آیا ایران سوریه میشود؟

احسان، یکی از کاربران تويیتر در حساب خود رشته توییتی نوشته با عنوان مرور کتاب «داعش از درون ارتش ترور» که یکی از جالبترین تحلیل ها از نقش جمهوری اسلامی در تقویت گروههای جهادی و سرکوب در انقلاب مردمی سوریه است. مطلب پایین برگرفته از توییتهای این کاربر است.

این کتاب نوشتهء «مایکل ویس» و «حسن حسن» است، روزنامه نگارانی که از اواخر سال ۲۰۱۲ مشترکا بر روی گزارشاتی کار میکرند تا مشخص کند چرا مردم سوریه با وجود آغاز یک انقلاب ملی علیه جمهوری خاندان اسد، رفته رفته عضو گروه های جهادی شدند و صحنه یک انقلاب متحد را به جنگی داخلی علیه خودشان تبدیل کردند.

حجم اطلاعات بهت آوری که بدست آمد آنها را واداشت تا یافته هایشان را در قالب کتابی منتشر کنند. روایتی درخشان و بی نقص که تا امروز تنها سند روایی از روند جنگ در سوریه است و به یکی از پر فروش‌ترین و تحسین برانگیزترین آثار منتشر شده در سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ تبدیل شد.

این کتاب حاوی اسناد و شواهد دسته اول است؛ یعنی به صورت مستقیم از بطن حادثه و بدون واسطه آمده اند: از اعتراف اعضای فراری و فرماندهان دستگیر شده داعش، گزارش جاسوسانی که در بدنه اش رخنه کردند، گزارش اعضای پلیس مخفی و نظامیِ حکومت اسد که از آن جدا شدند، سُفرا، ناظران و دیپلماتهایی که در حوادث حضور فعال داشته اند و انقلابیونی که توانستند روایات نشنیده را به خارج از مرزهای سوریه ببرند. کتاب شامل ۱۴ فصل است که از فصل اول، به آغاز رسمی اسلامگرایی جهادی و بنیانگزارانش همچون ابومعب الزرقاوی در خاورمیانه می‌پردازد.

ابومصعب الزرقاوی در تابستان ۱۹۹۹ از زادگاهش اردن، به پاکستان و سپس افغانستان سفر می‌کند. با سران القاعده و طالبان و شخص بن لادن دیدار میکند و با دریافت ۲۰۰ هزار دلار کمک اولیه به کمپ عملیاتی القاعده در هرات، همجوار خراسان می‌رود تا فرمانده آموزش گردانهای عملیاتی آن شود. هدف ارسال تیم های جهادی به اروپا، شمال آفریقا و آسیای میانه برای ضربه زدن به مواضع آمریکا و متحدانش در قالب حملات انتحاری و نظامی در گروه های ۵ تا ۲۰ نفره به سفارت خانه ها، پایگاه های نظامی، شرکت ها و فرودگاه ها بود. ج.ا نیز با وجود خوانش متفاوت دینی، از سیاست جهادی القاعده علیه غرب همواره حمایت و پشتیبانی میکرده است.

قاسم سلیمانی و سپاه قدس هماهنگ کننده اصلی سیاست ج.ا در مدیریت مراوادت با القاعده بوده اند. در موارد متعدد و اثبات شده، نیروهای جهادی و فرماندهان این سازمان از مرز وارد زاهدان و حتی پایتخت میشده اند و به صورت موقت و پنهانی اسکان داده میشده اند.

یک نمونه تصویری ست که در سال ۲۰۱۵ از سران فراری القاعده در پارک آب و آتش تهران منتشر شد. یکی از آنها «المصری»، نفر دوم و فرمانده آینده القاعده بود.

المصری در پاییز سال ۱۳۹۸ به سفارش ترامپ، توسط گروه «سرنیزه» وابسته به موساد در خیابان پاسداران تهران، حین رانندگی به همراه دخترش ترور شد. پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله آمریکا به افغانستان طالبان سقوط کرد و کمپ هرات نیز پاکسازی شد. الزرقاوی در این حملات زخمی شد اما توانست از مرز عبور کند، به زاهدان برود و سپس برای مدتی طولانی در تهران پنهان شود. باقیمانده اعضای کمپهای القاعده نیز به پاکستان، عراق، اردن و لیبی گریختند.

اطلاعات و گزارشات نشان می‌داد که اعضای فراری القاعده در عراق مشغول بازسازی تیم های عملیاتی خود هستند. صدام نیز که پس از شکست در جنگ کویت عقب نشسته بود، به سیاست دشمنی علنی با آمریکا روی آورد.

بر اساس اسناد افشا شده، صدام تصمیم گرفته بود که از تسلیحات شیمیایی باقی مانده از جنگ با ایران در تجهیز القاعده استفاده کند. تنشها در سال ۲۰۰۳ به اوج خود رسید و ائتلاف جهانی با محوریت آمریکا به عراق حمله کرد. طی چند هفته دولت صدام و حزب بعث در عراق سقوط کرد و بازماندگان حزب بعث و القاعده به دیگر کشورهای منطقه از جمله سوریه گریختند.

الزرقاوی اما تصمیم گرفت از ایران به عراق بازگردد و با نیروهای ائتلاف درون خاک عراق بجنگد. استراتژی او «اداره التوحش» به معنای «مدیریت وحشی گری» بود. او معتقد بود باید آمریکا را به فضای باز جنگ کشاند و آنها را دچار وحشت کرد تا تابوی شکست ناپذیری آنها در رسانه شکسته شود. او البته پس از سه سال انجام عملیاتهای مداوم و خونین علیه نیروهای آمریکایی در عراق، در بمباران هوایی شمال بغداد در سال ۲۰۰۶ کشته شد.

حمله آمریکا و ائتلاف به افغانستان و عراق، پیام واضحی برای بشار اسد داشت. او دریافته بود که اگر روند اقدام نظامی آمریکا در عراق کوتاه و موفقیت آمیز باشد، و پروسه تشکیل دولت جدید عراق به نتیجه برسد، هدف بعدی سوریه و جمهوری بعث خاندان اسد است. از طرفی حکومت اسد برای ج.ا مهم است. خط سوریه، به واسطه ارتباط مستقیم با لبنان و حزب الله و تکمیل هلال شیعی محور مقاومت، نمی تواند برای ج.ا به قمار جنگ و حذف اسد گذاشته شود. اسد بیشترین سفرهای رسمی و غیر رسمی اش را بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ به تهران اختصاص می‌دهد و پاسخ او به تنش در منطقه یک چیز است: ورود به جنگ نیابتی در عراق با هدف طولانی و فرسایشی کردن جنگ و .مشغول کردن نقشه نظامی آمریکا با ایجاد وقفه در پروسه تشکیل و ثبات دولت جدید در بغداد.

برای این هدف کافیست شما یک اسلامگرای بازمانده یا فراری در خاورمیانه باشید که از اشغال نظامی عراق و افغانستان به خشم آمده. با هزینه دولت بشار اسد، از هر کجای منطقه که هستید، سوار هواپیما میشوید، در فرودگاه دمشق پذیرش شده و با اتوبوس به مرز شرقی سوریه، همجوار با عراق می‌روید و در اردوگاه «بوکمال» ساکن شده و توسط مخبران بعث سوریه و اعضای حزب بعث صدام و اعضای القاعده که از عراق گریخته اند برای ورود به عراق و انجام عملیات های نظامی و انتحاری آموزش می‌بینید.

هدف اول درگیری با کاروان های نظامی آمریکا و استفاده از بمب های کنار جاده ای در مسیر آنهاست. بیشترین تلفات جنگ عراق برای آمریکایی ها (۶۳٪) در این بخش است. هدف دوم رخنه به بغداد، ایجاد تنش و بمب گذاری در پایتخت جهت بی ثبات کردن فرآیند تشکیل و استقرار دولت است.

در سال ۲۰۰۹ یک رشته انفجار بزرگ در منطقه سبز بغداد که تمام ساختمان های دولتی و فدرال در آن واقعند امنیت عراق را برای ماه ها دچار بحران کرد. بررسی ها نشان می‌داد که عوامل ترور ها و بمبگذاری ها از سوریه وارد عراق شده اند.

نوری المالکی نخست وزیر عراق با ارسال گزارشی به شورای امنیت سازمان ملل، اسد را متهم کرد که با ارسال تروریست ها از مرز شرقی سوریه در حال ضربه زدن به ثبات سیاسی و اجتماعی عراق است. اسد اما اتهامات را انکار می‌کند و کار به جایی می‌رسد که رایان کراکر، سفیر آمریکا در عراق، از اسد می‌خواهد مرزهایش رابر روی تروریست ها ببندد و متهمان را به دولت عراق تسلیم کند. اسد که تحت فشار قرار گرفته، پس از بازگشت تروریست ها به سوریه آنها را دستگیر میکند، اما به جای تحویل آنها به دولت عراق، در زندان‌های نظامی سوریه زندانی شان میکند. (این قسمت را به خاطر بسپارید). در نهایت دولت بوش به ماه‌های پایانی خود میرسد و فضای امنیتی عراق نیز ثبات بیشتری می‌گیرد. دولت اوباما اما با رویکرد سیاست خارجی ضد جنگ و خروج مدون از عراق و افغانستان روی کار می آید. اسد از سرنوشت شوم صدام گریخته است و احتمال حمله نظامی دیگری در دستور کار ایالات متحده نیست.

با گذر از چند ماه ثبات سیاسی نسبی در منطقه، در سال ۲۰۱۰ رشته خیزش های سراسری موسوم به بهار عربی، علیه دیکتاتوری های شمال آفریقا و غرب آسیا شکل می‌گیرد که نسیمش خیلی زود به سوریه هم می‌رسد. در ژانویه و مارچ ۲۰۱۱ تظاهرات های بزرگ و آرام در درعا و دمشق علیه حکومت اسد برگزار می‌شود و خیلی زود در تمام سوریه گسترده می‌شود و پس از چند هفته به نیروی محرکه انقلابی بزرگ تبدیل می‌شود.

برای درک روند حوادث آتی باید بدانیم که ترکیب جمعیتی و مذهبی سوریه در لحظه وقوع انقلاب چگونه بوده است. از جمعیت ۲۱ میلیون نفری آن سال، ۷۴٪ را اعراب سنی یا سلفی تشکیل می‌دهند. سیزده درصد شیعیان و علویون و الباقی مسیحی، سریانی و اقلیت های دیگر هستند. راس هرم قدرت در جمهوری سوسیالیستی سوریه از زمان کودتای حافظ اسد در اختیار خاندان بعث و علویون است و جمعیت ۷۴ درصدی عرب و سنی، محذوفان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اند.

پاسخ بشار اسد به انقلاب این بخش سرکوب است. بازوی سرکوب اول او نیروهای شبه نظامی و لباس شخصی های وفادار به او هستند که عمدتا از علویون اند و «شبیحا» نام دارند. این گروه در سوریه به اشباح مرگ معروفند که فرماندهان آن چثه هایی بزرگ و ورزیده دارند. آنها در سرکوب، ربایش، شکنجه و قتل مخالفان. آتش به اختیارند.

«شبیحا» و پلیس با وجود اعمال خشونت توان سرکوب انقلابی در آن مقیاس را نداشتند. اسد نیروی دوم خود ارتش را نیز به کار گرفت.اگر چه فرماندهان ارتش سوریه از حزب بعث، علویون و وفاداران به اسد هستند، اما بدنه غالب ارتش و سربازانش را اعراب سنی تشکیل می‌دهند.

پروپاگاندای اسد برای اعزام ارتش به سرکوب شهرها این بود که مخالفان، تروریست هایی هستند که توسط آمریکا و غرب تجهیز و تامین شده اند. ارتش اما، در مواجه با قیام شهرها، به جای تروریست های مسلح، با زنان، مردان و کودکانی مواجه می‌شود که جز پرچم و پلاکارد چیزی به همراه ندارند.

در نتیجه بخش بزرگی از ارتش از سرکوب و شلیک به مردم تمرد میکند و در ادامه به آنها میپیوندد. بخش های جدا شده ارتش که به مردم پیوستند خود را «ارتش آزاد» نامیدند. این اتفاق تبدیل به دومینوی سقوط اسد شد.

اسد و حکومت بعث تنها چند هفته و یا چند ماه تا سقوط کامل فاصله داشتند. اوایل آوریل ۲۰۱۱، قاسم سلیمانی و جمعی از اعضای ارشد سپاه پاسداران و سپاه قدس به دستور خامنه ای و درخواست اسد برای مشاوره نظامی و امنیتی وارد سوریه شدند. راه حل آنها بمباران هوایی شهرها بود، اما هیچ چیز عامل توقف انقلاب نمیشد و هر حادثه ای مخالفان را به دمشق و سقوط آن نزدیکتر میکرد.

حتی قاسم سلیمانی از ادامه روند نا امید می‌شود و قصد بازگشت دارد. از طرفی دولت اسد تحت فشار سازمان‌های حقوق بشری و بین المللی در واکنش به کشتار وسیع در زندان‌های سوریه است. حسین همدانی روایت جالبی از این قسمت دارد. او می‌گوید «حضرت آقا به حاج قاسم گفت: شما نباید برگردید. سوریه مریض است. خودش نمی‌داند که مریض است، اگر نمی‌داند او را دکتر ببرید، نسخه بگیرید و درمانش کنید».

اما درمان بشار اسد چه بود؟ به آن خواهیم گفت عملیات فریب بزرگ! بشار اسد ناگهان اعلام عفو عمومی میکند تا وانمود کند که با آزاد کردن مخالفان از زندان، قصد گفتگو و انتقال قدرت را به صورت نرم دارد و می‌خواهد نشان دهد که فشار بین المللی بر او اثرگذار بوده است. اما آیا او واقعا چنین کاری کرد؟

او چه کسانی را از زندان آزاد کرد؟ نیاز نیست باهوش باشید! او تروریست هایی را که سالها قبل آموزش داده بود تا برای انجام عملیات به عراق بروند و هنگام بازگشت زندانی شان کرده بود را طی چند هفته همچون سگان هار در سوریه رها کرد. هدف؟ تحلیل این بود که بخش بزرگی از مردم به دلیل قرابت های مذهبی و فکری با جهادیون سنی، پتانسیل پیوستن به گروه های مسلحانه را دارند، و با ایجاد خلأ قدرت در بخش بزرگی از سوریه، می‌توان انقلاب سوریه را به رادیکالیزم و خشونت کشید.

این اتفاق برای اسد دو پیامد مثبت داشت. اول بروز خشونت و افراط گرایی و کشیدن صحنه انقلاب به جنگ فرسایشی و مسلحانه، دوم برنده شدن در تیتر رسانه با این ادعا که انقلابی در کار نبود، بلکه سوریه مورد هجوم تروریست ها و افراط گرایان قرار گرفته و این توجیه سرکوب را کاملا مشروع میکرد!

تحلیل درستی بود. انقلاب سوریه علیه ظلم و نظام طبقاتی بود اما ذهنیتی دموکراتیک و سکولار بر آن حاکم نبود. هدف به زیر کشیدن اسد و خاندانش بود که دهه ها بر سوریه حکم رانده بودند. آن روزها تصویری معروف از سه زندانی در سوریه منتشر شد که در جریان عفو عمومی آزاد شده بودند.

این سه نفر معروف شدند به «اصدقاء سجن الصیدنایا» به معنی رفقای زندانی در زندان صدنایا. صدنایا زندانی نظامی در شمال دمشق بود که محل زندانی شدن تروریست ها بود. نام این سه نفر بسیار اهمیت دارد. نطفه گروه های جهادی در سوریه توسط این سه نفر بسته شد. تمام گروه های جهادی در آینده همچون جبهه النصره و داعش از انشعاب حاصل از این سه گروه به وجود آمدند.

زهران علوش، موسس جیش الاسلام در دمشق و غوطه شرقی.

حسان عبود، موسس احرار الشام در بابسقا،محافظه و ادلب.

ابو عیسی، موسس صقورالشام در درعا، حمص و سرجه.

این ها اولین گروه های جهادی پیش از داعش بودند که هدفشان آزاد سازی سوریه و بعد عزیمت به عراق بود. آنها توانستند بخش بزرگی از بدنه مردم انقلابی را جذب کنند. اولین جنگ آنها با «ارتش آزاد» بود اما رفته رفته بین خودشان اختلافاتی پیش آمد و انشعاباتی حاصل شد.

حاصل این انشعابات جبهه النصره به سرکردگی الجولانی بود که پس از بیعت با ابوبکر البغدادی، و اعلام خلافت او در مسجد موصل در عراق، موتور محرکه «داعش» در سوریه و عراق با بیش از ۱۰۰ هزار جهادی بود. سوریه تبدیل به صحنه جنگ این گروه ها با یکدیگر، ارتش آزاد و مردمی شد که حاضر به عضویت در آنها نبودند.

حلب آخرین شهر انقلابی بود که بخش بزرگی از مردم عادی و ارتش آزاد از اواخر در آن پناه گرفته بودند و مقاومت می‌کردند. نقشه های جنگ به ما میگوید که گروه های جهادی و نهایتا داعش با جذب بخشی از مردم، شروع به گرفتن زمین از گروه های دیگر و یا مخالفان اسد کرده اند. هیچ کدام از نقشه های جنگ و گزارشهای رسمی از تقابل ج.ا و حزب الله علیه داعش (به جز چند مورد تلفات به دلیل اشتباه در جایگیری) وجود ندارد. ج.ا در هیچ جنگی علیه داعش در هیچ نقطه ای از تصرفات داعش شرکت نداشته است. بیشترین تلفات ج.ا، حزب الله و گردان فاطمیون در نبرد علیه ارتش آزاد بوده است.

شهر حلب نیز در سال ۲۰۱۶ به محاصره کامل در آمد. جنگ حلب به نبرد استالینگراد، یا نبرد سرنوشت معروف شد که صحنه یک جنایت جنگی تمام عیار بود. شهر از جنوب، شرق و غرب توسط داعش، احرار الشام، ج.ا و شرکایش محاصره شد. روسیه نیز با پشتیبانی هوایی شهر را بمباران میکرد. پیش چشم جامعه جهانی و انفعال دولت‌های غربی هزاران زن و کودک در حلب سلاخی شدند.

دولت اوباما بارها به قصد ارسال سلاح برای مخالفان اسد وارد صحنه شد اما هر بار محموله سلاح های کمکی به دست گروه‌های جهادی و داعش میافتاد! اشتون کارتر وزیر دفاع گفته بود «ما نمی دانیم طرف درست جنگ در سوریه کجاست». اینکه نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند، تغییری در سرنوشت سوریه نداشت. ایالات متحده صحنه جنگ سوریه را به پوتین، ج.ا و شرکایش واگذار کرده بود. حلب نیز تبدیل به جبهه رقابتی همه اعضای درگیر تبدیل شده بود.

اواخر ۲۰۱۶، شهر حلب سقوط کرد و ارتش اسد با پشتیبانی هوایی روسیه و حمایت زمینی ج.ا و حزب الله وارد شهر شد و فاتح نبرد سرنوشت در سوریه شد. آخرین سنگر مقاومت در حلب شکسته شد و این پایان رسمی انقلاب مردم سوریه علیه اسد بود. با سقوط حلب و شکست انقلاب، جبهه جنگ به سوی داعش و دیگر گروه های جهادی چرخید. تا پایان جنگ حلب، داعش مورد بی توجهی ج.ا و اسد بود. حتی گزارش یک درگیری مستقیم جمهوری اسلامی یا حزب الله با داعش، قبل و حتی بعد از فتح حلب وجود ندارد. شکست داعش در سوریه محصول مقاومت کردها و تغییر رویه دولت ترامپ در بمباران مواضع داعش بود.

تنها به فاصله چند ماه تمامی زمین هایی که داعش از مخالفان اسد گرفته بود از دست رفت. در عراق نیز سیاست ترامپ پشتیبانی هوایی از ارتش عراق علیه مواضع داعش بود. ترامپ شخصا از این عصبانی بود که مجبور به هزینه برای نابودی چیزی شده که در پدید آمدنش دیگران سود برده اند. در واقع اسد و شرکا با اینکه در پیدایش گروه های جهادی و نهایتا داعش در سوریه قدم اول را برداشتند، اما زحمت نابودی آنها را به دیگران سپردند. چرا که هدف آنها تنها شکست یک انقلاب علیه دولت دمشق بود که تمام و کمال محقق شده بود. اسد با پشتیبانی ج.ا با ایجاد خلا قدرت و زمینه چینی برای رادیکال کردن صحنه، کشورش را به سوی افراط گرایی و جنگ داخلی برد تا توجیه سرکوب و کشتار بخش دیگرش را نیز در مقابل چشمان جامعه جهانی فراهم کند. شعار او در تمام طول جنگ این بود که «حکومت من در حال جنگ با تروریست هاست.»

مصاحبه عجیبی در اواخر سال ۲۰۱۷ با محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه منتشر شد که از او پرسیده بودند چرا ادعای نابودی داعش که در طی چند ماه آخر صورت گرفت، همان روزهای ابتدایی جنگ اتفاق نیفتاد؟ او پاسخ می‌دهد «نابودی داعش در ابتدای جنگ سوریه، به صلاح نبود!»

مثلا همین شکل گیری داعش بگیم داعش وقتی میخواد شکل بگیره باید در نطفه خفه میشد، اصلا این نه واقعیت داره و نه معلوم نبود که همین به صلاح باشه

حق با او بود. داعش می‌بایست تا فتح آخرین سنگر انقلاب سوریه به صورت کنترل شده در عرصه زمین حضور می‌داشت و از جنایاتش فیلم های با کیفیت و دکوپاژ صحنه حرفه ای می‌ساخت و به دنیا مخابره میکرد. داعش دشمن سودمند در جنگ سوریه بود. فلسفه پیدایش داعش هم چیزی جز این نبود. اواخر ۲۰۱۷ نیز مدال افتخار «ذوالفقار» در فیلم سینمایی شکست داعش به به سینه قاسم سلیمانی دوخته شد تا قهرمان دفاع از حرم و امنیت ملی نام بگیرد. قهرمانی که ماموریتش برای حفظ اسد در قدرت به بهای ویرانی ۷۰ درصد از خاک سوریه، نیم میلیون کشته و ۴ میلیون آواره تمام شد.

سندی از جنایتی بزرگ که در تاریخ در کنار نام «ایران» قرار خواهد گرفت، هر چقدر که ما تلاش کنیم لکه جمهوری اسلامی را از مفهموم «ایران» پاکسازی کنیم.

قاسم سلیمانی در حالی در ایران قهرمان نبرد با داعش، نابودی آن و دفاع از حرم شیعه نام گرفت که نیروی هوایی آمریکا و ارتش عراق همچنان در حال بمباران مواضع داعش و رزم زمینی در عراق و سوریه بودند. دستاورد دیگر ج.ا علاوه بر حفظ اسد، حضور رسمی نظامی با حزب الله در عراق و سوریه و تلاش برای تاسیس گروه های شبه نظامی وابسته به خودش بود. تلاشی که طی سالها صدها میلیون دلار از خزانه ملی برایش هزینه کرد.

اما این رشته توییت چه نتایجی به ما میدهد؟ آیا شروع انقلاب در ایران علیه ج.ا محکوم به جنگ داخلی و سوریه ای شدن است؟ ممکن است بپرسید اگر ج.ا در سوریه ای شدن سوریه دست داشته، چرا ایران را نتواند سوریه ای کند؟

پاسخ ساده است. گذشته از اینکه ماهیت ذهن انقلاب کنونی در ایران به واسطه پافشاری بر ارزش های مترقی و دمکراتیک بسیار پررنگ است به یک دلیل کاملا واضح شما نمی توانید کد امنیتی سوریه ای شدن را از وضعیت فعلی ایران استخراج کنید. شما برای تحلیل سوریه ای شدن ایران باید اثبات کنید که در خلا قدرت ناشی از ضعف یا فقدان حکومت، بخش بزرگی از مردم نهایتا به دلیل قرابت با تفکرات رادیکال، به گروه های افراطی از هر نوعش خواهند پیوست. چنین تحلیلی با هیچ منطق و مشاهده ای از جامعه ایران سازگار نیست.

جامعه ایران از ایدئولوژی از هر نوعش عبور کرده و دیگر محال است تن به ایدئولوژی دیگری بدهد. جامعه سیال است، خواسته های دموکراتیک و مترقی دارد و حتی پاشنه آشیلش، «تنوع قومی» را به نقطه قوت و همبستگی اش تبدیل کرده. شما نمی‌توانید این جامعه را به سوی رادیکالیزم [افراطی و مذهبی] ببرید. این جامعه صاحب یک خرد و درد مشترک جمعی شده که به زلزله ای در کرمان یا کرمانشاه، ریزش ساختمانی در آبادان، قتل دختری از سنندج و سیلابی در مازندران پاسخ واحد و منسجم می‌دهد.

اگر بخواهیم رفتار ج.ا را در این مدت تحلیل کنیم، می‌فهمیم که طرحهای امنیتی اش در ایران به دلیل همین محدودیت های فراوان، شکست خورده و کارت های امنیتی اش را که در طول این چند دهه به صورت تکراری فقط بازی کرده است سوزانده. الگوی رفتاری ج.ا در ایران را میتوان به یک زامبی تشبیه کرد که هرگز چیزی نمی آموزد، نوآوری ندارد و رفتارهایش را طبق عادت فقط تکرار می‌کند. ج.ا متولی امنیت نیست، فروشنده آن است. جایی که آزادی نیست، امنیت هم نیست. آنچه هست، سکون و سکوت ناشی از خفقان است که دلالان امنیت میفروشندش.

نبرد استالینگراد در ایران فقط دو جبهه خواهد داشت هر چند به بهایی سنگین. جبهه ملی-مردمی و جبهه سرکوب حکومتی و هرگز از آن فراتر نمی رود. اقدام تروریستی شاهچراغ شیراز بازگشت ج.ا به تنظیمات اصلی اش است، شبیه کاری که در دهه ۷۰ در مشهد و حرم امام هشتم [یا در سینما رکس پیش از انقلاب اسلام] کرده است. چرا که از موشک باران اقلیم کردستان، کشتار نمازگزاران مسجد مکی زاهدان، رزمایش بی فرجام نزدیک مرز آذربایجان و تکان دادن گسل های قومی و مذهبی پاسخ مناسبی نگرفته است‌. او تلاشش را برای دامن زدن به افراط کرده و شکست خورده است. ج.ا به بازار فروش امنیت بازگشته است و دلالان فروش امنیت، مهمترین مخالفان تغییرند.

پینوشت: دوستانی که در مورد نسخه فارسی میپرسن، کتاب را چند انتشاراتی در ایران ترجمه کردن و می‌فروشن که یک فصل رو کامل حذف کردن و الباقی رو هم سانسور کردن. در آخر هم کتاب را به شهدای مدافع حرم تقدیم کردن! نویسندگان کتاب هم در جریان نسخه فارسی اش نیستن.

توضیحات پایانی نویسنده این مطلب: برای نوشتن رشته توییت (به لحاظ محدودیت ها) شما مجبوید هسته اصلی موضوعتان را استخراج کنید. اینکه چرا آمریکا و غرب را نگفتی؟ چرا عربستان و قطر و ترکیه و اسراییل را نگفتی؟ چرا مقاومت کردها را نگفتی و… مشخص است که من کل کتاب را نمی توانستم بریزم درون یک رشته توییت. واضح است که آمریکا بزرگترین حامی طالبان و حتی بخشی از اخوان المسلمین در دهه ۸۰ میلادی در مقابل شوروی بوده. واضح است که عربستان و قطر با ظهور گروههای جهادی در سوریه تعداد از آنها را حمایت مالی و تسلیحاتی میکرده اند. واضح است که ترکیه و اردوغان علیه کردهای سوریه به گروههایی از جهادی ها کمک میکرده اند. واضح است که اسراییل با ورود ج.ا و حزب الله وارد معرکه شده. مشخص است که بهانه برنامه سلاحهای کشتار جمعی عراق با شکست روبرو شده و سوریه یک زمین رقابتی تسلیحاتی، سیاسی و عقیدتی برای بسیاری از کشورها بوده. تمام اینها با خطوط روایی موازی در کتاب آمده است و نیاز است کتاب را تهیه کنید و الباقی را بخوانید. بحث این است که من چطور میتوانستم با این محدودیت، موضوع اصلی رشته توییت را حفظ کنم، بدون آنکه با زیاده گویی مفهومش را ذبح کنم. من بخشهایی از کتاب را مرور کرده ام و در رسانه به دنبال مطابقت هایی گشته ام که مستقیما به پروپاگاندای ج.ا در مورد دفاع از حرم و امنیت ملی و هماری اش با اسد در شکست انقلاب مردم سوریه پرداخته و نتیجه بگیرم که ایران سوریه نیست،‌مردمش هم مردم سوریه نیستند و ماهیت تفکر انقلابی اش هم ربطی به سوریه ندارد. کتاب نمیتوانستم منتشر کنم…

آیا جنگی در راه است؟

سالها پیش در خبرها خواندم یکی از سیاستهای غرب دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی در منطقه است. اولین بار که این خبر را دیدم برایم عجیب بود. با خودم میگفتم مثلا چطور میخواهند چنین سیاستی را اجر کنند. آن موقع در تصورات خودم مفهوم شیعه-سنی بیشتر تداعی زاهدان و کردستان و تقویت تروریستهایی مثل جندالله و عبدالمالک ریگی بود.
اما امروز شاید بیشتر و در ابعاد گسترده تری روش اجرای چنین سیاست و ایجاد تنش در منطقه و دامن زدن به اختلاف شیعه و سنی در خاورمیانه را درک میکنم.
شاید ۶-۷ سال پیش ایران و شیعه تا این حد در کشورهای عربی-سنی منفور نبود. آنچه در سوریه و با حمایت نظامی/دولتی ایران اتفاق افتاد چنان موج خشم و نفرتی در بین کشورهای عربی علیه ایران و شیعه ایجاد کرده است که دیگر محدود به دولتها و گروههای تندرو نیست. کافی است با برخی افراد عادی کشورهایی مثل مصر و قطر و امارات و حتی عراق وارد گفتگو شوید تا میزان خشم و کینه را در نحوهء حرف زدن و برخوردشان حس کنید.
sunnishia
اوایل سال گذشتهء میلادی در اوج بحران کشتار کردها در ترکیه، وارد ایستگاه مترو شدم و دیدم دو جوان چشم و ابرو مشکی پارچه ای بدست گرفته اند که روی آن نوشته است «ترکیه مشغول قتل عام کردهاست». من که از طرف مادری رگ کردی دارم همیشه نسبت به کردها احساس همدلی داشته ام. جلو رفتم و با یکی از آنها دست دادم و ابراز همدلی کردم.
گفتم مادر من هم کرد است و خیلی از شنیدن این اخبار متاسفم. جوان کرد با خوشحالی پرسید که مادرم کرد کجاست و من گفتم کرد ایران.
لبخند روی صورت پسر محو شد و با کمی لکنت ناشی از شاید خشم و تردید و با اخمی به صورت گفت ایران توی سوریه چیکار میکنه (شاید ترجمهء دقیقتر این باشه که ایران در سوریه چه غلطی میکنه).
من لبخند زدم و گفتم از شنیدن اون اخبار هم ناراحتم و امیدوارم هرچه زودتر وضعیت خاورمیانه به ثبات و صلح برسه.
پسر جوابی نداد و سعی میکرد چشمهایش را از چشمهای من بدزد. در همین لحظه بود که قطار رسید و من سر شانه اش زدم و گفتم به امید اینکه همه جا صلح باشه و به سمت قطار رفتم.
 
سه سال پیش کنفرانسی در دانشگاه کونکوردیای مونترال برای بررسی وضعیت سوریه بود. یک سخنران (که بعدها گفته شد مامور سی.آی.ای بوده) در حمایت از مبارزهء مسلحانه و جنگ تمام عیار علیه حکومت بشار اسد آمده بود و یک سخنران در حمایت از مبارزهء بدون خشونت. اغلب شرکت کننده ها عربهای سوری، عراقی و لبنانی بودند.
من و دوست ایرانی ام وسط جمعیت نشسته بودیم. اواسط جلسه بود که با چند خانم که کنار من نشسته بودند وارد خوش و بش شدیم. پرسیدند اهل کجا هستیم و وقتی گفتم ایران، یکی از خانمها که جوانتر بود و پرهیجان تر، شروع کرد به انتقاد از ایران و اینکه دست ایران به خون مردم بیگناه آلوده است. حدس میزدم که دارد سعی میکند مودب باشد و خشم خودش نسبت به حکومت ایران را سر من خالی نکند. من فقط ابراز ناراحتی از وضعیت موجود کردم. حرف بیشتری برای گفتن نداشتم.
بعدا با چند نفر از افراد حاضر در جلسه که دو سه نفرشان از قضا سوری بودند برای شام به رستورانی رفتیم. غم دیدن صحنه های کشتار و فیلمهای مستندی که در آن جلسه دیدم هنوز با من باقی مانده است.
 
چند روز پیش مقاله ای میخواندم که میگفت آمریکا و اسراییل در طرحی مشترک مشغول حمایت مالی و نظامی از چند کشور عربی هستند که علیه ایران اقدام نظامی کنند. مقاله میگفت که آمریکای زیر مدیریت ترامپ خودش وارد جنگ مستقیم با ایران نخواهد شد ولی بصورت غیرمستقیم قصد مقابله با ایران را دارد. اولین میدان عملیاتی این تقابل هم سوریه یا یمن خواهد بود.
امروز مقاله ای خواندم که وزیر خارجه عربستان می‌گوید کشورش حاضر است به سوریه نیروی نظامی بفرستد تا علیه داعش، ایران و نیروهای بشار اسد یا حزب‌الله مبارزه کنند.
 
انگار تمام قطعه های پازل جنگ هر روز کنار هم قرار میگیرند. انگار دوباره سایهء شوم جنگ یا سایهء ترس از جنگ قرار است روی سر ما بیافتد.
 
این وسط چیزی که هنوز برای من قابل درک نیست این است که چه کسانی و با چه منافعی در حکومت ایران خواهان ایجاد تنش و جنگ احتمالی هستند.
آیا این احتمال را نمیدهند که بروز جنگ باعث سرنگونی و فروپاشی حکومتشان میشود؟
آیا در حباب توهمات قدرت نظامی خود علیه کشورهای همسایه و آمریکا و اسراییل هستند؟
آیا شرایط امروز را با جنگ عراق و ایران یکی میدانند؟
آیا دلخوش به حمایت چین و روسیه هستند؟
جواب این سوالها شاید به درک بهتر برخی رفتارهای غیرقابل درک حکومت ایران کمک کند.

ماجرای من و بیمار مهاجر و دختر مونارنجی

آلکساندرا دختر مونارنجی و سال آخری ماست. توی تریای کالج که دیدمش صداش زدم و گفتم چند دقیقه وقت داری حرف بزنیم. از دوستش جدا شد و رفتیم یه گوشه ایستادیم. نمیدونم حدس میزد یا نه که میخوام راجع به چه موضوعی صحبت کنم. بعد از دوهفته که اون اتفاق افتاده بود این اولین بار بود که میدیدمش. قبلا سه شنبه ها با ما توی کلینیک بود ولی از بعد از اون روز شیفتش به یک روز دیگه منتقل شده بود. نمیدونم اتفاقی جابجاش کردند یا عمدا. دو هفته بود که دلم میخواست باهاش حرف بزنم که مبادا سوء تفاهمی پیش اومده باشه.politics1
سه شنبهء‌ دوهفته پیش،‌ داشتم مریضی رنگین پوست اهل یکی از کشورهای آمریکای جنوبی را معاینه میکردم. آلکساندرا وارد اتاق شد و روی صندلی کنار من نشست و با بیمار احوال پرسی کرد. من حواسم به مشکلات پای بیمار بود و متوجه نشدم چطور مسیر گفتگو به جایی رسید که دیدم بیمار میگفت: « ما خودمون دیگه توی کانادا کار واسه خودمون نداریم. دیگه بسه اینقدر مهاجر وارد میکنن. اصلا این پناهنده های سوری چکاری بود که دولت کرد؟ اینها بزودی هزار مشکل برامون درست میکنند. مگه نه؟ تازه توقع دارند غذای حلال هم بخورن»
با کنجکاوی و زیر چشمی نگاهشون میکردم و در حالیکه خیلی احساس معذب بودن بهم دست داده بود نمیدونستم چکار کنم. تمرکز خودم را روی کار معاینه و درمان از دست داده بودم. اولین باری بود که با چنین موقعیتی مواجه میشدم. اخمهای خودم رو توی هم کرده بودم و چیزی نمیگفتم.
یادم اومد چند دقیقه قبل صحبتهاشون از جایی شروع شد که آلکساندرا از بیمار پرسید چند ساله تورنتو زندگی میکنه. بیمار گفت ۴۵ سال پیش به کانادا مهاجرت کرده. بعد بحث از شرایط کانادا به سیاست کشیده شده بود.
با تعجب دیدم آلکساندرا که ذاتا دختری خوش برخورد و مهربون است همچنان به گفتگو ادامه میداد و میگفت « بله. به نکتهء مهمی اشاره کردی. سوال قابل درک و مهمیه»
با خودم میگفتم نکنه آلکساندرا هم ته دلش با نظرات بیمار موافقه چون نه تنها هیچ مخالفتی نکرد بلکه خیلی هم با لبخند به طرح این حرفها و سوالها پاسخ داد. همین لحظه بود که بیمار رو کرد به من و گفت آقای علی، شما کانادایی هستی.
گفتم هنوز نه. یک سال دیگه کانادایی هم میشم. پرسیداهل کجا هستم. با تاکید روی کلمهء‌ مهاجر، گفتم مهاجری از ایران هستم. هرچند خیلی دلم میخواست بگم پناهنده ای از سوریه هستم.
تا قبل از پایان کار درمان بیمار بارها من را به اسم مستر علی صدا زد و تشکر میکرد و یک جور انگار قصد دلجویی داشت و میخواست نشان بده که منظورش من نبودم.
به هر حال اون روز خیلی اعصابم خرد شده بود. بیمار که مرخص و شیفت هم که تمام شد، توی کوریدور توی فکر بودم و راه میرفتم که یکی از استادها رو دیدم. ماجرا را براش تعریف کردم و گفتم راستش من نمیدونستم توی اون لحظه باید چکاری میکردم. از یکطرف با وجود اینکه نه سوری هستم، نه پناهنده و نه مسلمانی که غذای حلال بخواهد، تمام حرفهایی که میزد را به خودم گرفتم و طبعا بدلیل ناراحتی نمیتوانستم رابطهء معقول و بی طرفی نسبت به بیمار داشته باشم. از طرف دیگه هم چون بخشی از گفتگو نبودم نمیخواستم مداخله ای کنم.
استاد با ناراحتی اسم دانشجوی سال آخر را از من خواست و گفت اصلا پرسنل درمانی حق ندارند راجع به دو مساله با بیمار حرف بزنند. دین و سیاست. من گفتم اسم دانشجو را نمیگم چون اون تقصیری نداشت و بعید میدونم قصدی داشت. اجازه خواستم خودم با آلکساندرا صحبت کنم. استاد هم گفت نه! لازم نیست خودم را درگیر ماجرا کنم و خودش پیگیری میکند، چون دانشجوی سال آخر باید این موضوع را رعایت میکرد. خواهش کردم که کاری به کار دانشجوی سال آخر نداشته باشند. لبخند زد و گفت من باید در لحظه ای که یک بیمار هرگونه حرفی تبعیض آمیز میزند خواه راجع به مذهب، خواه راجع به ملیت و نژاد و جنسیت و… اتاق را ترک کنم و به سوپروایزر گزارش بدهم و اسم بیمار را در لیست سیاه میگذارند و دیگر پذیرشش نمیکنند.
گوشهء تریای کالج ایستاده بودیم و من تمام ماجرا را آنطور که بود برای آلکساندرا بازگو کردم و گفتم امیدوارم مشکلی برایش پیش نیامده باشه و قصدم اصلا گزارش کردن او نبود و حتی اسمش را هم ندادم.
لبخند زد و گفت نگران نباشم. استاد مربوطه باهاش صحبت کرده و مشکل خاصی پیش نیومده. گفت از اول اشتباه از خودش بود که وارد اون بحث شده و میگفت حتی دقت هم نمیکرده که بیمار دقیقا چی میگه و حواسش بیشتر به نظارت روی کار درمانی بوده و هرچی بیمار میگفته بدون توجه تایید میکرده و چون بیمار از ظاهرش مشخص بود که مهاجر هست آلکساندرا این بحث را مطرح کرده بود و از جوابی که شنیده بود خودش هم تعجب کرده بود و انتظار نداشت خود یک مهاجر نظرش راجع به مهاجرها اینطوری باشه، ولی در کل اصلا به حضور من در اتاق بعنوان یک مهاجر و اثر حرفهای بیمار دقت نکرده بود.
گفت ما روزانه با آدمهای عوضی هم مواجه خواهیم شد و بدون شک این بیمار یک آدم عوضی بود و کم کم یاد میگیریم که حرفهای بیمار را از یک گوش بشنویم و از گوش دیگه خارج کنیم.
بعد هم با لبخند گفت اصلا موافق حرفهای اون بیمار نیست و خودش نه تنها کاملا موافق کمک به پناهنده هاست بلکه بصورت داوطلبانه هم توی خیلی از کارها و برنامه ها برای کمک به پناهنده های تازه وارد شرکت کرده و میکنه.
در آخر هم خیلی تشکر کرد که باهاش راجع به این موضوع حرف زدم.