
Enter a caption
Enter a caption
امشب دوباره اندوه، جانم فرا گرفته است
بغضی درون سینه، آهسته جا گرفته است
بی سایه در اتاقی، خیره به سوی دیوار
خالی تر از همیشه، بُهتی مرا گرفته است
پُرسم مدام از خود، این کیست پیش رویم؟
آیینه نیز گویا، من را خطا گرفته است
در کنج خلوت خویش، خاموش دست سردم
آرام دست دیگر، بی اعتنا گرفته است
در شوره زار چشمم، دیگر نمانده اشکی
تردید جان من را، بی انتها گرفته است
افسوسهای ممتد، لبخندهای خسته
برچهره ام نقابی، از خنده جا گرفته است
در سینه ام دگر نیست، نای نفس کشیدن
آه سیاه و سردی، قلب مرا گرفته است
کابوسهای دیشب، خمیازه های امروز
بیخواب و بی مداوا، جانم بلا گرفته است
دیگر به گوش من نیست، آوایِ «ماهسانم»
آوازِ ابر و باران*، در خانه پا گرفته است
آن یارِ دلرباچشم، چندی است بی عنایت
نامهربان تر از پیش، راه جفا گرفته است
جز خاطرات دیروز، چیزی نمانده باقی
ابری در آسمانم، ماتم سرا گرفته است
تقویمها بخندند، بر های و هوی دیروز
امروز مُرده گویا، فردا عزا گرفته است
تاریک و تار و غمگین، در دود و آه و حسرت
بغضی درون سینه، آهسته جا گرفته است
شبنویس.
*آواز ابر و باران اشاره به آواز زیر است
تیم اولیه تحقیقاتی هاروارد که این پروژه را شروع کرد
زندگی را خوب و شاد بدانیم چیست؟ خیلی ها ممکن است ثروت و شهرت را دلایل اصلی بیان کنند. اما این پژوهش جوابهای دیگری داشت.
این مطالعه در سال ۱۹۳۸ روی دو گروه آغاز شد. گروه اول دانشجویان هاروارد بودند که در زمان جنگ جهانی درسشان تمام شد وتعداد زیادی از آنها به جنگ رفتند، و گروه دوم پسرانی از فقیرترین محله های شهر بوستون بودند. بعدها که این افراد بزرگ شدند هر کدام مسیر زندگی خاص خود را داشتند، برخی کارگر، برخی وکیل، دکتر یا مهندس شدند. گروهی الکلی و برخی مبتلا به شیزوفرنی شدند. یک نفر از این جمع هم رییس جمهور آمریکا شد.
برخی از این افراد مسیرهای ترقی اجتماعی را از پایین ترین سطح جامعه شروع کردند و به بالاترین طبقهء اجتماعی رسیدند و برخی دیگر از طبقات بالایی جامعه به پایین ترین سطح سقوط کردند. در این تحقیق علاوه بر پرسشنامه، هر سال مصاحبه و سوابق پزشکی، آزمایش خون و اسکن مغزی روی آنها انجام میشد. اما آنچه از این تحقیق بدست آمد چه بود؟ از این صدها هزار صفحه اطلاعاتی که جمع آوری شد چه پیام و چه پاسخی به دست آمد؟
تازه سبیل پشت لبهام سبز و صِدام خش خشی شده بود. سال دوم یا سوم راهنمایی بودم. بعد از یکی از امتحانهای ثلث سوم با سه تا از همکلاسیهام تصمیم گرفتیم به یکی از پارکهای محله بریم تا هم کمی درس بخوانیم و هم کمی حال و هوا عوض کنیم.
عکس تزیینی است
فریناز خسروانی خودش را نکشت. فریناز خسروانی بر اثر حادثه هم نمرد.
فریناز را تو به قتل رساندی!
تو و من و تمام مردان و زنان سرزمینی که دخترانش را بخاطر رابطه با جنس مخالف، فاحشه میخوانند.
سرزمینی که در آن زن در ناموس تعریف میشود نه در فردیت و استقلال و انسانیت.
فریناز را تو کشتی ای جوان غیرت زده ای که هتل به آتش میکشی! که اگر فیلم اتاق خواب یا خبر رابطهء فریناز با مردی غریبه زودتر بدستت رسیده بود، بجای هتل خودش را آتش میزدی!
فریناز رو تو کشتی چرا که او از ترس ریختن آبرویش نزد تو و امثال تو ناچار به فرار به بالکن شد.
حتی اگر روایت تجاوز هم درست باشد، باز او بخاطر تو و مالکیت تو بر زن و عاقبتِ زندگیِ یک قربانی تجاوز در میان امثال تو به بالکن پناه برد!
فریناز مقتول فرهنگ مردسالاری بود. قربانی خشم و انگ جامعه ای که در آن ملاک ارزش گذاری دخترانش، چند تاره مو است و یک تکه پوست.
فریناز به هر دلیلی که از دنیا رفت، مقصر اصلی ماجرایش تو بودی. تو و من و تمام مردان و زنان سرزمین فریناز ها!
یک جایی در زندگی به جایی میرسی که دیگر از صدای کسی دلت نمیلرزد. چشمهای کسی بیقرارت نمیکند. لمس دستی دیوانه ات نمیکند. دیگر عشق نیاز و ضرورتت نیست. عشق نیاز و ضرورتت نیست!
جایی که دیگر از آمدنها و رفتنها بیتاب و بیخواب نمیشوی. آهی نمیکشی. اشکی نمیریزی.
یک جایی در زندگی به جایی میرسی که لبخند، تنها در انقباض چند عضله معنا میشود و آغوش در تلاقی چند اندام.
جایی که دیگر همه چیز تکراریست. حرفهای تکراری، عشقهای تکراری، دیدارهای تکراری، آدمهای تکراری. و تو در نگاه هیچ کس به هیچ چیز دل نبسته ای.
بود و نبود آن «او» که روزی بود و نبود تو را معنا میکرد نابود میشود. گم میشود. لای سیاه چاله های ذهن مخدوشت دفن میشود.
و تو کم کم به کنج خلوتی خود خواسته میخزی تا فراموش کنی ﻛﻪ «او» کم کم همان «تو» میشود و تو در خود گم میشوی و تو در خود دفن میشوی. خاموش میشوی. فراموش میشوی.
دکتر نیدر میگوید، «همه ما آدمهایی را میشناسیم که در روابطی ناسالم گرفتار هستند، اما هیچکدام از طرفین نمیتوانند یا نمیخواهند که آن رابطه را ترک کنند. این افراد همه انرژی خود را برای ادامه دادن یک رابطه بی حاصل تلف میکنند. زندگی کوتاهتر از این است که وقتتان را اینطور تلف کنید.» به نظر دکتر نیدر، روابط آدمها باید موجب تقویت زندگی آنها شود. مشکل اینجاست که خیلیها برای تقویت زندگی دیگران، دست از زندگی خود میکشند. باید تصمیم بگیرید که به کجا میروید و بعد کسانی را پیدا کنید که با شما همراه باشند. دکتر نیدر توصیه میکند، «قبل از شروع هر رابطهای، بیشتر درمورد اینکه دنبال چه هستید فکر کنید.» با این روش احتمال اینکه روابطی سالم داشته باشید بیشتر خواهد بود.
ترک رابطه کار سختی است
افراد زیادی هستند که در طی روابط طولانیمدتشان، متوجه میشوند که دست از آرزوها و برنامه های خود در زندگی کشیدهاند تا بتوانند خود را با آرزوها و برنامه های طرفمقابلشان تطبیق دهند. دشواری برهم زدن رابطه معمولاً از این ناشی میشود که افراد فراموش میکنند در زندگی باید بینیاز از دیگری باشند. این ترس از فقدان و از دست دادن، یک حس عدمامنیتی ایجاد میکند که باعث میشود افراد روابط ناسالم و بیحاصل خود را ادامه دهند.
دکتر نیدر میگوید باید درک کنیم که ما در زندگی خود تنها هستیم حتی وقتی که با کسی در رابطه هستیم. او میگوید، «این اصلاً چیز بدی نیست. درواقع، این آزادی ارزش بسیار بالایی هم دارد.»
آبا باید رابطهتان را برهم بزنید؟
همه افراد در روابط خود پستیبلندیهای زیادی را تجربه میکنند. این کاملاً طبیعی است و اکثر زوجها میتوانند به اتفاق هم از پس مشکلات رابطه برآیند. بااینکه کارشناسان اعتقاد دارند هیچ فرمولی برای زمان تصمیم گیری به پایان رابطه وجود ندارد اما همیشه نشانهها و علائمی وجود دارد که میتواند کمکتان کند. اگر موارد و علائم زیر در طی یک زمان مشخص برایتان اتفاق افتاده است، احتمالاً زمانش رسیده که رابطه را ترک کنید.
در زیر به راههایی برای اینکه بفهمید چه زمان باید رابطهتان را برهم بزنید اشاره میشود:
• چند وقتی است که دیگر آنچه میخواهید یا نیاز دارید را از رابطه بدست نمی آورید. با خود رو راست و صادق باشید و با این موضوع مواجه شوید. اگر شاد نیستید این احتمال وجود دارد که طرفمقابلتان نیز همین احساس را داشته باشد.
• دیگر نمیتوانید با طرفمقابلتان حرف بزنید و ارتباط یا مکالمه ای طولانی و خوشایند برقرار کنید. آدمها روشهای ارتباطی مختلفی دارند اما لازم نیست همه عمرتان را برای موفق شدن به برقراری این ارتباط حرام کنید.
• دیگر نمیتوانید با هم وقت و دونفره وقت بگذرانید. با اینکه ممکن است زندگی جنسیتان هنوز خوب باشد اما با هم حرف نمیزنید. ترجیح میدهید برای اینکه تنها نباشید همیشه به صورت گروهی وقت بگذرانید.
• از طرفمقابلتان مدام انتقاد میکنید. اگر همیشه نگران یک قسمت از شخصیت یا ظاهر طرفمقابلتان هستید، به او نگاه نکنید، به خودتان نگاه کنید. کسانیکه عاشقند از اشکالات کوچک میگذرند و به تصویر بزرگتر نگاه میکنند.
• طرفمقابلتان را با دیگران مقایسه میکنید. وقتی کسی را دوست دارید، نباید او را با فردی دیگر مقایسه کنید. اگر متوجه شدید که مدام اینکار را میکنید، باید رابطهتان را دوباره ارزیابی کنید.
• سعی در تغییر دادن طرفمقابلتان دارید. خیلی وقتها عاشق کسانی میشویم که به درد ما نمیخورند. اگر مدام سعی دارید که طرفتان را تغییر دهید، احتمالاً وقتش رسیده که رابطه را ترک کنید.
• دیگر نمیخندید. شوخ طبعی چیزی است که همهی روابط نیازمند آن هستند. اگر جوکهای طرف مقابلتان دیگر برایتان خندهدار نیست یا بطور کلی نمیتوانید با هم شوخی کنید، نشانهی این است که رابطهتان دیگر روح و انرژی ندارد.
• همه دادنها (یا گرفتنها) با شماست. رابطه باید با مزایای دوطرف همراه باشد. رابطه یک نوع داد و ستد است. به اندازه ای که عرضه میکنید باید بدست آورید. اگر همه سودها در رابطه متوجه یکی از طرفین باشد، آن رابطه سالم نیست.
• وقتی با طرفمقابلتان هستید، دوستانتان دیگر نمیخواهند کنارتان باشند. ممکن است که دوستانتان طرف شما را دوست داشته باشند اما تاثیری که روی شما دارد را دوست ندارند. وقتی رابطهای درست نباشد، دوستانمان واقعیت را به ما میگویند و معمولاً آنها اولین کسانی هستند که میفهمند این رابطه دیگر به درد ما نمیخورد.
• دیگر حس خوبی نسبت به خودتان ندارید. اولین باری که عاشق او شدید را به خاطر بیاورید. اگر میبینید دیگر آن حس را ندارید، باید رابطهتان را بازنگری کنید.
مهم نیست که برهم زدن رابطه چقدر درست باشد، برای ما فقدان هر رابطهی مهمی واقعاً دردناک است. باید با این ناراحتی و اندوه کنار بیایید. نمیتوانید از آن فرار کنید یا خودتان را از آن درد مخفی کنید، باید با آن روبهرو شوید تا آزاد و رها باشید.