
مهاجرت و شنیدن خبرهای تلخ

تصمیم گرفتم تجربه ای که چند روز پیش داشتم را بهمراه چند نکته که بعد از آن یاد گرفتم با دیگران در میان بگذارم شاید که مفید باشد.
چند هفته ای هست که بالاخره بعد از چند سال زندگی در کانادا تصمیم گرفتم ماشین بخرم و دلیل آن هم شروع به کار در کلینیکی بود که در یکی از شهرهای اطراف تورنتو است و در واقع بالاخره مجبور شدم ماشین بخرم. دو روز پیش به پمپ بنزین که رفتم آنقدر خسته بودم که تازه بعد از پر کردن باک ماشین با دیزل (گازوئیل) متوجه اشتباه خودم شد و بدتر از آن تصمیم گرفتم که رانندگی کنم و ببینم چی میشه! و البته در کمال تعجب و بعد از چند ساعت رانندگی هیچ اتفاقی هم نیوفتاد و ماشین خیلی عادی حرکت میکرد. اما بعد از مشورت با یکی از دوستان تازه فهمیدم که چقدر شانس آورده ام و این موضوع چقدر میتواند به موتور آسیب بزند. به همین دلیل قرار شد که ماشین را به مکانیکی بفرستم و چون یک ماه پیش عضو انجمن انجمن اتوموبیل کانادا شده بودم با آنها تماس گرفتم و بصورت رایگان ماشین را به مکانیکی بردند تا باک باز شود و موتور شستشو داده شود و ۲۰۰ دلار ناقابل هم هزینهی مکانیکی شود.
اما چند مورد که شاید برای خیلی از تازه واردین به کانادا مفید باشد
در انگلیسی آمریکایی/کانادایی به بنزین میگویند گَزولین (در انگلیسی بریتیش میگویند پترول) و به همین دلیل هم هست که در کانادا به پمپ بنزین میگویند گز استیشن که گز مخفف همان گَزولین است و البته به گازوئیل میگویند دیزل. پمپ های دیزل (گازوئیل) معمولا زرد رنگ یا دارای برچسب زرد و یا پمپ زرد رنگ هستند. در برخی کشورها مثل انگلیسی پمپ جوری طراحی شده که وارد باک ماشین بنزین خور نشود ولی در کانادا متاسفانه اینطور نیست و اشتباهی که من کردم گویا اشتباه رایجی هم هست. خلاصه برای اینکه این اشتباه پیش نیاید همیشه به رنگ زرد دقت کنید. ضمنا برعکس این اتفاق یعنی ریختن بنزین در موتور ماشین دیزلی ضرر بیشتری برای موتور دارد.
نکته: در انگلیسی به اون دستگیرهء پمپ بنزین که لوله اش را داخل باک میکنید میگویند نازل nozzle
نکته دوم اینکه حتما اگر قصد خرید ماشین دارید و یا اگر صاحب ماشین هستید عضو انجمن اتوموبیل کانادا بشید که میتوانید از مزایا و خدمات زیادی از جمله حمل خودروی خراب شده به مکانیکی مورد نظرتان دارد استفاده کنید. عضویت سالانه با سرویس ابتدایی فقط ۷۰ دلار در سال است ولی پیشنهاد میکنم گزینهی پلاس را انتخاب کنید چون تا شعاع ۲۰۰ کیلومتر ماشین شما را رایگان جابجا میکنند. ضمنا اگر عضو این انجمن باشید هر جای کانادا و آمریکا میتوانید از خدماتشون استفاده کنید. در ضمن این انجمن خدمات بیمهی خودرو هم ارائه میده که از خیلی از شرکتهای بیمه قیمت مناسبتری داره.
دیروز اولین روز کاری من در یک کلینیک دولتی در تورنتو بود. عمده خدمات این کلینیک دولتی مختص پنج گروه اصلی از بیماران است.
۱- وابستگان به مواد مخدر (بخصوص تزریقی)
۲- معلولین ذهنی
۳- بی خانمانها (هوم لس)
۴- کارگران جنسی
۵- افراد کم درآمد (حتی مهاجرین غیرقانونی)
دیروز آندریا هوراث، رهبر حزب ان.دی.پی در اونتاریو بصورت رسمی کمپین انتخاباتی خودش را جلوی دوربینها آغاز کرد. در همین کلینیکی که من کار میکردم. در اتاق کناری، درست وقتی در حال ویزیت اولین مریض خودم بودم، آندریا هوراث برنامه های انتخاباتیش اش را از جمله خدمات رایگان دندانپزشکی در اونتاریو اعلام کرد.
سالها پیش جمعه شبی در سوئد در حال آماده شدن برای رفتن به یک پارتی ایرانی در دانشگاه بودم. یقه پیراهن نیمه باز و زنجیر به گردن و آبجو به دست جلوی آیینه بودم که زنگ خانه به صدا در آمد. در حالت نیمه شنگول در را باز کردم. دیدم سه جوان با ظاهری مسلمان با لباسهای سفید بلند و ریش بلند سیاه دم در ایستاده اند. یادم نیست از قبل یکیشان را میشناختم یا بعدها فهمیدم که ایرانی الاصل و بزرگ شدهی سوئد است. دو تای دیگر اهل پاکستان.
با خوشرویی و لبخند تیپیکال برادران مومن، در حالیکه در دست راستم قوطی آبجو گرفته بودم و شاید از خجالت یا استرس تمام بدنم خیس عرق شده بود، من را به مسجدی که اخیرا در اتاقی با هماهنگ کردن خوابگاه دانشجویی افتتاح کرده بودند دعوت کردند. گفتند روی زنگ در نوشته بود علی و برای همین زنگ خانه ام را زدند. تشکر کردم و یادم نیست دقیقا چه جوابی دادم ولی یادم هست که مدتها به جوابم میخندیدیم.
دیروز بعد از ظهر، مریضی داشتم که ظاهر مشابهش را بیشتر در اخبار دیده بودم. ریش بلند خاکستری بدون سبیل. وارد اتاق که شد خودم را معرفی کردم.
اسمم را که شنید با هیجان گفت علی!!!؟؟؟ اهل کجایی؟؟
گفتم ایران.
با هیجان و خوشحالی به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت سلام علیکم.
من هم که جوگیر شده بودم با لهجهی عربی غلیظ گفتم علیکم السلام. خیلی از اینکه درمانگرش مسلمان است خوشحال بود.
از من پرسید ماه رمضان هم کار خواهم کرد؟؟
و من از خودم میپرسیدم مگه ماه رمضان کی است و مگه قراره کار نکنم؟؟
بعد هم بلند بلند میگفت عاشق مسلمانهاست و الله گفته مسلمانها را دوست داشته باشیم.
و من هم گفتم بله دقیقا همینطوره و تمام مشکلات امروز جهان هم به همین دلیله که مردم همدیگه را دوست ندارند و همه جا پر شده از نفرت و تفرقه و الله گفته ما باید همهی انسانها را دوست داشته باشیم.
بعد تقریبا یک دقیقه ای ساکت شد. نمیدانم در آن یک دقیقه به چه فکر میکرد. ولی اولین حرفی که بعد از آن زد راجع به ایران و سوریه بود. به دلیل لهجهی غلیظش و تمرکز من روی کار حتی متوجه نشدم دقیقا چی گفت. فحش داد یا تعریف کرد. ولی به هر حال من شروع به پرسیدن سوالهای پزشکی کردم تا موضوع را عوض کنم.
موقع رفتن باز هم مرا بغل کرد رفت.
آخر هفتهی گذشته رفتیم سورتمه سواری بین دو شهر شمال استان اونتاریو به اسم تیمینز و ایراکوفالز. اولین تجربهء سورتمه سواری من در کانادا بود. قبلا در سوئد هم تجربه کرده بودم ولی خیلی محدودتر و کوتاهتر
این ویدیوی سه دقیقه ای زیر خلاصه ای از یک مسیر سورتمه سواری دو ساعته است
یکشنبه گذشته، مارگارت (همخونه و صاحبخونه) مهمونی کریسمس داشت و فامیلش را دعوت کرده بود. من از قبل گفته بودم چون امتحان دارم نمیتونم به جمعشون اضافه بشم.
وسطهای درس خوندن بودم که یهو دیدم سه تا بچهء ۵ ساله (پسر) و ۶ و ۷ ساله (دختر) با یک بشقاب شکلات و شیرینی اومدن توی اتاقم و واسم شیرینی کریسمس آورده بودند.
خیلی هیجان انگیز و بامزه بود. اولین باری بود که با بچه های کانادایی حرف میزدم. توی این چند سال هیچ کس از دوستام بچه نداشتند و توی خیابون هم که نمیشه فت یهو با یه بچه حرف زد! خلاصه اینکه خیلی بامزه بود!
دو دقیقه که گذشت و خجالتشون ریخت، یکیشون گفت چرا اینقدر اتاقت نامرتبه! گفتم چون فردا امتحان دارم نرسیدم مرتب کن.
دختر شش ساله پرسید آخه تو که بزرگی دیگه چه امتحانی داری؟! گفتم خب بعضی وقتها آدم بزرگا هم باید برگردند سر کلاس و درس و مدرسه، ۴ تا فحش هم توی دلم به هرچی درس و مشق و امتحانه دادم.
دختر هفت ساله پرسید تو چرا مو نداری؟ گفتم خودم با تیغ میزنم. گفت نزن دیگه 😄
دختر شش ساله پرسید که آیا اهل بنگلادش هستم؟ گفتم نه من اهل ایرانم که یه جایی نزدیک بنگلادشه. گفت معلم مهدکودکشون مال بنگلادشه و میدونه بنگلادش روی نقشه کجاست!
پسر پنج ساله پرسید که چی کاره ام. گفتم قبلا دکتر بودم الان دانشجوئم. گفت یعنی میتونستی ۵ دلار پول داشته باشی؟ گفتم آره. با حالت رو کم کنی گفت من یکی از نقاشی هام را به مامانم فروختم ۵ دلار.
دختر شش ساله با تعجب گفت اگه دکتری چرا خونهء بزرگ نداری 😁
بعد که فضولیهاشون تموم شد رفتند ماژیک مخصوص رنگ کردن مو آوردند. موهای همدیگه را رنگ کردند و بعد هم به من گفتند چون مو نداری پس ریشتو رنگ میکنیم.
رنگ آمیزی که تموم شد یکیشون پرسید این نوشته ها چیه به دیوار اتاقت.
منم از فرصت استفاده کردم و واسشون ده دقیقه راجع به دیابت و بیماریهای پای دیابت توضیح دادم! خیلی قشنگ گوش میکردند! حتی سوال هم کردند که چطوری پاشون زخم میشه!
وقتی بابای دو تا از بچه ها اومد دنبالشون، دختر شش ساله به اون دو تای دیگه گفت
He is such a nice guy
فرداش مامان دختر شش ساله زنگ زده بود به مارگارت که بچه از دیروز همش داره راجع به علی حرف میزنه، و اینکه علی پای مریضها را درمان میکنه و رفته روی نقشه ایران را پیدا کرده و از مامان باباش خواسته تلفظ درستش را بهش یاد بدن.
قرار شد یه موقع که فصل امتحانا نیست بیارنشون باز اینجا.