سه قاب از خاطرات شخصی من و لمس بیمار

Patient-in-bed-w-panels_lead
قاب اول:
دختر ۱۴ ساله ای که هنوز صورت زیبا و معصومش یادم هست، روی اولین تخت کنار در اتاق دراز کشیده بود.
من و گروهی دیگر از دانشجویان پزشکی وارد اتاق شدیم و طبق روال همیشگی دور اولین بیمار حلقه زدیم. استاد ما که پزشکی بسیار با سابقه و باسواد بود هم وارد اتاق شد. چند سال بعد از فارغ التحصیلی در روستایی مشغول به کار شدم. از اهالی محل بارها اسم استاد را شنیدم که در سالهای دور خدمات زیادی در آن منطقه کرده بود و پایه گذار تاسیس یک درمانگاه ذر آن روستا هم بود.
استاد در بدو ورود، پرونده‌ی دختر ۱۴ ساله را برداشت و نگاه سریعی به محتوای آن کرد. یادم نیست بیماری اش چه بود اما نگاه بهت زده و نگرانش خوب یادم هست. دختر ۱۴ ساله که در بین حلقه‌ی دانشجویانی که انگار دور معرکه ای جمع شده بودند ساکت بود و سعی میکرد نگاهش را از چشمان ما بدزد.
شاید خجالتی بود. شاید ترسیده بود. شاید نگران بود.
استاد پرونده را سرجایش گذاشت و به کنار تخت رفت. همانطور که راجع به بیماری توضیح میداد، بدون حتی نگاه کردن به بیمار پیراهن بیمارستان را که به تن دختر ۱۴ ساله بود تا زیر گردن بالا زد. سینه های کوچک دختر نوجوانی که زیر پیراهنش چیزی نپوشیده بود ناگهان بین حلقه‌ی دانشجویان نمایان شد.
استاد دستش را روی شکم بیمار گذاشته بود و معاینه میکرد. اما من حواسم دیگر به حرفهای او نبود. نگاهم روی خط باریک قطره اشکهایی بود که از گوشهء چشم دختر ۱۴ ساله،‌ آرام و بدون سر و صدا جاری بودند و لای موهای دور گوشش محو میشدند.
نمیدانم آیا کس دیگری هم متوجه این ماجرا شد یا نه. متوجه آنچه که در آن چند دقیقه بر آن دختر نوجوان گذشت. متوجه تجاوزی که به حریم شخصی اش شد. متوجه دردی که تمام وجودش را گرفت.
دختر نوجوان بدون هیچ تکان یا سر و صدایی به آرامی اشک میریخت. شاید از شرم. شاید از ترس.
و این اولین برخورد هولناک من بود با نادیده گرفته شدن حق و حقوق بیماران. اولین رویارویی مستقیم من بود با یک نظام و سیستم بیماری که قرار بود درمانگر بیماران باشد. اولین برخورد من بود با تصویر واقعی اضمحلال در قواعد اخلاقی در یک نظام درمان و سلامت.
قاب دوم:
سالها گذشت. در کلینیک آموزشی کالجی در کانادا، به عنوان دانشجو مشغول دیدن پسر ۱۳ ساله ای بودم که به دلیل کمردرد و با شک به اختلاف طول اندامهای تحتانی مراجعه کرده بود. پسر ۱۳ ساله ای که همچنین مبتلا به نوع خفیفی از اوتیسم بود و به همین دلیل برقرار کردن ارتباط کلامی برایم سخت بود. اولین بار هم بود که قرار بود یک سری از معاینات را انجام دهم. استرس داشتم و کمی هم خسته بودم. به همین دلیل، برخلاف روال همیشگی، روند معاینه و کارهایی که قرار بود انجام بدهم را برای بیمار یا مادرش که در اتاق بود توضیح ندادم.
بالای سر بیمار رفتم و پیراهن او را از روی شکم بالا زدم و با متری که در دست داشتم مشغول اندازه گیری طول پاهای چپ و راستش شدم.
یکی از همکلاسیهای من که همراهم در اتاق بود رو به پسر ۱۳ ساله‌ی اوتیستی کرد و توضیح داد که ما در حال اندازه گیری طول پاها است و لازم بود که بالای استخوان لگن هر دو سمت را لمس کنیم و به همین دلیل پیراهنت را بالا زدیم.
بعد از ترخیص بیمار، دوستم سمت من آمد و پرسید که چرا از بیمار برای بالا زدن لباسش اجازه نگرفتم و چرا برای بیمار توضیح ندادم که میخواهم چه معاینه ای انجام دهم؟
سوالش درست و بجا بود.
از خودم میپرسیدم آیا این نادیده گرفتن حق و حقوق بیمار در من هم نهادینه شده است؟
قاب سوم:
اینترن سال آخر پزشکی بخش زنان در بیمارستانی در اصفهان بودم. یکی دو سالی بود که بدلیل حکم برخی مراجع، قانونی وضع شده بود که رشته‌ی زنان و زایمان دیگر حق پذیرش دانشجوی پسر نداشت، و معاینهء زنان توسط دانشجویان مذکر هم ممنوع شده بود.
اما اغلب اساتید ما با چنین قانون احمقانه ای مخالف بودند. معتقد بودند که برای بسیاری از ما احتمال دارد که در آینده با موقعیتهایی اورژانسی از جمله زایمان، روبرو شویم و همکار زن در آن شرایط وجود نداشته باشد و ما بعنوان پزشک باید قادر به معاینه، تشخیص و درمان بیماریهای زنان باشیم.
برخی از اساتید ما قرار گذاشته بودند که اهمیتی به این قانون ندهند و حداقل ما را به بخش جراحی زنان و همچنین اتاق زایمان راه بدهند. ولی معاینه‌ی زنان در درمانگاه را همچنان فقط دانشجویان دختر انجام میدادند.
یکی از همان روزهایی بخش زنان، پشت در اتاق عمل بهمراه گروهی دیگر از اینترنهای پسر ایستاده بودیم. در یکی از اتاقها قرار بود خانمی که جنین دو سه ماهه اش داخل رحم سِقط شده بود، کورتاژ شود.
قرار بود وقتی بیمار بیهوش شد، ما وارد اتاق شویم و قبل از انجام عمل کورتاژ، دستگاه تناسلی بیمار را معاینه کنیم. این کار که در آن مدت اینترنی چند بار انجام دادیم، شاید جزو معدود فرصتهایی بود تا فرصت معاینهء واژن یک بیمار را زیر نظر یک استاد بدست آوریم.
فرصتی که به بهای نادیده گرفته شدن حق بیمار برای دانستن، و پایمال کردن اصل کسب اجازه از بیمار برای معاینه یا درمان بود. اصلی که در نظام سلامت، درمان و آموزش ایران نادیده گرفته میشد، و احتمالا همچنان نادیده گرفته میشود.

درس نحوهء برخورد با سالمندان

یکی از درسهای ترم تابستونمون راجع به چگونگی برخورد و درمان و ارتباط با سالمندان است. به مشکلات و سختی های رایج این گروه از جامعه پرداخته میشه و به ما آموزش داده میشه که چطور با این گروه از بیماران باید رفتار کنیم و چه مسایلی را در نظر بگیریم.
geriatricimage
در یک مبحث، با گروهی از زنان سالمند که دچار کاهش شنوایی شده بودند مصاحبه میشد. تقریبا تمام این زنان، بزرگترین دغدغه ای که داشتند ایزوله شدن (انزوا) در جامعه بود. عدم قدرت کافی شنیداری باعث انزوا و آزردگی از عدم ارتباط با سایرین بود.
یکی از افراد میگفت وقتی حرف دیگران را درست نمیشنوی و آنها را درست نمی فهمی، یک ترس و اضطراب از معاشرت با دیگران در تو شکل میگیرد و کم کم از دیگران و از جامعه دور و منزوی میشوی.
یکی دیگر از افراد میگفت این باعث میشود که دیگران و جامعه به تو به عنوان یک فرد ناتوان و فرودست نگاه کنند.
(جالب این که دو دغدغهء بالا به نوعی نگرانی افراد تازه مهاجرت کرده ای که زبانشان خوب نیست هم هست. هر دو ریشه در عدم توانایی ایجاد ارتباط با جامعه و محیط دارند)
طی هفتهء‌ آینده قرار است به یک آزمایشگاه شبیه سازی هم برویم و با پوشیدن لباسها و عینک مخصوص بتوانیم نحوهء حرکت و دیدن و شنیدن سالمندان را تجربه کنیم.
هدف از این درس این است که ما به درک درستی از وضعیت این گروه از بیماران برسیم و در آینده موقع درمان و آموزش آنها متوجه سختی ها و مشکلاتشان باشیم. جای چنین درسهایی واقعا در نظام سلامت ایران خالی است.

مار در آرم سازمانهای بهداشت و درمان نشانهء چیست؟

یکی از اماکنی که هربار در اصفهان مهمانی از شهر یا کشور دیگری دارم حتما همراهشان میروم کلیسای وانک است. روی دیوارهای داخل کلیسا نقاشی داستان خلقت از آدم و حوا شروع میشود و تا آخرالزمان و روز داوری ادامه دارد. امسال تابستان برای اولین بار این نقاشی نظرم را جلب کرد. عجیب بود که تا بحال ندیده بودمش و برایم جالب بود که هنوز مرز حماقت و جهالت مسوولین به نقش و نگارهای داخل کلیسا نرسیده و آنها را مثل اماکن دیگر تاریخی اصفهان سانسور نکرده اند و روی آن را گچ نگرفته اند

img_4455

بخشی از داستان موسی و قوم بنی اسرائیل بر دیوار کلیسای وانک

از آرتینه، دوست قدیمی و ارمنی ام ماجرای این نقاشی را پرسیدم که از روی کتاب مقدس مسیحیان ماجرا را برایم نقل کرد. میگفت موسی قوم بنی اسرائیل را از دست فرعون مصر آزاد میکنه و تا به کنعان ببرد اما به دلیل مشکلات مختلف مسیر چهل روزه ای که قرار بوده طی کنند چهل سال طول میکشه و مجبور شدند بارها و بارها اون مسیر را پیاده طی کنند. تا اینکه مردم شروع به اعتراض و شکایت میکنند که ای کاش در مصر مانده بودیم و اصلا نمی آمدیم و خلاصه ناشکری میکنند. در آن زمان طبق کتاب مقدس، مجازاتِ گناه و ناشکری خیلی شدید بوده «پس خداوند، مارهای آتشی در میان قوم فرستاده، قوم را گزیدند و گروهی کثیر از اسرائیل مردند. و قوم نزد موسی آمده و گفتند: گناه کرده ایم زیرا که بر خداوند و بر تو شکایت آورده ایم، پس نزد خداوند دعا کن تا مارها را از ما دور کند.»  و خدا به موسی میگوید :«ماری بساز و آن را بر نیزه ای بردار، و هر گزیده شده ای که بر آن نظر کند خواهد زیست».

آرتینه میگفت که یکی از ریشه های وجود مار به عنوان سمبل درمان و پزشکی در طب قدیمی همین ماجرا بوده. این گفتگو باعث شد در اینترنت جستجویی کنم و متوجه شدم که داستانهای افسانه ای و اسطوره ای دیگری هم مرتبط با این علامت وجود داشته. مثل داستان عصای چاووش هِرمِس که از خدایان یونان باستان بوده است. عصایی که از دو مار در هم تنیده تشکیل شده است و نماد فعالیت چاکراها حتی در طب سنتی هندی و یوگا هم بوده است. هرمس افسونهای خود را به یاری این عصا جاری میساخته است.

47dba8f2be0cd8d72ae960c9a9b5d93b

عصای چاووش هرمس

داستان دیگر ماجرای چوبدست اسقلبیوس است. اسقلبویس یا آسکِلِپیوس در یونان باستان بعنوان خدای سلامت و بهبودی شناخته میشده است و در آن زمان برای بزرگداشت آسکِلِپیوس، مارهای غیرسمی در مراسم و آیین درمانی بکار گرفته می‌شدند، این مارها در میان اتاق استراحت بیماران و زخمی‌ها می‌خزیدند.

7302047_orig

عصای آسکلیبوس

حتی در متن سوگندنامهء اصلی بقراط هم آمده است: «من به خدایان سلامت و تندرستی آپولون و آسکلپیوس و هایجیا و پاناسیا و به تمام خدایان سوگند میخورم…» امروزه همچنان سازمانهای درمان و بهداشت زیادی سراسر دنیا از مار در علامت و نماد خود استفاده میکنند از جمله سازمان بهداشت جهانی که لوگوی آن را در پایین می بینید

who

آرم سازمان بهداشت جهانی

خدمات درمانی بیمارمحور چیست؟

روز گذشته این مقالهء‌ اخیرم در روزنامهء شرق  (اینجا کلیک کنید) بطور خلاصه منتشر شد. به همین دلیل متن کامل را در شبنویس هم منتشر میکنم

2624e19این روزها بحثهای زیادی درباره خدمات درمانی و پزشکی مطرح شده است. یکی از مناقشات بر سر حق و حقوق بیمار و نحوهء ارائه خدمات درمانی است.
در نظام سلامت ایران بطور سنتی رابطهء درمانی همواره پزشک-محور بوده است. اما نزدیک به دو دهه است که در بسیاری از کشورها اصطلاح خدمات درمانی بیمار-محور بجای خدمات پزشک-محور بکار برده میشود. طی ده سال گذشته تحقیقات زیادی بروی نظام درمانی بیمار-محور انجام شده است که مشخصا نشان میدهد این رویکرد باعث کوتاه شدن طول درمان، افزایش رضایت، کاهش خطای پزشکی، کاهش هزینه های بیمارستانی، و در مجموع بهبود وضعیت درمانی میشود.
اولین بار در سال ۱۹۹۳ تعریف جامعی از خدمات بیمار-محور ارائه شد که به ابعاد مختلفی اشاره کرد، از جمله احترام به ارزشها و اولویتهای بیمار، کمک به بیماران و حمایت احساسی، رفاه و راحتی بیماران، آموزش بیمار، تداوم و هماهنگ بودن خدمات درمانی، احترام به همراهان بیمار اعم از اعضای خانواده و دوستان و مشارکت دادن آنها در روند درمان، و نهایتا دسترسی آسان به خدمات درمانی. همچنین برای رسیدن به این مرحله آموزش و نظارت بر عملکرد پرسنل درمانی نیز از موارد کلیدی و ضروری است.
خدمات بیمار-محور یک رویکرد نسبتا نوین است با هدف برنامه ریزی، ارزیابی و اجرای خدمات درمانی جامعه و قابل اجرا برای تمام بیماران در هر سن و در هر سیستم درمانی است. فراموش نکنیم که تا بحال تعاریف متعددی برای خدمات درمانی بیمار-محور مطرح شده است که همگی حول کلیات مشترک هستند اما به هر حال یک تعریف جامع که در همهء کشورها مورد توافق باشد هنوز به دست نیامده است و در کشور ما نیز مسولین و متخصصین باید به تعریفی منطبق با شرایط فرهنگی و امکانات موجود ارائه شود.
در نظام سلامت بیمار-محور بجای تمرکز بر تصمیم و اولویتهای پزشک، بر روی نیازها و نگرانی های شخص بیمار متمرکز میشوند.
این رویکرد نوین شبیه به نظریهء کیهانی کوپرنیک که با مطرح کردن مرکزیت خورشید انقلاب فکری بزرگی دربرابر اصول پذیرفته شدهء نجومی بطلمیوس ایجاد کرد، خدمات درمانی بیمار-محور نیز انقلابی در نظام سلامت بسیاری کشورها بوجود أورده است.
البته در این مدل هرچند که بیمار محور تمرکز و تصمیم گیری است، نقش و دانش پزشک هم برای ایجاد رابطهء موفق درمانی، اجتماعی و اقتصادی همچنان برجسته است.
نگرش بیمار-محور بر همکاری دوسویه بین بیمار و پزشک و سایر کارکنان درمان تاکید دارد. پزشک و بیمار باید در جایگاهی کاملا برابر روبروی هم قرار گیرند و هرکدام دانش، نیازها و نگرانیهای خود را درمیان بگذارند وهیچکدام نباید جایگاه تصمیم گیری قاطع داشته باشند. رابطهء پزشک و بیمار در نظام درمانی بیمار-محور درواقع به معنی برتری جایگاه بیمار نیست، بلکه تصمیم گیریها در جهت سلامت وی با تمرکز بر نیازهای شخصی، اجتماعی و اقتصادی بیمار صورت میگیرد.
اما مانند بسیاری دیگر از معضلات، گفتن این شعارها بسیار ساده تر از عملی کردن آنهاست. شاید برای درک بهتر نظام بیمار-محور باید گفت چه چیزهایی جزو این رویکرد نمیباشد و بیماران چه نکاتی را در نظام رایج درمان نمی پسندند؟ احساس تنها بودن، عدم دریافت احترام و توضیحات کافی، سردرگمی، احساس ناتوانی و دیده نشدن، عدم دریافت همدلی (امپاتی) از سوی پرسنل و عدم توجه به نیازهایشان از جمله مواردی است که بارها از زبان بیماران شنیده شده است.
مهمترین خواستهء بسیاری از بیماران این است که با آنها مانند یک شخص و یک انسان که برای دریافت کمک به پزشک مراجعه کرده است برخورد شود نه مثل یک نمودار یا مبحث علمی و یا مجموعه ای از علایم بیماری. درواقع ریشهء تمام این نارضایتی ها و خشم جاری در جامعه به دلیل یک سیستم مدیریتی درمان غیرپاسخگو، و همچنین عدم گفتگوی کافی بین پزشک و بیمار است. در نظام سلامت ما جایگاه بیمار برای تکمیل چرخهء سلامت و درمان به درستی تعریف نشده است و اگر هم شده باشد به آن بهایی داده نمیشود.
در توصیف نوع جایگاه بیمار تعاریف و نگرشهای متعددی وجود دارد. گروهی بیمار را به عنوان مشتری دریافت خدمات درمانی میدانند که در اینصورت پزشک تنها در نقش یک فروشنده و ارائه دهندهء خدمات است و این مشتری (بیمار) است که همیشه حق با اوست. نگرش دیگری میگوید پزشک بدلیل تخصص و دانشی که دارد تنها فرد دارای صلاحیت و مسوول برای تصمیم گیریهای درمانی است و صلاح بیمار را بیشتر از خود بیمار میداند، و بیمار یک فرد ناآگاه است که باید بدون چون و چرا تصمیم و توصیهء پزشک را بپذیرد.
نکته ای که در تمام این تعاریف فراموش میشود ذات و ماهیت خدمات درمانی است. مراجعه به پزشک، به عنوان ارائه دهندهء خدمات درمانی، نه شبیه به رستوران سلف سرویس است که بیمار هرچه دلش خواست بردارد و نه شبیه به پادگان نظامی است که هرچه پزشک گفت بیمار بدون سوال بپذرید و انجام دهد.
بین دو سر طیف نقطه ایست که خدمات درمانی قرار دارد. خدماتی که باید بر اساس ارتباط و اعتماد و همکاری دو طرفه، و تبادل نظرات و احترام متقابل شکل گیرد. احترام متقابل بخش مهم و کلیدی شکل گیری این رابطه است که اغلب افراد جامعه این روزها آن را فراموش کرده اند و درواقع مردم و جامعهء پزشکی هر دو وارد یک بازی باخت-باخت علیه هم شده اند.
از نکات کلیدی در خدمات درمانی بیمار-محور، آموزش و دسترسی آزاد بیمار به اطلاعات پزشکی است. بصورت سنتی، پرونده ها و اطلاعات پزشکی بیماران فقط در اختیار تیم درمانگر بوده است، اما رویکرد بیمار-محور پیشنهاد میکند که از پرونده های پزشکی به عنوان ابزاری برای گفتگو، آموزش و درگیر کردن بیشتر بیمار در روند درمان استفاده شود.
عامل مهم دیگر برای موفقیت مدل درمانی بیمار-محور نحوهء رفتار و باورهای پرسنل درمانی با بیماران است. تنها درصورتی این سیستم موفق خواهد شد که ارزشها و اخلاق حرفه ای پزشکان و تیم درمانگر واقعا منطبق با آموزشهای این رویکرد نوین خدمات درمانی باشد. از این منظر میتوان به اهمیت بازبینی اساسی در نظام گزینش، آموزش و نظارت بر فعالیت رشته های پزشکی و پیراپزشکی اشاره کرد.
یکی از مشکلات این است که با توجه به تاکید خدمات بیمار-محور بر تمرکز بر نیازها و خواسته های بیمار، خیلی مواقع توقعات بیمار با آنچه پزشک تشخیص میدهد و یا حتی با آنچه که طبق دستورالعملها و آموزشهای پزشکی است مغایرت دارد. درواقع خدمات بیمار-محور تاکید میکند که باید پزشک و بیمار بعد از تبادل نظر و گفتگوی مشترک، بر سر یک راه حل درمانی علمی واستاندارد به توافق برسند. راه حلی که هم بر اساس اصول و مسولیتهای پزشکی باشد و هم حق انتخاب و اختیار بیمار درنظر گرفته شود. همهء پزشکان بیمارانی داشته اند که درخواست دارو یا آزمایشی خاص دارند و درواقع فقط برای مُهر پای نسخه مراجعه میکنند. اگرچه برخی اوقات این خواسته ها موجه است، در اغلب موارد با دستورالعملها و تشخیص پزشک مغایرت دارد.
خدمات درمانی بیمار-محور به هیچ عنوان به معنی تخطی از اصول پزشکی نیست. رویکرد بیمار-محور به این معنی نیست که پزشک اختیار کامل تصمیم گیری را به بیمار واگذار کند، همانطور که نباید اختیار کامل تصمیم گیری در دست پزشک باشد. تحقیقات نشان میدهد که در اکثر مواقع اگر برای بیماری که مثلا درخواست آنتی بیوتیک غیرضروری دارد توضیحات و آموزشهای لازم داده شود، بیمار از درخواست خود منصرف میشود.
کلید موفقیت روبکرد بیمار-محور، گفتگوی دوطرفه بین پزشک و بیمار عنوان شده است. یکی از چالشهای اصلی پیش روی پزشکان کمبود زمان لازم برای پذیرش، معاینه و گفتگوی کافی با تعداد زیاد بیماران است. اغلب پزشکان سوال میکنند که با وجود صف انبوه مراجعین به مراکز درمانی و مطبهای شخصی، چگونه میتوان برای هر بیمار وقتی صرف آموزش و بالابردن کیفیت درمان و رضایت بیمار فراهم کرد؟
متاسفانه پاسخ به این سوال از دست پزشکان خارج است و برمیگردد به نظام مدیریتی و سیستم درمانی کشور. از راه حلهای مطرح شده میتوان به اجرای درست سیستم ارجاع بیمار به متخصص، تفکیک صحیح بیمران در پذیرش اورژانسها و مراکز درمانی، و آموزش و تغییر رفتار و نگرش بیماران و پرسنل نسبت به امر درمان اشاره کرد.
واضح است که تغییر یک سیستم و فرهنگ درمانی که دیرزمانی است بطور فراگیر جا افتاده است کار ساده ای نیست. بسیاری معتقدند که درجهت دست یافتن به خدمات درمانی موفق، باید جایگاه خاص پزشک حفظ شود. بعبارتی دیگر میتوان گفت که بین تمام مشاغل و رشته ها، حرفهء پزشکی ویژگیهای متفاوت و منحصر به فردی دارد.
حرفهء پزشکی را نمیتوان یک شغل ساده تلقی کرد. پزشکی شغلی است که با بدن انسانها، با افکار آنها و با خصوصی ترین رازهای انسانها، با تصمیم گیریهای لحظه ای که میتواند منجر به نجات یا مرگ بیمار شود، و با درد و رنج و بیماری انسانها، با خشم و شادی انسانها، و با پیچیدگی ها و نقایص خاص خودش در ارتباط است.
نگارنده معتقد است که برای حفظ شأن و جایگاه پزشک و برای دست یافتن به رضایت عمومی بیماران، ضروری است که زیرساختهای نظام سلامت و درمان کشور اصلاح شده و رویکرد بیمار-محور بطور گسترده در کشور آموزش و اجرا شود.

 

قصور پزشکی، نوک قلهء نظام ناسالم درمان ایران

چند روز قبل در پی گفتگویی با رادیو زمانه، چهار سوال درباره وضعیت پزشک و بیمار در ایران پرسیده شد که بطور خلاصه در گزارشی منتشر شده است (برای خواندن آن گزارش اینجا کلیک کنید). لازم دیدم متن کامل آن پرسش و پاسخ را هم در شبنویس منتشر کنم که از 20120430143251_2009_05_03__17_52_52_newsقرار زیر است

۱- چرا در ماجراهای اینچنینی افکار عمومی معمولا علیه پزشکان است؟

بخشی از این هجمهء افکار عمومی به جامعهء پزشکی برمیگردد به خصوصیت و ذات بشر که همواره بدنبال یافتن مقصر در ناکامی ها و بیماریهای خود است و این بخش در تمام دنیا وجود دارد. بطور مثال در بسیاری از کشورها خیلیها خیال میکند که واکسیناسیون برای انسان مضر است؛ و یا شرکتهای داروسازی برای سود بیشتر جلوی درمان قطعی بیماریها از جمله سرطان را گرفته اند تا بهمراه پزشکان سود بیشتری به جیب بزنند.

اما در مورد ایران زوایای دیگری هم مطرح است. اصل اول در یک رابطهء منطقی و موفق بین بیمار و پزشک اعتماد است. متاسفانه این اعتماد مدتهاست که بصورت دوسویه بین جامعهء درمانگر و مردم از بین رفته است.

بارها در بحثها و جلسات کادر درمانی شنیده میشود که اینجا ایران است و نمیشود با بیمار بصورت علمی و استاندارد برخورد کرد. بطور مثال سیستم ارجاع پزشک به متخصص را نمیتوان در ایران عملی کرد چراکه بیمار مایل است مستقیم به پزشک متخصصی که انتخاب میکند مراجعه کند و همچنان از مزایای درمانی و یارانه های دولتی استفاده کند. و نتیجه اش میشود مطبهای شلوغ و مراجعین بیش از حد و ازدحام بیماران در برخی مطبها و مراکز درمانی.

اما به اعتقاد من بخشی مهمتر در این زوال اعتماد وجود دارد و آن نقص بنیادین در تمام ارکان نظام درمانی؛ و همچنین علمکرد نادرست برخی اعضای جامعهء پزشکی طی دهه های گذشته است. این موضوع جنبه های متعددی دارد که سعی میکنم به برخی از آنها اشاره کنم.

متاسفانه در نظام درمانی ما، که شاید برآمده از جامعه ای مردسالار/پدرسالار باشد، پزشک خود را قیم بیمار و صاحب‌اختیار جسم و جان بیمار میداند. در این نظام فرهنگی پزشک هیچ انتقاد یا سوالی را برنمی تابد چراکه از دید او بیمار یک فرد نادان و فرودست است که صلاحیت یا قدرت فهم و درک توضیحات علمی را ندارد. پزشک در نقش آسکِلِپیوس (خدای درمانگر در اساطیر یونان) وارد میشود که نه میتوان از او سوال بیجا پرسید و نه میتوان با او بحث کرد. در گذشته جامعه هم به این جایگاه پزشک تقدس و احترام مضاعف می بخشید و پزشکان در نهایت خود را در موفعیتی فراتر و برتر از افراد عادی متصور شدند.

در این جامعه پزشک خود را موظف به توضیح دربارهء علت بیماری، سیر بیماری، روند درمان، خطرات و عوارض درمان و حتی تشخیص قطعی و تشخیصهای افتراقی نمیداند. او اختیار جان و جسم و سلامت بیمار را بدست میگیرد و تنها اوست که قدرت تصمیم گیری در روند تشخیص و درمان بیمار را دارد.چنین نگاهی بیش از پنجاه سال است که در سیستم های درمانی کشورهای پیشرفته منسوخ شده است.

در نظام مدرن و امروزی درمان، بحث آتونومی (خودمختاری) بیمار حرف اول را میزند. این بیمار است که تصمیم میگیرد چه درمانی یا حتی تحت چه روش بیهوشی (عمومی یا نخاعی) قرار گیرد. پزشک بیشتر نقش راهنما و آموزش‌دهنده را برعهده دارد و موظف است که برای بیمار و بخصوص هنگام بیماریهای جدی و مهلک تمام جزییات را توضیح دهد. درواقع بخشی از وظایف تیم درمانی آموزش بیمار و افزایش آگاهی وی راجع به بیماری و گزینه های درمانی و عوارض احتمالی است. در اینصورت این بیمار است که صاحب جسم و جان خود می باشد و نهایتا نحوهء درمان خود را انتخاب کند و البته مسولیت بیشتری هم برای عواقب درمان به عهدهء بیمار خواهد بود.

تصور کنید صاحب خودروی معیوبی به تعمیرگاه برود و مکانیک بدون توضیح راجع به نوع عیب و گزینه های موجود برای رفع عیب، شخصا به تعویض و تعمیر قطعات با مارک و مدل و قیمتی که خودش صلاح میداند اقدام کند. چنین چیزی برای هیچ صاحب خودرویی قابل قبول نیست. همین مثال را با اهمیتی بسیار بالاتر میتوان در مورد جسم و روان بیمار ذکر کرد. بیماران و پزشکان باید با این اصل درمانی، یعنی خودمختاری بیمار، آشنا شوند و امیدوارم نظام بهداشت و سلامت در ایران به این موضوع اهمیت بیشتری بدهد.

از سوی دیگر بروز انواع بدرفتاری ها و عملکرد غیراستاندارد و یا غیرعلمی برخی تیمهای درمانی، چه در مطبهای شخصی و چه در بیمارستانهای دولتی و خصوصی باعث هتک حرمت بسیاری از بیماران شده است. متاسفانه برخی از پرسنل درمانی و پزشکان چندان به عمق فاجعه توجه نمیکنند چرا که معمولا خود و خانواده شان با داشتن معرفی نامه توسط همکاران معاینه و معالجه میشوند و بهمین دلیل با برخوردهای رایج و نامحترمانه و عدم احترام به حریم خصوصی و فردی و کرامت انسانی رایج در این سیستم درمانی آشنا نیستند.

بعنوان نمونه در نظام درمانی ایران چیزی به عنوان حریم شخصی اصلا مورد احترام نیست. در بسیاری از مطبهای متخصصین چند بیمار بطور همزمان وارد اتاق پزشک و تحت مصاحبه و معاینه قرار میگرند و بعضا تنها یک پرده بین بیماران نصب شده است و در این شرایط بیمار مجبور است رازهای سلامت و بیماری خود را در حضور شخص یا اشخاصی غریبه عنوان کند. توجیه جامعهء پزشکی این است که تعداد مریض زیاد است و چاره ای نیست، اما این موضوع اصلا قابل قبول نیست چراکه پزشک موظف به دیدن تمام بیماران غیراورژانسی نمی باشد. باید سقفی برای تعداد پذیرش بیماران روزوانهء مطبها در نظر گرفته شود و نحوهء معاینهء بیماران از سوی نهادهای مربوطه تحت نظارت قرار گیرد.

بسیاری از مراکز درمانی و مطبهای پزشکان بخصوص متخصصین اطفال تبدیل شده است به مکان انتقال و سرایت بیماری در جمعیت انبوه و فشردهء بیماران و همراهان در اتاقهای انتظار غیراستاندارد.

تمام این موارد و سایر معضلات و ناملایمتیهای رایج در نظام درمانی ایران منجر شده است که اعتماد لازم بین مردم و پزشکان خدشه دار شود. درکنار تمام این مواردی که عنوان شد، فراموش نکنیم که همیشه هم حق با بیمار نیست و بعضا انتظارات، نوع برخوردها و رفتارها و بعضا مطالبات غیرعلمی یا غیرمنطقی بیماران یا همراهانشان هم در پیدایش این بی اعتمادی بی تاثیر نبوده است.

۲- نظر شما در مورد حرکت #خطای پزشکی در شبکه‌های اجتماعی چیست؟

 در مورد کمپینهایی مثل #خطای‌پزشکی به نظر من اثرات مخرب بیشتر از فواید است. این جور حرکتها درواقع اعلان جنگی است بین بخشی از جامعه علیه بخشی دیگر که درنهایت دود آن به چشم خود جامعه میرود و به بزرگتر شدن شکاف و بی اعتمادتر شدن رابطهء بیمار و درمانگر منجر میشود. (مثال بسیار مشخص آن دعوای اخیر آقایان مهرجویی و دکتر دهبکری که هریک از اساتید صنف خود هستند.)

یا حداقل ای کاش در کنار اینگونه حرکات اجتماعی، کمپینهای مشابهی هم در حمایت از پزشکان مسولیت شناس و پزشکان خبره و پزشکان با اخلاق راه اندزی شود نه اینکه بطور ناعادلانه ای این قشر از پزشکان را همواره در اقلیت تصور کنیم. متاسفانه جامعه در قضاوت خود تعداد زیاد درمانهای موفقیت آمیز را در نظر نمیگیرد و جالب اینجاست که با تمام اینگونه اعتراضات همچنان ایران یکی از بالاترین آمار درمانها و جراحی های زیبایی و غیرضروری را دارد و مردم معترض همچنان حاضرند هزینه های هنگفت و غیرضروری پرداخت کنند و زیر تیغ جراحان قرار گیرند. اینجا ما با یک دوگانهء اخلاقی در جامعه روبرو هستیم.

در این کمپینها تصویر بزرگتر، که نظام سلامت نارس و ناقص ایران است، دیده نمیشود و تمام مشکلات صرفا بر سر پزشک خراب میشود. شخصا گزارشها و مطالب مختلفی را در فضای آنلاین خوانده ام که شاید از دید بسیاری بیمار خطا یا جنایت پزشک بوده است درحالیکه بعضا ادعاهایی غیرعلمی و حتی غیرمنطقی بودند.

کسی منکر نقایص بسیار در این نظام درمانی نیست. اما مردم اگر واقعا خواستار بهبود شرایط هستند باید بجای حملهء مستقیم به پزشکان، انگشت اشارهء خود را به سوی مسوولین اجرایی و مدیریتی و نهادهای تصمیم گیرنده و نظارتی در سیاستهای سلامت و بهداشت بگیرند. در صورت اصلاح این بخش است که اگر هم پزشک قصوری کرد عادلانه مورد بازخواست و نظارت قرار میگیرد.

از سویی دیگر مردم هم باید قَدر پزشکی که با آنها صادقانه برخورد میکند را بدانند. بطور مثال وقتی پزشک تشخیص میدهد که نیازی به دارو و درمان نیست، حرف و تصمیم او را بپذیرند و اعتماد کنند. ولی متاسفانه در فرهنگ ما رایج است که بیمار از همان اول خواهان آخرین و سریعترین خط درمانی است. در تعاملات پزشک-بیمار یک چرخهء معیوبی شکل گرفته است که در پیش فرض بیماران همیشه پزشک  مقصر است. در این چرخه بیمار بجای مراجعهء مجدد و کمک به پزشک برای پیدا کردن عارضه و تشخیص درست، مدام از این مطب به آن مطب میرود و به تشدید این چرخهء معیوب کمک میکند.

کنار اینها باید عدم امکانات و خصوصا نبود داروهای به روز را هم در نظر گرفت چراکه  بسیاری از داروهای کم عارضه و جدید یا در دسترس نیست و یا قیمتشان بسیار بالاست. مثلا داروهای بیهوشی ای که همچنان در حال استفاده در ایران هستند نسبت به داروهای جدیدتر داروهایی پرعارضه و کم اثرند. اما متاسفانه مدیران بیمارستانها و سیستم سلامت ایران در هیچ زمینه ای پاسخگو نیستند و فقط این پزشک است که در تیررس انتقادات و اعتراضات قرار گرفته است، درحالیکه بسیاری از معضلات مربوط به نحوهء مدیریت و توزیع نیروی انسانی است.

کسی به این موضوع دقت نمیکند که مثلا یک مدیر بیمارستان برایش مهم نیست که چه داروهای مخدر و یا چه داروهای بیهوشی ای در دسترس پزشکانش قرار میگیرد. یا بطور مثال اگر کپسول نیتروژن بجای کپسول اکسیژن به بیمار وصل کنند جامعه همچنان پزشک را مورد دشنام قرار میدهد درحالیکه ایراد در جای دیگر و در رده ای دیگر بوده است.

باید قبول کرد که شغل پزشکی یکی از سخت ترین مشاغل با بیشترین استرسها و فشارهای کاری و روانی برای کادر درمانی است و این اوج بی انصافی است که فقط پزشک را مسوول تمام این مشکلات بدانیم و از سوی دیگر با تمام این مسولیت سنگین که بر دوش اوست به درآمد و ثروت پزشکان اعتراض کنیم. هرچند واقعیت این است که همهء پزشکان ثروتمند نیستند و واقعیت این است که کارانه های دولتی برای بسیاری از خدمات درمانی به هیچ عنوان متناسب و منصفانه نیست. بیمه های ناکارآمد ایران هم دلیل مهم دیگری برای شکل گیری رابطهء مستقیم مالی بین پزشک و بیمار هستند. بطور مثال هزینهء جراحی یک عمل آپاندیس در بیمارستان دولتی تا چند سال پیش ۲۵هزار تومان بود که اخیرا ۲ یا سه برابر شده است. این موضوع باعث پیدایش پدیدهء نادرست زیرمیزی شده است و متاسفانه باعث شده فشار تامین هزینهء دستمزد پزشک مستقیما بر عهدهء بیمار باشد.

به اعتقاد من از یک سو باید تعرفه ها متناسب با دستمزد پزشکان افزایش یابد و همچنین بیمه ها هزینه های بیماران را پوشش دهند و از سوی دیگر نظارت بیشتری بر نحوهء دریافت هزینه های جراحی از بیماران اعمال شود.

در کشور ما میتوان ادعا کرد که در اغلب لایه های جامعه مشکلات عدیدهء اخلاقی وجود دارد. میتوان ادعا کرد که در نظام مدیریتی و حکومتی و سیاستگذاری کشور، آفت عدم پاسخگویی و عدم مسولیت پذیری وجود دارد و وقتی در یک سیستم و یک جامعه انواع مشکلات بنیادی ریشه دوانده است دیگر نمیتوان کل سیستم را نادیده گرفت و فقط جزئی از آن را ترمیم نمود. نمیتوان فقط بخشی از این سیستم،‌ مثلا نظام سلامت، را انتخاب کرد و سپس اعضای آن جزء که پزشکان باشند را متهم و مقصر مطلق دانست. نمیتوان در تمام سازمانها و ادارات و اصناف و اقشار جامعه،‌ شاهد انواع بی اخلاقی ها و بی تعهدی ها و بی مسولیتی ها بود و ناگهان انتظار رفتارهایی کاملا متفاوت از جامعهء پزشکی داشت. واقعیتی تلخ این است که جامعهء پزشکی هم برآیندی از همین جامعه است و مثل هر گروه دیگری از جامعه، در آن انسانهای سالم و متعهد و بااخلاق در کنار انسانهایی بی مسولیت و ناسالم و بدمنش وجود دارد.

همچنین مردم هم باید وجود عوارض و خطای پزشکی را بعنوان یکی از احتمالات و واقعیات موجود در هر سیستم درمانی بپذیرند هرچند تیم درمانگر باید تمام تلاش خود را برای جلوگیری از بروز چنین اتفاقاتی بکار گیرد. اما گاهی عوارض درمانی و حتی خطای پزشکی اجتناب ناپذیر است. در آمریکا مرگ و میر بدلیل خطای پزشکی بعنوان سومین علت مرگ و میر اعلام شده است. اگر بیماری زیر عمل جراحی دچار عارضه یا مرگ شد،‌ الزاما پزشک مقصر، جنایتکار و یا بی سواد نیست. عوارض درمانی بخشی از ماهیت پزشکی است، منتهی تیم درمانی باید بیمار را از تمام عوارض احتمالی آگاه کند و این حق بیمار است که از آنچه ممکن است برای او اتفاق بیوفتد حتی اگر احتمالش بسیار کم باشد اطلاع داشته باشد.

البته در کشورهای پیشرفته بعد از بروز خطای پزشکی، تیم درمانی جلسه میگذارند و روند درمان را بدون آنکه کسی را محکوم کنند مورد بازبینی قرار میدهند. پزشک مسوولیت کار خود را میپذیرد و در نهایت تلاش میکنند در موارد بعدی اتفاق مشابهی رخ ندهد و در صورت شکایت بیمار، به بررسی عادلانهء موضوع میپردازند. اما متاسفانه در ایران چنین روندی دیده نمیشود.

۳- در آموزش‌های دوران دانشجویی و بعد از آن در فضای بیمارستانی چقدر به اخلاق حرفه‌ای پرداخته میشود؟

در پزشکی مدرن مفاهیم مهمی مثل تعاملات و رفتارهای بین فردی، همراهی و همدلی با بیمار که در انگلیسی به آن سیمپاتی و امپاتی گفته میشود وجود دارد.

متاسفانه در ایران در نحوهء گزینش و پذیرش دانشجویان پزشکی و سایر رشته های درمانی به هیچ عنوان و در هیچ یک از مقاطع تحصیلی به تواناییهای فردی دانشجویان در قدرت تصمیم گیری و در نحوهء رفتار و گفتارشان توجه نمیشد. تنها ملاک پذیرش در رشتهء های درمانی نمرهء امتحان و کنکور و یا داشتن سهمیه است.

درحالیکه در کشورهای پیشرفته معیار اصلی پذیرش و گزینش دانشجویان در مصاحبه های مربوطه این است که آیا داوطلب قابلیت برخورد مناسب با بیمار را دارد؟ آیا داوطلب در شرایط دشوار و حساس قادر به گرفتن تصمیمهای منطقی و علمی و اخلاقی است؟ آیا دانشجو علاوه بر صلاحیت علمی، دارای صلاحیت اخلاقی و سلامت روانی برای کار بالینی است؟

متاسفانه در ایران نه تنها این موارد لحاظ نمیشود بلکه در طول دوران تحصیل به دانشجویان آموزشهای لازم هم داده نمیشود. درس ۲ واحدی اخلاق حرفه ای در دانشگاههای کشور یک درس فرمالیته و سرسری است.

۴- دیدگاه جامعه پزشکان درباره مرگ آقای کیارستمی و اتفاقاتی از این دست (خطای پزشکی) چگونه است؟

در موضوع مرحوم کیارستمی نظارت متعددی مطرح شد و متاسفانه بدلیل عدم دسترسی به اطلاعات دقیق بسیاری از این نظرات نادرست و در تهییج احساسات جامعه دخیل بود.

درواقع بدلیل عدم دسترسی به پروندهء بیمار، هنوز کسی برای تشخیص اینکه آیا قصوری انجام شده و یا میزان قصور درچه حد بوده است صلاحیت ندارد. مشخص نبود که پزشک جراح آیا با هماهنگی با شخص آقای کیارستمی به سفر رفته است یا بدون هماهنگی بوده است. مشخص نبود که عوارض جراحی تا چه حد برای شخص ایشان توضیح داده شده است. مشخص نیست بروز عوارض حین و بعد از عمل تا چه حد تقصیر پزشک بوده است. اما رسانه ها و جامعه از ابتدا و بدون اثبات و یا مطالعهء دقیق تمام وقایع، فی الفور حکم صادر کردند و گاه آنچنان تند رفتند که الفاظی مثل احمق، قاتل، جنایتکار و کشتار بکار بردند. در این بین واضح است که واکنش برخی پزشکان واکنشی احساساتی و عصبی یا اغلب سکوت است.

قریب به اتفاق پزشکان کشور از وضعیت موجود راضی نیستند. اما متاسفانه حرکتی اساسی برای تغییر این وضعیت هم دیده نمیشود. پزشکان برای رسیدن به موفقیت و جایگاه درمانگری خود سختیهای زیادی میکشند و واقعیت این است که هیچ کس بجز خود پزشکها قادر به درک این موضوع نیست. اما اگر جامعهء پزشکی مایل به پی بردن به نقایص سیستم درمانی است و خواهان تغییر وضعیت موجود میباشد باید بعنوان بیمار و از سمت دیگر میز طبابت به شرایط موجود نگاه کند.

سخن آخر اینکه معتقدم کیارستمی برآیند و حاصل سینمای ایران نبود. او یک استثناء در عرصهء ملی و جهانی بشمار می آمد و هیچ صنف یا قشری نباید او را مصادره به مطلوب کنند. کیارستمی محبوب و مایهء افتخار تمام جامعهء ایران از جمله پزشکان بود و اعضای جامعهء پزشکی هم مثل سایر مردم از آنچه اتفاق افتاد داغدار و متاثر شدند.

ماجرای من و بیمار مهاجر و دختر مونارنجی

آلکساندرا دختر مونارنجی و سال آخری ماست. توی تریای کالج که دیدمش صداش زدم و گفتم چند دقیقه وقت داری حرف بزنیم. از دوستش جدا شد و رفتیم یه گوشه ایستادیم. نمیدونم حدس میزد یا نه که میخوام راجع به چه موضوعی صحبت کنم. بعد از دوهفته که اون اتفاق افتاده بود این اولین بار بود که میدیدمش. قبلا سه شنبه ها با ما توی کلینیک بود ولی از بعد از اون روز شیفتش به یک روز دیگه منتقل شده بود. نمیدونم اتفاقی جابجاش کردند یا عمدا. دو هفته بود که دلم میخواست باهاش حرف بزنم که مبادا سوء تفاهمی پیش اومده باشه.politics1
سه شنبهء‌ دوهفته پیش،‌ داشتم مریضی رنگین پوست اهل یکی از کشورهای آمریکای جنوبی را معاینه میکردم. آلکساندرا وارد اتاق شد و روی صندلی کنار من نشست و با بیمار احوال پرسی کرد. من حواسم به مشکلات پای بیمار بود و متوجه نشدم چطور مسیر گفتگو به جایی رسید که دیدم بیمار میگفت: « ما خودمون دیگه توی کانادا کار واسه خودمون نداریم. دیگه بسه اینقدر مهاجر وارد میکنن. اصلا این پناهنده های سوری چکاری بود که دولت کرد؟ اینها بزودی هزار مشکل برامون درست میکنند. مگه نه؟ تازه توقع دارند غذای حلال هم بخورن»
با کنجکاوی و زیر چشمی نگاهشون میکردم و در حالیکه خیلی احساس معذب بودن بهم دست داده بود نمیدونستم چکار کنم. تمرکز خودم را روی کار معاینه و درمان از دست داده بودم. اولین باری بود که با چنین موقعیتی مواجه میشدم. اخمهای خودم رو توی هم کرده بودم و چیزی نمیگفتم.
یادم اومد چند دقیقه قبل صحبتهاشون از جایی شروع شد که آلکساندرا از بیمار پرسید چند ساله تورنتو زندگی میکنه. بیمار گفت ۴۵ سال پیش به کانادا مهاجرت کرده. بعد بحث از شرایط کانادا به سیاست کشیده شده بود.
با تعجب دیدم آلکساندرا که ذاتا دختری خوش برخورد و مهربون است همچنان به گفتگو ادامه میداد و میگفت « بله. به نکتهء مهمی اشاره کردی. سوال قابل درک و مهمیه»
با خودم میگفتم نکنه آلکساندرا هم ته دلش با نظرات بیمار موافقه چون نه تنها هیچ مخالفتی نکرد بلکه خیلی هم با لبخند به طرح این حرفها و سوالها پاسخ داد. همین لحظه بود که بیمار رو کرد به من و گفت آقای علی، شما کانادایی هستی.
گفتم هنوز نه. یک سال دیگه کانادایی هم میشم. پرسیداهل کجا هستم. با تاکید روی کلمهء‌ مهاجر، گفتم مهاجری از ایران هستم. هرچند خیلی دلم میخواست بگم پناهنده ای از سوریه هستم.
تا قبل از پایان کار درمان بیمار بارها من را به اسم مستر علی صدا زد و تشکر میکرد و یک جور انگار قصد دلجویی داشت و میخواست نشان بده که منظورش من نبودم.
به هر حال اون روز خیلی اعصابم خرد شده بود. بیمار که مرخص و شیفت هم که تمام شد، توی کوریدور توی فکر بودم و راه میرفتم که یکی از استادها رو دیدم. ماجرا را براش تعریف کردم و گفتم راستش من نمیدونستم توی اون لحظه باید چکاری میکردم. از یکطرف با وجود اینکه نه سوری هستم، نه پناهنده و نه مسلمانی که غذای حلال بخواهد، تمام حرفهایی که میزد را به خودم گرفتم و طبعا بدلیل ناراحتی نمیتوانستم رابطهء معقول و بی طرفی نسبت به بیمار داشته باشم. از طرف دیگه هم چون بخشی از گفتگو نبودم نمیخواستم مداخله ای کنم.
استاد با ناراحتی اسم دانشجوی سال آخر را از من خواست و گفت اصلا پرسنل درمانی حق ندارند راجع به دو مساله با بیمار حرف بزنند. دین و سیاست. من گفتم اسم دانشجو را نمیگم چون اون تقصیری نداشت و بعید میدونم قصدی داشت. اجازه خواستم خودم با آلکساندرا صحبت کنم. استاد هم گفت نه! لازم نیست خودم را درگیر ماجرا کنم و خودش پیگیری میکند، چون دانشجوی سال آخر باید این موضوع را رعایت میکرد. خواهش کردم که کاری به کار دانشجوی سال آخر نداشته باشند. لبخند زد و گفت من باید در لحظه ای که یک بیمار هرگونه حرفی تبعیض آمیز میزند خواه راجع به مذهب، خواه راجع به ملیت و نژاد و جنسیت و… اتاق را ترک کنم و به سوپروایزر گزارش بدهم و اسم بیمار را در لیست سیاه میگذارند و دیگر پذیرشش نمیکنند.
گوشهء تریای کالج ایستاده بودیم و من تمام ماجرا را آنطور که بود برای آلکساندرا بازگو کردم و گفتم امیدوارم مشکلی برایش پیش نیامده باشه و قصدم اصلا گزارش کردن او نبود و حتی اسمش را هم ندادم.
لبخند زد و گفت نگران نباشم. استاد مربوطه باهاش صحبت کرده و مشکل خاصی پیش نیومده. گفت از اول اشتباه از خودش بود که وارد اون بحث شده و میگفت حتی دقت هم نمیکرده که بیمار دقیقا چی میگه و حواسش بیشتر به نظارت روی کار درمانی بوده و هرچی بیمار میگفته بدون توجه تایید میکرده و چون بیمار از ظاهرش مشخص بود که مهاجر هست آلکساندرا این بحث را مطرح کرده بود و از جوابی که شنیده بود خودش هم تعجب کرده بود و انتظار نداشت خود یک مهاجر نظرش راجع به مهاجرها اینطوری باشه، ولی در کل اصلا به حضور من در اتاق بعنوان یک مهاجر و اثر حرفهای بیمار دقت نکرده بود.
گفت ما روزانه با آدمهای عوضی هم مواجه خواهیم شد و بدون شک این بیمار یک آدم عوضی بود و کم کم یاد میگیریم که حرفهای بیمار را از یک گوش بشنویم و از گوش دیگه خارج کنیم.
بعد هم با لبخند گفت اصلا موافق حرفهای اون بیمار نیست و خودش نه تنها کاملا موافق کمک به پناهنده هاست بلکه بصورت داوطلبانه هم توی خیلی از کارها و برنامه ها برای کمک به پناهنده های تازه وارد شرکت کرده و میکنه.
در آخر هم خیلی تشکر کرد که باهاش راجع به این موضوع حرف زدم.

بخیه!

suture_my_shoulder__please_by_decarabia69۱- راستش این اولین بار نیست من با موضوع کشیدن بخیهء بیمار بدلیل عدم پرداخت مواجه میشم. یادم هست خیلی سال پیش وقتی دانشجوی رشتهء پزشکی بودم، شنیدم که چنین قانون نانوشته ای در بیمارستانهای دولتی وجود داره و البته ما اون موقع موضوع بیشتر برایمان شبیه جوک یا شایعه بود و خندیدیم و گذشتیم و هیچ وقت بصورت یک اتفاق واقعی باهاش مواجه نشدیم.

۲- من بین اساتید و دوستان پزشکم انسانهای خیلی شریفی میشناسم. انسانهای شریفی که حتی از جیب خود بخش یا تمام مخارج بیمارستانی بیمار مستحق را پرداخت میکنند.
یادم هست که یکی از جراحان چشم پزشک بیمارستانمان وقتی وارد اتاق عمل شد، یکی از پرستارها پشت سرش به من میگفت دکتر ماهی چند تا مریض پیوند قرنیه داره که خرج بستری شدن بیمارستانشون رو خودش میده و این هم یکی از اوناست.
یادم هست دوستان و اساتید و همکلاسیهایی داشتم که وقتی زلزلهء بم اتفاق افتاد، درس و کار و زندگی را ول کردند و راهی بم شدند.
پزشکانی میشناسم که در دور افتاده ترین نقاط مشغول کار هستند و واقعا قصدشان خدمت به مردم است.

۳- به عنوان کسی که از داخل سیستم درمانی می آید متاسفانه باید بگویم که در ایران چیزی به نام حقوق بیمار اصلا معنا و مفهومی ندارد. فرهنگ قیم مآبانه و پدرسالارانهء حاکم بر نظام پزشکی ایران، پزشک را در موقعیتی قرار میدهد که ریش و قیچی در دست خودش است و هرکار که صلاح بداند انجام میدهد.
حال آنکه سالهاست در کشورهای پیشرفته چنین رویکرد و روشی منسوخ شده است. درواقع این بیمار است که باید انتخاب کند پزشکی که مشغول انجام شغلش است چه خدمات درمانی ای برای او انجام دهد. بیمار سواد و آگاهی اش را ندارد؟ خب این اتفاقا جزو وظایف تعریف شدهء پزشک است که بیمار را آموزش بدهد. بخصوص در مورد بیماریهای جدی و تهدید کننده مثل سرطان، دیابت، و…
پزشک موظف است برای بیمار توضیح دهد که چه اتفاقی در بدنش افتاده، و سپس راههای درمانی موجود را معرفی کند و در نهایت این بیمار است که باید از بین راههای موجود یکی را انتخاب کند.
حتی این رویکرد اتونومیک درمان بیمار تا حدی پیش میرود که اگر به هر نحوی پزشک به بیمار القا کند که کدام یک از راههای درمانی را پیشنهاد میدهد، بیمار حق شکایت از پزشک را دارد!
البته بحث بر سر اینکه این رویکرد تا چه حد بهتر است یا اینکه این رویکرد در ایران، آن هم با نحوهء برخورد و نوع رفتار و فرهنگهای مختلف بیماران و آدمهای عصبی و همراهان بیماران و… تا چه حد عملی است، یا اینکه همینجا در خارج از ایران هم سیستم درمانی انواع مشکلات خودش را دارد چیز دیگری است. هرچند آنچه حتی قابل مقایسه نیست، کرامت و احترام انسانی بیمار است.

۴- جدای از قضیهء درمان، نوع برخوردها و رفتاری که برخی پزشکان با بیماران دارند جای تاسف دارد. برخوردهایی که شاید اگر در کشورهایی که حقوق بیماران رعایت میشود انجام شود، نه تنها پزشک محترم از کار بیکار میشود بلکه از محل تحتانی دوخت شلوار هم آویزانش میکنند.

هیچ وقت یادم نمیرود سالها پیش همراه بیماری وارد اتاق شد و رو به پزشک متخصص گفت «سلام حاج آقا». و پزشک با داد و بیداد که حاج آقا جد و آبادته همراه را از اتاق بیرون کرد.
هیچ وقت یادم نمیرود وقتی مریضی از پزشکش راجع به علت درمان پیشنهادی اش سوال کرد و پزشک با عصبانیت گفت که مگر بیکار است که برای هر بیماری توضیح بدهد و اگر نمیخواهد برود جای دیگر.
هیچ وقت یادم نمیرود بیماری که دچار فوبیای ایدز بود و حتی به دندانپزشک معالجش هم این موضوع را گفته بود، در میانهء کار درمانی دچار اضطراب شد و سوال کرد که آیا این وسیله تمیز است یا نه و دندانپزشک با عصبانیت مریض را از اتاق بیرون کرد.
هیچ وقت یادم نمیرود یکی از بزرگترین و قدیمی ترین اساتیدمان، بر سر بالین دختری ۱۶ ساله که اطرافش پر بود از دانشجویان دختر و پسر، بدون حتی کلامی حرف زدن با دخترک، چه رسد به کسب اجازه، پیراهن بیمار را کامل بالا زد و شروع کرد به توضیح معاینهء شکم و سینهء بیمار. و دخترک میخکوب شده از شوک این حرکت آرام آرام از گوشه ء چشمش اشک میریخت و من و دوستانم متاثر و متعجب فقط نگاه میکردیم و کسی جرات نداشت حرفی بزند. حتی شاید برخی اعتراضی هم وارد نمیدیدند!

شاید برای برخی از پزشکان، و یا حتی دانشجویان پزشکی و پرسنل درمانی، بیماران غریبه ها یا مشتری هایی بی فرهنگ هستند که اگر پزشک رفتار ملایمی از خود سر زند، بیمار بر سر آنها سوار میشود.

متاسفانه خیلی از پزشکان هیچگاه در موقعیت بیمار و یا همراه بیماری که دستش به هیچ جا و هیچ کس بند نیست قرار نگرفته اند، چراکه همیشه خانواده شان توسط همکاران و با هزار عزت و احترام و سلام و صلوات معاینه و ویزیت شده اند.

خیلی از پزشکان واقعا درکی از برخورد بد پرسنل درمانی و اثری که بر ذهن و روحیهء بیماران میگذارد ندارند. شاید برای همین هم هست که هیچ اقدام موثر و عملی ای طی سالهای گذشته برای احقاق حقوق بیماران از سوی جامعهء پزشکی صورت نگرفته است. چون نوع سیستم درمانی کشور، بیمار را در موقعیت مشتری و پزشک را در موقعیت فروشنده قرار میدهد و رابطه ای که بین این دو شکل میگیرد باعث میشود که هیچ کدام مشکلات موجود در آن سوی میز را درک نکنند.

۵- تمام اینها را گفتم اما یک نکته را هم فراموش نکنیم. فرهنگ بیماران در ایران بسیار متفاوت از فرهنگ بیمار در کشورهای پیشرفته است. یا بعبارتی ساده تر، برخورد روزانه و سر و کله زدن با انواع و اقسام اقشار جامعهء حال حاضر ایران،‌ کار ساده ای نیست.
حقوق بیمار یک مقوله است و تخصص پزشک (به شرط خبره بودن) مقوله ای دیگر.
این مبحثی طولانی و مجزاست که شاید فعلا وقت پرداختن به آن نیست. فقط با خودتان انصاف داشته باشید. چند بار تا بحال از پزشک انتظار داشتید برخلاف تشخیصش برایتان دارویی بنویسد؟
چند بار تابحال برای سرماخوردگی ساده تان آنتی بیوتیک درخواست کردید؟ چند بار تا بحال به تشخیص خودتان، صرفا برای سردرد و سرماخوردگی نصف شب به اورژانس رفته اید؟

۶- متاسفانه ایران، این زادگاه مشترک ما، دچار انواع و اقسام مشکلات اجتماعی و سیاسی است. اخلاقیات در تمام اقشار و اصناف جامعه از بین رفته و فقط مختص این قشر و صنف خاص نیست.
جامعهء ما جامعه ای عصبی است. جامعه ای که با رفتارهای نابالغ، و اغلب والدگونه فقط در حال تخلیهء روانی و اعتراضهای بی ثمر از راه دشنام دادن به هر کس و هر چیز و بر سر هر موضوعی است.
ما شده ایم مثل قدیمیها که لب جوی آب مینشستند و زمین و زمان را نفرین میکردند. شده ایم یک سری آدم بی عمل که کاری از دستمان برنمی آید و سرخورده و افسرده فقط آه میکشیم و ناسزا میگوییم. ما به فکر درمان و اصلاح نیستیم. ما فقط اعتراض میکنیم. داد میزنیم. حرص میخوریم. غصه میخوریم. اما کاری نمیکنیم. چه کاری از دستمان بر می آید؟ امروز مطلب خوبی از کسی که بجای فحاشی پیشنهادی نوشته بود خواندم. احداث انجمن حمایت از بیماران بی بضاعت برای چنین مواردی.
یا فشار بر روی دولت و بیمه ها برای تغییر روند پوشش مخارج درمانی.
باور کنید با فحاشی به قشر خاصی از جامعه، فقط به شکاف و تنش و اصطکاک بیشتر کمک کرده ایم.
هر وقت هر کداممان خواستیم آوار مشکلات را بر سر قشری خاص هوار کنیم، یادمان هم باشد که ما، تک تک ما، من و تو دوست عزیز، اعضای این جامعهء بیماریم و هرکدام به سهم خودمان در پیدایش این بیماری مزمن دخیل هستیم.
ما، من و تو، با زرنگ بازیهایمان، با دروغها و دغل بازیهایمان، با دوز و کلکهایمان، با بی قانونی هایمان، با خودخواهی هایمان، با زیاده خواهی هایمان و با هزار و یک دلیل دیگر، به سهم خود بخشی از بروز و شیوع این بیماری کشندهء‌ واگیردار و پیشرفته در جامعه هستیم.

دوباره دانشگاه – رشته ای که متاسفانه در ایران نیست

امروز اولین روز دانشگاهم بود. بعد از شش سال که آخرین بار در سوئد سر کلاس درس ارشد ژنتیک ملکولی نشسته بودم، امروز باز به حال و هوای درس و مشق و کلاس و دانشگاه برگشتم.
طی چند ماه گذشته هیجان و اشتیاق زیادی برای برگشتن به محیط دانشگاهی و کلاس درس داشتم، اما هرچه به روزهای شروع کلاس نزدیک تر میشدم، اضطراب و نگرانی ام بیشتر میشد. اضطراب اینکه بعد از ۶ سال دور بودن از محیط کلاس، اینکه با بالارفتن سن، اینکه با دور بودن از کتابها و دروس پزشکی و محیط بیمارستانی و کلینیک، آیا از پس این رشته بر خواهم آمد یا نه؟
از ۶ سال پیش همیشه سعی کرده بودم ذهن و حافظهء خودم را همچنان آماده و پویا نگه دارم. چون احتمالا میدونید که مغز هم مثل ماهیچه ها نیاز به ورزش و تمرین و پرورش داره. ازش استفاده نکنید، مثل عضله تحلیل میره و ضعیف میشه. به همین خاطر انواع و اقسام درسها و واحدهای آنلاین از رشته ها و دانشگاه های مختلف برداشته بودم و خیلی جدی و مصمم ویدئوهای درسها را نگاه میکردم و سعی میکردم مطالب جدید و متنوع یاد بگیرم. اما درسی که از روی تفنن و صرفا از روی علاقه و بدون هیچ فشار و تمرین و تکلیف خونده بشه خیلی با حجم بالای دروس کلاس در مدت زمانی کوتاه و محدود در محیط جدی دانشگاهی فرق میکنه.

به هر حال هفتهء پیش جلسات معارفه در کالج بود و انصافا خوش گذشت کالج میچنر برنامه های مختلفی برای دانشجویان سال اول تدارک دیده بود. از مسابقهء ورزشی در شهر که طی آن باید به همراه هم تیمیهامون عکس از نقاط مختلف شهر که روی نقشه مشخص شده بود میگرفتیم و در اینستاگرام و فیسبوک آپلود میکردیم و نهایتا ۱۴ کیلومتر هم دویدیم و راه رفتیم گرفته، تا رفتن به یکی از آکورایومهای بزرگ جهان در تورنتو (آکورایوم ریپلی) و همچنین رفتن به استادیوم و تماشای بازی کسل کنندهء بیس بال.

امروز اولین جلسهء‌ کلاس درس بود. ۲۸ دانشجوی همکلاسی هستیم و از دانشجوی ۱۹ ساله که تونسته مستقیم از دبیرستان وارد این رشته که معمولا نیاز به داشتن حداقل یک مدرک لیسانس مرتبط داره بشه، تا دانشجوی ۴۵ ساله که خانم دکتری مهربون و ایرانی است و امسال با دخترش با هم دانشجو شدند توی کلاسمون دیده میشه.
محیط کلاس فوق العاده دوستانه و صمیمی است ولی هنوز مطمئن نیستم که این صرفا خصوصیت کلاس و کالج ماست یا یک تفاوتی کلی است با محیطهای دانشگاهی در سوئد.
دوران دانشجویی در سوئد دوستان خارجی زیادی از کلاس و دانشگاه داشتم اما اکثریت آنها دانشجویان غیرسوئدی بودند. دانشجویان سوئدی بیشتر در گروههای خودشون بودند و خیلی در برنامه های خارج از کلاس ما (منظور همون پارتی و خوش گذرونی و علالی تلالی و سفر و این حرفها است) شرکت نمیکردند. اما اینبار بچه های کلاس که قراره سه سال با هم همکلاسی باشیم، خیلی صمیمی و معاشرتی هستند و از همین الان چند تا دوست پیدا کردم. فردا هم قراره بریم اسکواش بازی کنیم. همون بازی ای که با دیوار مسابقه میدی! البته فکر میکنم خودم هم با درست کردن گروه فیسبوکی برای کلاسمون از چند ماه پیش و آپلود کردن چند تا از کتابهای مرجع رشته مون برای همکلاسی ها که خیلی خوشحالشون کرد، به تسریع برقراری ارتباط کمک کردم. هرچند لبخند همیشه ملیح روی صورتم هم مزید بر علت میباشد.

و اما رشتهء‌ پودیاتری (یا با تلفظ خارجی پودایتری) که متاسفانه معادلش در ایران وجود نداره خیلی جذابتر، گسترده تر و باآینده تر از چیزیه که فکر میکردم. به مرور زمان راجع به این رشته و اهمیت آن، احتمالا در صفحه ای مجزا و تخصصی راجع به مشکلات پا خواهم نوشت.
فقط مختصر اینکه یکی از دلایل بالا بودن آمار قطع پای بیماران دیابتی در ایران و همچنین شیوع زیاد انواع دردهای کمر و زانو و پا در ایران عدم وجود چنین رشته ایست. میتونم بگم حتی اکثریت پزشکها در ایران از جمله خودم، اصلا از وجود این رشته اطلاعی ندارند.
و من هرچی بیشتر با کاربردهای این رشته و قابلیتهای پیشگیری و درمانی آن برای بیماران مختلف از جمله ورزشکاران و سالمندان میخونم، از تصمیم خودم برای شروع این رشته خوشحالتر میشم. هرچند فعلا یک روز از ۱۰۹۵ روز دوران دانشجویی ام،‌ که امیدوارم اینبار آخرین بارش باشه گذشته و باید صبر کنم و ببینم در آینده اوضاع چطور پیش میره.

شاید خیلی زود و شاید خیلی خام و خوش بینانه باشه گفتن این حرف ولی یکی از برنامه ها و هدفهام برای بعد از فارغ التحصیل شدن، آوردن این رشته به ایران و احتمالا باز کردن کلینیک مخصوص بیماریهای اندام تحتانی است (منظور پاست نه اون یکی تحتانی،‌ هر چند که اون یکی هم به شدت نیاز به راه اندازی کلینیک تنظیم کالیبر در خیلی از نواحی جغرافیایی ایران داره،‌ حالا من اسم نمیبرم،‌ شما هم نبرید).
برنامهء دومم هم اینه که برم نیوزلند زندگی کنم چون اونجا هم این رشته مورد نیازه و دلیل انتخاب نیوزلند هم اینه که در فیلم ارباب حلقه ها که در نیوزلند فیلمبرداری شده، خیلی مناظر قشنگی داره. خلاصه تا ۵ سال دیگه اگه فیلم بهتری ندیدم میخوام برم نیوزلند.

چند نکته راجع به جا ماندن لوازم جراحی در شکم بیمار

باندزیر خبر جا ماندن باند در شکم بیمار در یکی از بیمارستانهای ایران، کاربران بسیاری باز به جامعهء پزشکی فحاشی میکردند. زیر اون مطلب و در قالب یک کامنت طولانی سعی کردم خشم عمومی نسبت به جامعهء پزشکی را درک کنم (که تا حدی قابل درکه و تا حدی هم اغراق و بی انصافیه) و به عنوان عضوی از جامعهء پزشکی ایران، توضیحاتی رو در قالب ۷ نکتهء کوتاه بنویسم. عین اون کامنت را اینجا بازنویسی میکنم.
خدمت دوستانی که از این موضوع خیلی تعجب کردند چند نکته را باید یادآوری کرد.
۱- خطای پزشکی جزو طبیعت و ذات پزشکی است. این حرف که وقتی جان انسان در میان است خطا چه معنا میدهد همونقدر اشتباهه که بگیم وقتی وسط خیابان جان انسان در میان است تصادف چه معنا میدهد. مگر اینکه اعتقاد داشته باشید پزشکان جزو معصومین و ملائک هستند و خطا و اشتباه نمیکنند! البته این حرف بدین معنی نیست که باید ناز پزشک را بعد از خطای پزشکی کشید، بخصوص اگر خطای پزشکی ناشی از سهل انگاری یا عدم تخصص در کاری که انجام داده باشه.
۲- خطای پزشکی در همه جای دنیا امری اجتناب ناپذیره و یکی از رایج ترین انواع آن جاماندن تجهیزات پزشکی در بدن بیمار پس از جراحی است. تا این حد رایج که حتی در برخی منابع و کتب رفرانس پزشکی بجای لغت «خطا» از واژهء «اتفاق» براش استفاده میکنند.
آمار دقیق شیوع این اتفاق مشخص نیست ولی طبق گزارش وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا بین ۱ درصد تا ۱در ۵هزار عمل جراحی این اتفاق رخ میده.
هرچند گزارشهای اخیر شیوع این خطا را خیلی بالاتر از این میدونن و گزارش سال ۲۰۰۸ در یکی از معتبرتری مجلات جراحی آمریکا شیوع این اتفاق را ۱۲.۵٪ اعلام کرد.
فقط در سال ۲۰۱۲ در کانادا ۱۶۷ مورد جا ماندن لوازم جراحی در شکم بیمار گزارش شده، و در همین سال بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ مورد در آمریکا گزارش شده.
۳- به جا ماندن باند، گاز، پنبه و… درون بدن بیمار گوسیپیبوما میگن. میتونید لغت زیر را در گوگل سرچ کنید و ببینید تا چه حد همه جای دنیا وجود داره و فقط هنر پزشکان ایران نیست.
Gossypiboma
یکی از فاکتورهای دخیل در این اتفاق، خستگی در عملهای طولانی است. ان شاء‌الله روزی میرسه که رباطها جراحی میکنن و دیگه از این اتفاقات و اشتباهات هم پیش نمیاد.
۴- یکی از روشهای الزامی و پیشنهاد شده برای جلوگیری از این اتفاق،‌ شمارش تک تک لوازم و مواد مورد استفاده قبل و بعد از جراحی است تا تیم جراحی بتونن مطمئن باشن چیزی گم نشده. ولی باید بدونید که در هر عمل جراحی بطور میانگین بین ۲۵۰-۳۰۰ عدد لوازم و وسایل جراحی استفاده میشه که در جراحی های بزرگتر تا ۶۰۰ قلم هم میرسه. به همین اصلا بعید نیست که دست آخر یکی از این تعداد از قلم بیوفته.
۵- یکی از دلایلی که درک این موضوع برای عوام و افراد غیرمتخصص سخته اینه که تا حالا شکم باز جراحی ندیدند و هیچ درکی از پروسهء عمل جراحی ندارند و احتمالا فکر میکنند که جراح شکم بیمار را مثل سفره باز میکنه و یکی یکی وسایل رو میچینه توی سفره و بعد هم خیلی مرتب و منظم یکی یکی جمعشون میکنه، پس خیلی عجیبه که یکی از این وسایل جا بمونه.
اما واقعیت اینه که برای جلوگیری و کنترل خونریزی درون شکم و برای تمیز نگه داشتن دید جراح، کلی باند و گاز استفاده میکنند و درون شکم جاسازی میکنند که همشون به دلیل جذب خون به رنگ درون شکم
در میان و گاهی تشخیص باند از بافت طبیعی بدن سخت میشه.
همونطور که گفتم یکی از راههای پیشگیری از این اتفاق شمردن تک تک لوازم و باند و گاز و… قبل و بعد از جراحیه که این کار برعهدهء پرستار یا دستیار جراح و پرسنل اتاق عمل است و جراح شخصا ممکنه آمار لوازم رو ندونه هرچند که در نهایت مسوول این اتفاق و سرپرست تیم جراحی خود جراح است.
۶- با تمام این تفاصیل، در تمام کتب رفرانس جاماندن لوازم پزشکی در بدن، به عنوان
never event
دسته بندی میشه به این معنی که جزو اتفاقات قابل پیشگیری است که به هیچ عنوان نباید رخ بده. ولی متاسفانه به دلایل مختلف این اتفاق رخ میده.
۷- در نهایت در همه جای دنیا، بیماری که جسم خارجی در بدنش جا مونده، میتونه از پزشک و بیمارستان شکایت کنه. من از شب گذشته وبسایتها و وبلاگها و فرومهای زیادی رو برای این موضوع سرچ کردم و خوندم و در مورد این نوع خطای پزشکی تشابهات زیادی بین ایران و کشورهای دیگه (مثل کانادا،‌آمریکا، انگلیس و هند) دیدم. منتهی یک تفاوت عمده و چشمگیر توجهم را جلب کرد. هیچ جا این هجم از فحاشی و کنایه به جامعهء پزشکی ندیدم. این واکنش یکی دو ماه اخیر مردم به کل جامعهء پزشکی تا حدی قابل درکه و این حس در طول چند دههء گذشته روی هم جمع شده و الان به این شکل خودش رو نشون میده،‌ اما از طرف دیگه و درنهایت این نوع واکنش و حمله و فحاشی به پزشکان دودش در درجهء اول به چشم خود بیمار میره. دلیلش هم واضح و مشخصه که جای بحثش فعلا اینجا نیست.
میتونید سری به لینکهای زیر هم بزنید تا نمونه هایی از این دست خطاهای جراحی در کشورهای خیلی خارجی که فکر میکنید پزشکانشون از آسمان اومدن یا معصومن و خطا نمیکنن ببینید.
امیدوارم در ایران سرانجام و بزودی سیستم خدمات درمانی و بیمه و نظارت پزشکی به مرحله ای برسند که پزشکان بجای تامین هزینه های خود از بیماران با بیمه و دولت روبرو باشند و از طرف دیگه نظارت بر روش طبابت و اخلاق پزشکی هم به مرز عدالت نزدیک بشه

پزشک، درمانگر است یا مالک جسم و جان بیمار؟

از سمت میز رو به در ورودی:
بیمار: سلام آقای/خانم دکتر. میخواستم ببینم جواب آزمایشم چی شد.
دکتر: متاسفانه شما سرطان دارید و باید به این مرکزی که معرفی میکنم مراجعه کنید و فورا برای شیمی درمانی اقدام rude-doctorکنید.
بیمار: ولی من نمیتونم عوارض شیمی درمانی را تحمل کنم.
دکتر: چارهء دیگه ای نیست.
بیمار: آخه همسرم توی اینترنت خونده بود که درمان جایگزین هم برای این بیماری من هست.
دکتر: پس اینجا اومدی چیکار؟‌ برو پیش همون همسرت درمان بشو. همین که من گفتم. توی کار پزشک هم دخالت و فضولی نکن….

از سمت در ورودی رو به میز:
بیمار: سلام آقای/خانم دکتر. میخواستم ببینم جواب آزمایشم چی شد.
دکتر: متاسفانه شما سرطان دارید. این درمانها و گزینه هایی که براتون توضیح میدم وجود داره که هر کدوم مزایا و معایب خودش را داره.
بیمار: من که حالیم نیست. شما هر جور صلاح میدونید.
دکتر: خوب من براتون تمام گزینه ها را بزبان ساده توضیح میدم. ولی این شما هستید که باید انتخاب کنید.
بیمار:‌ من انتخاب کنم؟؟ پس من پول ویزیت واسه چی دادم؟ پس شما اینجا چیکاره ای؟ خودم میرفتم میخوندم تصمیم میگرفتم دیگه….

متاسفانه در نظام بهداشت و درمان ایران، از هر دو سو که به ماجرا بنگری، ایرادات فراوانی وجود دارد. چه از نحوهء برخوردهای تند و زشت و خداگونهء پزشک با بیمار، و چه با رفتارها و توقعات و فرهنگ بیماران نسبت به پزشک و تیم درمانگر.

در این نظام درمانی، که هنوز بصورت سنتی و پدرسالارانه است، پزشک خود را قیم بیمار میداند و در نقش آسکِلِپیوس (خدای درمانگر در اساطیر یونان) قرار میگیرد.
نه میتوان از او سوال بیجا پرسید و نه میتوان با او بحث کرد. او در این حیطه تخصص دارد و بیمار یک فرد نادان در این زمینه است. پس پزشک اختیار جان و جسم و سلامت بیمار را بدست میگیرد و تنها اوست که صلاحیت تصمیم گیری در روند تشخیص و درمان بیمار را دارد. چنین نگاهی بیش از ۵۰ سال است که در سیستم درمانی غرب از بین رفته است.
اما از سوی دیگر، فرهنگ بیمار در ایران هم انتظار دارد که تصمیم و توصیهء نهایی از جانب پزشک باشد و به اصطلاح حرف آخر را پزشک بزند. از نگاه فرهنگ غالب بر مردم در ایران، این پزشک است که باید بواسطهء تخصصش و بعضا بخاطر هزینه ای که بابت درمان دریافت میکند، تصمیم گیرندهء‌ نهایی باشد.

اما آنچه در نظام مدرن درمانی در کشورهای پیشرفته وجود دارد کاملا با این رویه متفاوت است. مفهوم خودمختاری یا autonomy در اخلاق پزشکی و قوانین بشدت مورد توجه قرار گرفته و پزشک بیشتر نقش راهنما و آموزش دهنده را برعهده دارد تا بیمار بتواند پس از دریافت اطلاعات لازم از سوی تیم درمانگر خود تصمیم به انتخاب نوع درمان بگیرد. درواقع این بیمار است که صاحب جسم خود میباشد و باید نحوهء درمان و زندگی خود را انتخاب کند. حتی در مواردی که یک بیمار قلبی، رژیم پرچرب و نمک را انتخاب میکند و سیگار میکشد، پزشک تنها موظف است که بیمار را از خطرات ناشی از این رفتار آگاه کند ولی در نهایت به حق انتخاب و خودمختاری بیمار احترام بگذارد.

در مثال اولی که ابتدای نوشته آوردم، اگر چنین ماجرایی در بسیاری از کشورهای غربی رخ دهد نتیجهء آن چیزی جز شکایت علیه پزشک نیست و این نه فقط بدلیل رفتار بد با بیمار،‌ بلکه حتی بخاطر انتخاب بدون مشورت نوع درمان است.

در مثال دوم هم مشکل اینجاست که این نوع نگاه و فرهنگ در جامعهء‌ ایران کاملا فراگیر است و بیمار هم همیشه طلبکار پزشک است و از پزشک انتظار دارد که قاطعانه یک نوع درمان را برای او انتخاب کند.

پینوشت) جالبه که مقولهء autonomy در ویکیپدیای فارسی فقط راجع به سیاست تعریف و ترجمه شده حال آنکه مفهوم آن بسیار گسترده تر و فراگیرتر است.
برای مطالعهء بیشتر در این زمینه:
http://missinglink.ucsf.edu/lm/ethics/Content%20Pages/fast_fact_auton_bene.htm

Click to access 11019_2006_Article_9000.pdf

http://en.wikipedia.org/wiki/Medical_ethics#Autonomy