ظاهر شده بود!


من از این جامعه میترسم و یکی از دلایل اصلی مهاجرتم از ایران و تا حدی دوری از جامعهء ایرانی مهاجر که فقط محل سکونتش عوض شده و همچنان ناهنجاریهای فرهنگی و اجتماعی خود را در کوله بار خود به این سو و آن سوی کشانده است، همین ترس بود. نه اینکه هر ایرانی خارج از ایران را در این مقوله گنجانده باشم و نه اینکه با هیچ ایرانی ای معاشرت نکرده باشم! برعکس یکی از بهترین دوره های مهاجرتم دو سه سال زندگی دانشجویی در سوئد بود و دوستانی که برخی هنوز جزو بهترین دوستان زندگی ام هستند از آن دوران است!


مشکلات جامعهء ایرانی چه ساکن ایران و چه خارج از ایران، بحثی جدا و مفصل است و من و شما هم بخشی از همان جامعه هستیم و حاصل برآیند فرهنگ و رفتار و آموزه های درست و غلط همان فرهنگ و هرکداممان ایرادات و مشکلات آموزشی و رفتاری خودمان را هم قطعا داریم (خواه آگاه از آن باشیم و خواه ناآگاه) ولی فراتر از آن، زندگی در جامعه ای که همه چیز را سیاه و سفید میبیند و خاکستری برایش معنایی ندارد خطرناک است! زندگی در جامعه ای که ذهنش را به روی هر حرف و نقد متفاوتی بسته است ترسناک است!


همین یک سال پیش بود که خبری راجع به یک شهروند مسلمان کانادایی که از قضا سالها قبل موضعگیری اش حمایت از بن لادن بوده و احتمالا افکار و عقاید تند مذهبی هم دارد، منتشر شد که احتمال ممنوع الورود شدنش هنگام بازگشت به کانادا از اروپا را مطرح میکرد. برخی ایرانیان طبق معمول زیر آن مطلب به حجاب و اسلام و مسلمان و حکومت و… فحش و بد و بیراه میگفتند و حکم صادر میکردند که اصلا باید جلوی ورود تمام این مسلمانها و افراد محجبه و… به کانادا گرفته شود.من کامنتی نوشتم با محتوای اینکه حق قانونی هر شهروندی است که به کشورش برگردد و اگر جرمی مرتکب شده در دادگاه رسیدگی شود. خیلی از کامنتها را هم نژادپرستانه خواندم (که بعدا متوجه شدم خیلیهاشان معنای نژادپرستی را فقط در برتر خواندن یک نژاد یا انداختن آدمها در کوره های آدمسوزی میدانند). در جواب این بحثها، کسی یکی از مضحکترین اتهامات را به من زد و اینکه «چون من در بکگراند ذهنم مذهبی هستم از افراد مذهبی دفاع میکنم». و این یکی از هزاران مثالی است که میتوان دید در مغزهای کوچک خیلی ها اصلا تصور اینکه کسی که اساسا لامذهب بوده و هست از حقوق شهروندی کسی که مذهبی است دفاع کند.


ذهنهای دوقطبی و صفر و یکی جامعهء ایران، ذهنهای سرخورده و سرکوب شده که تا حد زیادی آیینه ای است از منش حکومتهایی که در تاریخ صد سال گذشته یا بیشتر ایران وجود داشته، همه چیز و همه کس را در دو دنیای خیر و شر، خوب و بد، و دوست و دشمن، باید و نباید تقسیم میکند و خیلی راحت هر کس را که در دایرهء خوبی های تعریف شده در ذهنشان نگنجد، بلافاصله در سوی شر و بدی و دشمن قرار میدهد.


من از ایران رفتم با ترس و خشم و تا حدی بیزاری از جامعه ای که هر روز با آن مراوده داشتم. نه اینکه آدم خاص و متمایزی بوده باشم یا کار شاق و خارق العاده ای کرده باشم! من فقط تحمل خیلی از رفتارها و عقاید برایم سخت شده بود! همیشه هم این ترس را داشته ام که اگر در ایران هرکار متفاوتی در هر زمینه ای (مثلا نوشتن که علاقهء آن روزهای من بود) میخواستم بکنم، یا حکومت اجازه نمیداد، یا اگر هم اجازه میداد و من مجبور بودم با قواعد حکومت بازی کنم، بخشی از جامعه که همه چیز را صفر و یکی نگاه میکند علیه من نوعی موضعگیری میکرد. حالا من که عددی هم نیستم و نبودم، و کاری هم فراتر پرداختن به زندگی شخصی و حرفه ایم نکرده ام که حتی قابل قیاس باشد، ولی در کل برای این همه هجمه و حمله به اصغر فرهادی تاسف خوردم و تا حدی حس و حال و شرایطش را درک کردم.

شهر موشهای ۲

دیروز شهر موشهای ۲ را در دیدم. فیلمی که جدای از اینکه بار نوستالژی و خاطراتی که برای من و احتمالاً خیلی های دیگه بهمراه داشت، کنجکاوی مرا بشدت برانگیخته بود که قرار است چه اتفاقی در این فیلم رخ دهد. خوشبختانه طبق عادت همیشگی، هیچ تبلیغ، متن یا توضیحی قبل از تماشای فیلم ندیدم و در نتیجه هیچ ایده ای از داستان و محتوای فیلم نداشتم. در نتیجه موضوع داستان و ایده‌ی پشت آن برایم جالب و جدید بود.
در نهایت از تماشای فیلم پیشمان نیستم اما انتظارم بیشتر بود. در واقع بخشهای مربوط به گربه ها لوس بود. ساخت و شکل و قیافه ی برخی عروسکها را دوست نداشتم، بخصوص عروسک «نارنجی» اصلاً جالب نبود. صدای «گوش دراز» توی ذوق میزد و به شخصیت هایی مثل «خوش خواب» و «دم دراز» کم پرداخته شده بود.
اما نقطه ی قوت این فیلم به نظر من، پرداختن به جزییات و صحنه آرایی آن بود. فیلمبرداری اولین سکانس فیلم هم در حد سینمای ایران خیلی جالب و جذاب بود. یک نکته‌ی مثبت دیگر هم این بود که موشها حجاب نداشتند و این در فضای سیاست و سینمای ایران حرکتی قابل تقدیر بود.

این ویدئو یک قسمت کوتاه از ترانه‌ی «من رازی دارم» است که «صورتی»، دختر «نارنجی» و «کپل» همراه با نوازندگی «مشکی»، پسر «دم باریک» میخواند.
در نهایت تماشای فیلم را به کسانی که از مدرسه‌ی موشها خاطره دارند پیشنهاد میکنم.