رابرت گرین، نویسنده و پژوهشگر آمریکایی، اخیرا در ویدیویی در کانال یوتوبش چند نکتهء مهم و استراتژیک را به مردم ایران توصیه کرده که من در این ویدیو برای کانال شبنویس به فارسی ترجمه کردم.
بایگانی برچسبها: زندگی
مزیت بستن درها
معمولا نوشته ای از دیگران منتشر نمیکنم. اما این نوشتهی پایین (با کمی تلخیص و تغییر) واقعا خواندنی است. مطمئن نیستم نویسندهی این متن چه کسی است.
– شخصی را می شناسم که با سه نفر قرار ملاقات میگذارد. او عاشق هر سه نفرشان است و می تواند تصور کند که با هر یک از آن ها تشکیل خانواده بدهد. با این حال او جرات انتخاب بین هیچ کدام از آن ها را ندارد چراکه انتخاب یکی به معنای کنار گذاشتن همیشگی دو تای دیگر است.
– دانشجویی بین ادامه دادن رشته کامپیوتر یا ادبیات مردد است او هر دوی آن ها را دوست دارد به همین خاطر در کلاس های هر دو شرکت می کند و وقتش را بین هر دو تقسیم می کند. او احساس می کند به این شکل هر دو گزینه را خواهد داشت.
– مادری فرزندش را به کلاس شنا، پیانو، نقاشی و زبان می فرستند. حتی خود مادر هم می داند که امکان ندارد فرزندش در همهی موارد موفق شود اما فکر می کند شاید روزی اینها به کارش آمد.
همه ما سعی میکنیم تا جایی که ممکن است تمام گزینه ها را ممکن نگه داریم. اما متاسفانه معمولا هیچ کدام را به نتیجه نمی رسانیم و مقدار زیادی وقت و انرژی هدر می دهیم. به همین خاطر است که امروزه با این همه گزینه های زیادی که داریم معمولا از قدیمی ها عقب تریم.
دو روانشناسان رفتار شناسی اقتصادی با اختراع بازی کامپیوتری که این شرایط را تقیلد می کند این رفتار انسان ها را مطالعه کردند. بازی به این صورت است که در ابتدا با سه در مواجه می شوید. که با کلیک کردن دری را باز و وارد اتاقی می شوید. در اتاق می توانید با کلیک کردن داخل اتاق امتیاز بدست بیاورید یا با کلیک کردن روی درِ داخل اتاق به اتاق دیگری بروید. باید حواستان باشد که تعداد محدودی می توانید کلیک کنید (زمان و انرژی محدود در زندگی). و اگر درِ اتاقی را باز کرده باشید و به آن نروید به تدریج درش بسته می شود (از دست دادن یک گزینه به تدریج با بی توجهی).
در مجموع سه اتاق بیشتر وجود ندارد و بازی طوری طراحی شده که یکی از اتاق ها به طور متوسط امتیاز بیشتری نصیب شما می کند.
بهترین استراتژی (از لحاظ ریاضی) این است که پس از بررسی چند گزینه محدود، در اتاقی بمانیم و مابقی کلیک ها را آنجا مصرف کنیم که به طور متوسط بیشترین امتیاز را می دهد.
اما رفتار کاربران متفاوت بود: آن ها سراسیمه تا جایی که می توانستند درهای بیشتری را باز می کردند و زمانی که دری در حال بسته شدن بودن سعی می کردند با صرف یک کلیک آن را باز نگه دارند. این رفتار حتی زمانی که جریمه باز نگه داشتن یک در بیش از یک کلیک شد، تغییری نکرد.
وقتی از آن ها پرسیده شد که چرا اینکار را می کنند آن ها پاسخ می دادند:» ممکن است در آینده به دردم بخورد» در صورتی که آن ها هرگز به آن آینده نمی رسیدند و قبل از آن که بتوانند از آن اتاق آن طور که باید استفاده کنند کلیک هایشان تمام می شد.
روانشناسان اما نتیجه گرفتند دلیل اصلی باز نگه داشتنِ در این است که افراد نمی خواهند سختی و دردِ بسته شدن یک در را تحمل کنند.
ما همواره می خواهیم در آنِ واحد کارهای زیادی را بکنیم، از هیچ امکانی نمی گذریم و می خواهیم همه گزینه ها را با هم داشته باشیم. این امر به سادگی می تواند موفقیت ما را نابود کند.
باید یاد بگیریم درها را ببندیم حتی اگر اینکار برایمان سخت باشد.
کارهایی که در زندگی نباید بکنی را بنویس. به بیان دیگر تصمیم های حساب شده ای بگیر تا برخي چیز ها را کلا نادیده بگیری.
یک بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته در بسیار ساده است.
– اگر بدانید به کجا میروید، تبدیل به شخص مؤثرتری میشوید.
من هنوز پر از زندگی ام

Timmins شهر تیمینز

دوراهی مهاجرت کردن یا نکردن

تلخترین جملهء عمرم
دو روز پیش شاید تلخترین جملهء زندگی ام را که مادری به دختر مهاجرش گفته بود خواندم. جمله ای که درد مشترک خیلیهاست که مهاجرت کرده اند و خانواده هایشان را پشت سر جا گذاشته اند. آنقدر این جمله برای من تلخ و دردآور بود که حتی دلم نمیخواست جایی بازگو کنم تا مبادا ذهن و فکر کسی را مثل خودم آشفته کنم. به هر حال آن جمله را در انتهای متن مینویسم تا شاید خواندنش تلنگری و یادآوریِ تلخی باشد از آنچه گهگاه فراموش میکنیم.
مهاجرت برای هر کس سختی ها و خوبی های خاص خودش را دارد. برای من سخت ترین قسمت ماجرا، یا شاید تنها سختی اش، دور بودن و به عبارتی خارج شدن از حلقهء خانواده بود.
شاید خیلی وقتها این خارج شدن از دایرهء نزدیکان محسوس نباشد اما برای خیلی ها که مثل من فرصت هر روز صحبت کردن و در تماس بودن را ندارند، فاصله به مرور و آرام آرام پیش می آید و کم کم این دوری و عدم حضور در اتفاقات عادیِ زندگی، عادی میشود و به آن عادت میکنیم.
حضور فیزیکی در جمع خانواده و دیدارهای هر روزه یا حتی چند روزه، لمس دستها و آغوشها و خنده ها و اشکها و مهربانی ها و حتی ناراحت شدنها چیزهایی نیستند که با صدا و تصویر و متن های ارسالی از فرسنگها دورتر جایگزین شوند.
وقتی که نزدیک باشی روال زندگی و گذار عادی عمر، کندتر و نامحسوس تر بنظر می آید. پیرشدنها دیگر حادثه ای ناگهانی نیستند. در لحظه و ناگهان موهای کسی سفید نمیشود. یکباره بزرگ و پیر نمیشوی. همه چیز به موازات و به کندی پیش میرود.
وقتی که دور هستی اما کم کم عادت میکنی به نبودن. به اینکه هر بار عکسی از بزرگ شدن خواهر زاده ای ببینی که حتی از وجود داشتن تو خبر ندارد.
عادت میکنی به موی ناگهان سفید شدهء پدر و مادر و چهره های هر سال خسته تر شدهء نزدیکان.
عادت میکنی به پنهان شدنِ خبرهای بد و عادت میکنی به بی اهمیت بودن و نشنیدن خبرهای روزمره. عادت میکنی به اینکه دردها و سختی ها و رنجهایمان را از هم پنهان کنیم.
عادت میکنی به کم کم غریبه شدن، به دور شدن، به خاطره شدن، به محو شدن.
جایی خواندم که دوست مهاجری پیام مادرش را نوشته بود:
«مادرم گفت حساب كرده ام که من و بابا اگر ۲۰ سال ديگه هم زنده باشيم و شما هر سال ۱ بار بیایید، كلا ۲۰ بار ديگه میبینیم تون. قرارنبود اینقدر غمانگیز باشی دنیا»
زندگی خوب چیست؟ جواب این سوال در تحقیقی است که ۷۵ سال طول کشید
بود که چه چیزی باعث میشود شما از زندگی رضایت داشته باشید. دلیل اصلی اینکه

تیم اولیه تحقیقاتی هاروارد که این پروژه را شروع کرد
زندگی را خوب و شاد بدانیم چیست؟ خیلی ها ممکن است ثروت و شهرت را دلایل اصلی بیان کنند. اما این پژوهش جوابهای دیگری داشت.
این مطالعه در سال ۱۹۳۸ روی دو گروه آغاز شد. گروه اول دانشجویان هاروارد بودند که در زمان جنگ جهانی درسشان تمام شد وتعداد زیادی از آنها به جنگ رفتند، و گروه دوم پسرانی از فقیرترین محله های شهر بوستون بودند. بعدها که این افراد بزرگ شدند هر کدام مسیر زندگی خاص خود را داشتند، برخی کارگر، برخی وکیل، دکتر یا مهندس شدند. گروهی الکلی و برخی مبتلا به شیزوفرنی شدند. یک نفر از این جمع هم رییس جمهور آمریکا شد.
برخی از این افراد مسیرهای ترقی اجتماعی را از پایین ترین سطح جامعه شروع کردند و به بالاترین طبقهء اجتماعی رسیدند و برخی دیگر از طبقات بالایی جامعه به پایین ترین سطح سقوط کردند. در این تحقیق علاوه بر پرسشنامه، هر سال مصاحبه و سوابق پزشکی، آزمایش خون و اسکن مغزی روی آنها انجام میشد. اما آنچه از این تحقیق بدست آمد چه بود؟ از این صدها هزار صفحه اطلاعاتی که جمع آوری شد چه پیام و چه پاسخی به دست آمد؟
معنای زندگی

این زندگی از آن توست
راز موفقیت
موفقیت محصول یک لحظه نیست بلکه پروسه ای است بعضا طولانی مدت که تنها خود فرد جزییات و سختیهای این مسیر را میداند.
در اغلب موارد آنچه دیگران از بدست آوردن موفقیت می بینند تنها بخش کوچکی است از آنچه رخ داده که میتوان آن را بصورت طرح زیر خلاصه کرد.
فراموش نکنیم که موفقیت یک تعریف کلی، نسبی، چند بعدی و تا حدی انتزاعی است که میتواند ملاکها و ارزشهای آن از فردی به فردی دیگر و از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت باشد. به همین دلیل چندان وارد بحث تعریف و معنای موفقیت نمیشوم. اما بطور کلی و کوتاه موفقیت را میتوان به دو مولفهء دورنی و بیرونی تقسیم کرد. حس و برداشتی درونی که فرد از خودش دارد یا نگاه و تعریفی که محیط و جامعه و اطرافیان برای موفقیت ارائه میدهند.
آبراهام مزلو نظریه پرداز آمریکایی حدود ۷۰ سال پیش تئوری ای درباب موفقیت و براساس نیازهای مختلف انسان ارائه داد که اجزای آن را بصورت یک ساختاری هرمی تعریف میکند که از پایین به بالا شامل
۱-نیازهای جسمی و غریزی
۲-امنیت جسمی و روحی و شغلی و خانوادگی
۳-عشق و رابطهء عاطفی و پذیرفته شدن توسط دیگران و دریافت احترام ۴-عزت و اعتماد به نفس و رضایت درونی از خود
۵-مهارت، شکوفایی و خلاقیت.
هر کدام از این اجزا مختل شود میتواند به حس درونی برای احساس موفق بودن لطمه بزند. بطور مثال یک فردی که از لحاظ شغلی یا تحصیلی به درجات بالایی رسیده است را تصور کنید که در جامعه ای زندگی میکند که مدام مورد کنایه و دشنام مردم قرار گیرد. بعید نیست که بزودی احساس درونی موفق بودنش دچار اختلال شود.
جدای از این، میتوان گفت که شما در هر شرایط و با هر هدف و برنامه ای که باشید فاکتورهای مشترکی برای رسیدن به لحظهء موفقیت و داشتن حس درونی موفق بودن وجود دارد که باید رعایت کنید، خواه این موفقیت در یک برنامه ریزی تحصیلی باشد، خواه در زمینهء شغلی، یا تغییر برنامه و سبک زندگی، خواه هدفی فردی مثل کاهش وزن، یا ایجاد و بهبود رابطه ای احساسی و خانوادگی و غیره.
هرچند نمیتوان گفت که همیشه همهء انسانهایی که این موارد را رعایت میکنند موفق خواهند بود ولی میتوان گفت کسانی که موفق هستند حتما این موارد را رعایت کرده اند.
مواردی مثل برنامه ریزی منطقی و مفید، هدفمندی، تلاش، پشتکار، فداکاری و از خودگذشتگی، تغییر عادات و سبک زندگی بد مثل کم خوابی یا پرخوابی یا تنبلی و ورزش نکردن، پذیرش شکست و واقعیت و ناامیدی.
امیدوارم هر هدف و مسیر و ملاکی در زندگی دارید موفق باشید